شما هم نقاشیهایی که هیتلر (Hitler) کشیده بود را به خاطر دارید؟
چند سال پیش، زمانی که هنوز وایبر به میان نیامده بود، با ایمیل مطالب وایبری و تلگرامی را برای همدیگر میفرستادیم. یکی از مطالبی که بسیار دستبهدست چرخید، چند نقاشی زیبای آبرنگ بود. نگارندهی ایمیل میپرسید: «حدس میزنید این نقاشیها اثر کیست؟» و بعد چند سطر پایینتر توضیح میداد دستان دیکتاتورِ بزرگ، هیتلر، چنین شاهکار لطیفی آفریده و متاسفانه او نتوانسته در دانشگاه دلخواهش پذیرفته شود. نتیجهگیری هم با خوانندهی ایمیل بود، سری تکان میدادیم و میگفتیم اگر پذیرفته شده بود چه بسا جنگیِ جهانیِ دومی رخ نمیداد.
نمیدانم جریان نقاشیهای هیتلر تا چه اندازه قابل استناد است، اما برای خود من، جالب است بدانم شخصی مثل هیتلر، چگونه هیتلر شد؟
کتاب چهارصد و شصت و چهار صفحهایِ «مرگ کسبوکار من است»، چنین پرسشی را جوابیابی میکند.
«روبر مرل» نویسندهی کتاب جریان زندگی شخصی به نام «رودولف لانگ» را روی کاغذ آورده است.
رودولف شخصیتی واقعی است. اما در دنیای واقعی فامیلی او به جای «لانگ»، «هانس» است:
«رودولف هانس»
کسی که ماموریت داشت آشویتس، یا همان کورههای آدمسوزی را بسازد.
کسی که ماموریت داشت به گروهی عثمانی کمک کند تا یک روستای عربنشین را قتلعام کند.
کسی که ماموریت داشت زمینی را آباد کند برای آلمان، بچه بیاورد برای آلمان و آدم بکشد برای آلمان.
کسی که ماموریت داشت هر شش ماه، پانصدهزار نفر را بسوزاند.
کسی که ماموریت داشت در سوزاندن آدمها، تفاوتی بین زن و مرد و کودک نگذارد و همه را به چشم «واحد» ببیند.
شاید با خواندن چنین وصفی، بگوییم او دیگر چه اژدهایی است. اما اولین شاهکار کتاب همین جا شکل میگیرد، شخصیتپردازی فوقالعادهی «روبر مرل» بهگونهای است که شما فکر نمیکنید رودولف اژدهاست. از کودکی تا آخرین لحظاتی که او در زندان به سر میبرد، همراهش هستید.
رودولف زن دارد، بچه دارد، شبها تا نیمهشب به دنبال راهحلی است که چگونه یهودیها را بسوزاند، اما وقتی به خانه میرسد، برای اینکه فرزندانش از صدای حرکت ماشین بیدار نشوند کمی دورتر پیاده میشود.
به عبارتی حقیقتِ زندگی رودولف، که از حقیقت زندگیهای ما دور نیست، تکانمان میدهد.
رودولف فرد مسئولیتپذیری است. وفادار است. تربیت نیروهایش مهمترین مسئلهی اوست. روزگارانی نماز صبح و کلیسا رفتنش ترک نمیشده حتی در سرمای زمهریر آلمان. اما اگر آگاهانه سطرهای نوشته شده را بخوانیم، از میانشان، سوالات متعددی بر جانمان خواهد نشست. مسئولیت چه کاری؟ وفای به چه کسی؟ نماز برای چه هدفی؟
و «روبر مرل» هم زیرکانه سرنخی برای پاسخ گرفتن نشانمان میدهد. چه در میان داستان، چه در پایانش و چه با وجود شخصیتی چون «زتسلر».
اما دومین شاهکار نویسنده در این است که ردی از خاطرهگویی در کتاب پیدا نمیکنیم. گزارش احداث آشویتس را به دستمان ندادهاند که ناملموس باشد. داستان زندگی رودولف را از زبان خودش میخوانیم. یک داستان کامل.
رودولف، ما را به دنبال خودش میکشد، چنان کشیدنی که نمیخواهیم لحظهای کتاب را زمین بگذاریم، و این روایت پرکشش را نه تنها مدیون نویسنده، بلکه مدیون مترجم هم هستیم.
«احمد شاملو» کتاب را به فارسی برگردانده، چه برگرداندنی.
گویی از ازل به فارسی روایت شده است. عبارات نغز و کنایههای بهجایی که در ترجمه به کار برده، تسلط او را به زبان فارسی نشان میدهد. احمد شاملو، مقدمهی قابلی نیز ابتدای کتاب نگاشته است. مقدمهای که توصیه میکنم بعد از تمام شدن کتاب بخوانید.
در نهایت میتوانم بگویم این کتاب اثری خواندنی است. نه به خاطر شخصیتپردازی و نه به خاطر ترجمهی شاملو.
«مرگ کسبوکار من است» خواندنیاست زیرا نشان میدهد «چه افرادی» با «چه تاثیرات کوچکی» کسی چون رودولف را ساختهاند. او، «رودولف لانگ» حدود سه میلیون نفر را کشت، اما ما با تاثیری که بر اطرافیانمان میگذاریم و تربیت چندین و چند رودولف، میتوانیم قاتل میلیونها آدم باشیم.
ما برای هیتلر و نقاشیهایش سری تکان میدهیم و افسوس میخوریم، برای «رودولف لانگ» هم سری تکان میدهیم اما این کتاب آینهای روبهرویمان میگیرد و نشانمان میدهد که ما باید برای خودمان هم سری تکان دهیم، «رودولف یا هیتلر شدن» در جایگاههای اجتماعیمان، هیچ از ما دور نیست.
مرگ کسب و کار من است
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.