«رسول آمد توی اتاق و گرمایش به نوال جان داد. مهزیار روی دستهایش گریه میکرد. رسول همانی نبود که رفته بود. مژهها و ابروهایش سوخته بود و آنچه مانده بود فِر خورده بود و تاسی شقیقههایش عقب رفته بود. گونههای سرخ و آفتابسوختهاش گوشت آورده بود و صورتش پُر و سرخ و براق بود. يقهی پیرهن جین امریکایی که هیچوقت نداشت، باز بود و سینهاش پیدا بود. ساعتی با بند طلایی روی مچش برق میزد. لای چینهای گردن و لای پینهی انگشتهایش روی لباس سفید نوِ مهزیار، رگههای سیاه بود. نوال فکر کرد جای دستهایش روی لباس مهزیار میماند. رسول چاق شده بود. چاق و قوی و غريبه. مجسمهی براق قشنگی بود که درست رنگ نخورده باشد.»(ص 95)
اولین چیزی که در برخورد با این کتاب برای من جلب توجه کرد اسمش بود. شکل نوشتاری آن شبیه به هرس کردن به معنای حذف زواید درختان است. بعد از پیدا کردن معنای آن دیگر دنبالش را نگرفتم؛ اما هرچه در کتاب جلوتر رفتم نام کتاب برایم تداعی کنندهی ترس بود. نوعی ترس که در ما نهادینه میشود و گریزی از آن نیست و بعد از آن حتی شکل نوشتاری داستان هرس برای من مانند ترس بود و میدانستم از هراس میآید.
داستان دربارهی زنی ست که جنگ را دیده؛ اما از آن گذر نکرده است. تمام مردههای جنگ همچنان همراه او هستند و او میداند بعد از جنگ زندگی برایش ممکن نیست. او به همراه خانوادهاش در خرمشهر زندگی میکند و همان اوایل جنگ به اهواز میروند. او بچه دار میشود و همهی آن کارهایی را انجام میدهد که برای جاری شدن زندگی بلدد؛ اما کافی نیست. مرگ سنگینتر از زندگیست و ته نشین شده است. او هرچه تلاش میکند جریان زندگی را حس نمیکند. نوال دیگر مردی در شهر نمیبیند. همهی مردها برای او مردهاند مانند مردان زندگی خودش. فکر میکند دیگر مردی به دنیا نخواهد آمد تا جایی که وقتی میفهمد بچهی درون شکمش دختر است او را با پسری در بیمارستان عوض میکند. اما؛ آن پسربچه هم او را راضی نمیکند. در نهایت، نوال میرود. خانه و زندگیش را میگذارد و میرود. میرود تا جایی را پیدا کند که بتواند مادری کند. بتواند نقشی را ادا کند که جنگ از او گرفته است. ما داستان را از جایی میخوانیم که رسول، همسر نوال، به دنبال اوست تا پیدایش کند.
داستان با مادری نوال برای نخلهای سوخته در جایی دور افتاده تمام میشود، نخلهایی که در جنگ سوختند و با مراقبت نوال دوباره بارور شدند و حال شاید بتوان گفت هرس دربرگیرندهی هر دو معنیست؛ ترس و مراقبت از گیاهان است.
ساختار داستان با برگشتهای زیاد به گذشته جلو میرود. داستان در چند روز روایت میشود. در این چند روز ما تمام سالهای جنگ و بعد از آن تا روز حال را میبینیم. تعدد برگشت به گذشته گاهی میتواند در داستان گیج کننده باشد؛ اما باعث میشود داستان مانند فیلم از جلوی چشمانمان بگذرد. راوی سوم شخصهم از نوال میگوید و هم از رسول. در نوال ویرانی جنگ را میبینیم و رسول امید و تلاش برای آینده را نشان میدهد.
داستان و شخصیتهایش تصویری شخصی و بسیار نزدیک از جنگ ارائه میدهند. تصویری که از جبهه و خط مقدم نیست اما همانقدر دردناک، ترسناک و شوکه کننده است. ما پشت جبهههای نبرد را میبینیم که چه شد و چه اتفاقی افتاد. میفهمیم جنگ فقط آن لباسهای خاکی و بیسیم زدنهای خشدار و بیجواب نیست. جنگ مرگ تمام خانوادههای شهرهای پشت مرز است، جنگ ترس بچهها و مادرانشان در سنگرهای هر محله است، جنگ تمام خانههای دست نخوردهای ست که آدمها وقت نداشتند قبل از فرار چیزی از آنجا بردارند و جنگ تلاش برای ساختن خانواده از نو و شکست خوردن در آن است.
ما همهی اینها را در روایت مرگ اولین پسر رسول و نوال درست در نخستین روز جنگ میبینیم و بعد از آن نوالی که باردار میشود؛ اما برای زندگیاش بارور نیست. شاید نویسنده سعی دارد تا روایتی زنانه از جنگ در اختیار ما بگذارد. نمیدانم نوعی که نوال روایت میشود زنانه است یا نه؛ اما میدانم پر از تشبیه و نماد است.
نخلهای سوخته، کودکان مرده، جای دستان خونی با پنج انگشت باز و … که در طول داستان بارها تکرار میشوند. روایت برای من و هم نسلان من روایت جدیدیست. داستان کشش دارد، هرچند تلخ و گزنده است و میدانیم که چقدر واقعی بودن داستان ممکن است.
ولی من سوالی دارم که آیا جنگ شاعرانه است؟ تا چه اندازه میشود رنج جنگ را زیبا و نمادین نشان داد؟
میدانم که اینها انتخاب نویسنده است ولی شاید کنجکاویای که داستان برای دیدن دیگر وجه های جنگ و شنیدن داستانهای کوچه پس کوچههای خرمشهر و اهواز ایجاد میکند، مخاطب را مشتاق کند تا با واقعیت جنگ آن طور که بوده مواجه شود و شاید شاعرانگی داستان از آن واقعی بودن میکاهد.
نسیم مرعشی داستانی از جنگ برایمان تعریف میکند که تازگی دارد، انگار کلمات از جانش برمیآیند و تلخی و رنج شخصیتهای تاریخ نه چندان دورمان را جلوی چشمانمان احضار میکند تا یادمان نرود زخمهایی را که خوردهایم و ترسهایی را که از یاد نخواهیم برد.
دیدگاه ها
مرسی ❤️