«این کاریه که تو معابدِ تبت انجام میدن. یهجور مراسم مقدسه. مردم از بر دعا میخونن که اُم مانی پادمی هوم که معنیش اینه: آمینِ صاعقه در تهیِ تاریک. من صاعقهم و پرنسس هم تهیِ تاریک. میبینی که!»[1]
جک کروآک، نویسندهی نامدار نسل بیت، که در کتاب در راه، به ذکر سفرها و دوستیاش با نیل کسدی پرداخته بود، در دیگر کتاب خود، ولگردهای دارما، به دورهی بودیستیِ زندگیاش میپردازد. در آن دوره است که کروآک به واسطهی دوستیاش با گری اسنایدر – شخصیت جافی رایدر در کتاب- به بودیسم روی میآورد؛ اتفاقی که در روزهای پس از جنگ، در آمریکا به شدت رایج بود. از معنا افتادن آرمانهای بزرگ در طول جنگ جهانی دوم و ایجاد موجی عظیمی از پوچگرایی در پی آن، نسلهای جوان را به گرایشهای صلحطلبانه و سادهانگارانه متمایل ساخت. تاثیر نوشتههای کروآک بر جامعهی آمریکایی غیرقابل انکار است؛ پس از انتشار ولگردهای دارما است که جنبش کولهپشتی به راه میافتد و جوانان آمریکایی راهی جادهها میشوند و خود را از زندگیِ شهری جدا میکنند.
شخصیت اصلی کتاب، ری اسمیت، مشغول مسافرتهای متعدد است. او در این بین مدام برای رسیدن به سطحی عالی از تمرکز تلاش میکند و هرکجا که امکانش باشد مشغول به مراقبه میشود. او در طول سفرش مدام از قطاری به قطار دیگر نقل مکان میکند و جادهها را، با مفتسواری، طی میکند. در طول همین سفرها با جافی رایدر آشنا میشود و به واسطهی علاقهی مشترکشان به مکتب ذن و زندگی در طبیعت صمیمیتی بین آنها شکل میگیرد.
کروآک مزهها، رنگها و صداها را به تصویر میکشد و با دقتی وسواسگونه به وصف جزییات میپردازد. ولگردهای دارما، سبکی نزدیک به هایکو دارد؛ نوشتاری سرشار از ایجاز، ابهام و اختصار که کیفیت هایکو را به یاد میآورد. «ناگهان رنگینکمانی سبز و سرخ بر استارویشن ریچ پرتو انداخت، کمتر از سیصد یارد دورتر از خانهی من، مثل یک چفت، یک ستون: آمد میان ابرهای بخار و آفتابِ نارنجی جا گرفت ناآرام. رنگینکمان چیست، خداوندا؟ حلقهای برای افتادگان.»[2] داستان در فرمی نگاشته شده است که مفاهیم را در دسترس همگان قرار میدهد؛ پیچیدگیهای زندگی بدون آنکه درگیر کلانروایتی باشند، به امری ساده بدل میشوند و در نبود کلانروایت، جزییات امکان مییابند که خودی نشان دهند. کروآک، با سبک نوشتاری خودبهخودی، لازمهی هرگونه طرح را برای نوشتن داستان رد میکند. او زندگی را داستانی میداند که بدون دخالت هیچ طرحی میتواند به حد اعلای نوشتار برسد.
داستان از ظهر یکی از روزهای آخر سپتامبر 1955 آغاز میشود که ری اسمیت سفری را آغاز میکند؛ توی یک قطار باربری میپرد و ساکدستیاش را زیرسرش میگذارد و دراز میکشد، با پاهایی که ضربدری روی هم انداخته شدهاند و خودش که توی بحر ابرها رفته. کروآک شیفتهی موسیقی جاز بود و در داستان نیز شخصیتهایش را به محفلهایی لبریز از جاز و رقص میبرد. کروآک را میتوان در هیئت همان تعریفی از نویسندگی دید که ویلیام اس.باروز –از بنیانگذاران جنبش بیت- ارائه میدهد:«نویسندهها چی کار میکنن؟ کاربرد این لفظ رو به نویسندههای رمان محدود میکنم. خب، به یه معنا اونا سعی میکنن جهانی رو خلق کنن که توش زندگی کردن یا جایی رو که دوست دارن توش زندگی کنن.»[3] و خب، جک کروآک هم یک نویسنده بود؛ درگیر خلق جهانی که رویای زندگی در آن را داشت.
[1]ولگردهای دارما، جک کروآک، به ترجمه فرید قدمی، نشر روزنه
[2]همان
[3]دربارهی نوشتن، ویلیام اس.باروز، به ترجمه زهره اکسیری، نشر اینترنتی
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.