آنتوان چخوف عمر کوتاهی داشت، اما در همان مدت کم 44 سال بیش از 700 اثر ادبی آفرید؛ یکی از پربارترین کارنامههای یک نویسنده نه تنها در میان روسها که در میان نویسندگان دیگر کشورها. او در سال 1895 نگارش نمایشنامهی مرغ دریایی را آغاز کرد که سال بعد در سالن تئاتر سنپطرزبورگ اجرا شد. آثار چخوف در هنر تئاتر تا پیش از این اگرچه به شدت جذاب و درخشان بودند؛ اما به نسبت داستانهایش ضعیفتر قلمداد میشدند و چخوف همچنان جای پای خود را به عنوان نمایشنامهنویسی چیره دست سفت نکرده بود. با نوشتن مرغ دریایی چخوف نبوغ خود را در نوشتن نمایشنامه نشان داد و از آن پس مرحلهی نوینی در زندگی هنری او آغاز گشت.
رمانهای چخوف همه چیز دارد... عشق، درام، تراژدی، آرامش. موازی بودن برخی شخصیتها با مرغ دریایی، رنج و عذاب بیپایان عاشق جوان نقاط قوتی برای این نمایشنامه است. داستانهای چخوف قصیدهای تلخ و شیرین برای کنار آمدن با ناامیدیهای زندگی است. تمرکز مرغ دریایی بر حماقتها، غرورها و غمهای خاص زندگی هنری و پر از کنایههای عاشقانه است. اگر کسی از پیش کتابی از چخوف را نخوانده باشد، مرغ دریایی یک نمایش کلاسیک وعالی برای معرفی اوست.
در حقیقت، چخوف به سادگی در مورد عشق نمینویسد. او تجسم هنر و عشق را روی صحنه خلق میکند. چخوف از طریق نمایش هویت شخصیتهای داستان، چگونگی هنرمند بودن و به ویژه یک هنرمند عاشق را به تصویر میکشد.
مرغ دریایی را شخصیترین اثر چخوف دانستهاند و تنها اثری از اوست که به موضوع هنر میپردازد. نمایشنامه اثری بسیار لطیف و سرشار از احساسات انسانی است که داستان آن بینهایت ساده و همان زمان بینهایت پیچیده است؛ زیرا که نمایشنامه روایتگر زندگی عادی و روزمره و ملالتهای آن است، ملالتی که به قول خود چخوف نباید ارزش آن را در هنر دستکم گرفت. مفهوم و مضمون نمایشنامه در خواندن نخست آن درک نمیشود و خواننده با خواندنهای پیاپی میتواند به لایههای عمیقتر آن دست پیدا کند.نمایشنامه برخلاف داستان به ظاهر سادهاش پر از جزییات شگفتانگیز و عمیق دربارهی زندگی شخصیتهایش است.
مرغ دریایی به موضوعات جذاب مانند عشق یک طرفه، ناکامی، رها شدن و خفقانآور بودن زندگی میپردازد؛ اما در این نمایش لحظات خندهداری نیز وجود دارد. این نمایشنامه همه چیز را درباره هنرمندان و عشقهای هنری آنها، جاهطلبیها و محدودیتهایشان نشان میدهد. شخصیتها غرق در هوای نفس، نارضایتی، حسادت و اشتیاق میشوند و احساسات درونی آنها و علایق مختلفشانبه زیبایی توسط چخوف به تصویر کشیده میشود.
داستان تصویرگر اهمیت قهرمانانه زیستن در عرصهی پیکار هنری است؛ پیکاری که تاب آوردن آن دشوار است، زیرا خود چخوف همواره در حسرت در امان ماندن هنر از آلودگی به ابتذال بود. خودش دربارهی نمایشنامهاش میگوید: «سخنان بسیاری دربارهی ادبیات. بازی در آن کم است. خروارها عشق.» و داستان نمایش نیز در واقع در قالب چندین ماجرای عاشقانه روایت میشود؛ ماجراهایی که همگی یک طرفه و سوزناک و بدفرجام هستند: عشق ترپلف به نینا، عشق نینا به تریگورین، عشق آرکادینا به تریگورین، عشق ماشا به ترپلف، عشق مدودکو به ماشا و عشق پولینا به دکتر دورن.
مرغ دریایی | نشر قطره
دختر جوان و زیبایی به نام نینا زارچنایا در کنار دریاچهای پرشکوه زندگی میکند. او همواره رویای تئاتر و افتخار را در سر دارد. در دیگر سو، نویسندهای جوان به نام کنستانتین ترپلف، دلبستهی نیناست و مانند او در آرزوی افتخار است. او خود را نویسندهای نوگرا میداند و مدام از سبکهای جدید در هنر صحبت میکند. او نمایشنامهای مینویسد به سبک آثار مرسوم آن دوران، نقش نخست نمایش را به نینا میسپارد، و آن را اجرا میکند؛ ولی مادرش که هنرپیشهای زورگو و خودخواه است نمایش را مسخره میکند و تئاتر ترپلف نیمهکاره رها میشود. این سرآغازی است بر شکستهای پیاپی ترپلف و ناکامیهای او در زندگیاش که از مرغ دریایی یک تراژدی بزرگ دربارهی تنهایی و انزوا و ناکامیهای انسان مدرن میسازد.
از سویی دیگر، نمایشنامه از درون شخصیت نینا در جستجوی معنای آرزو و رویاهای هنری است؛ امری که با طنز نیشدار چخوف به شمشیری علیه روشنفکران و هنرمندان زمان تبدیل میشود که خود را برتر از تودهی مردم میپنداشتند:
- نینا: «من اگر نویسندهای مثل شما بودم، تمام زندگیام را وقف تودهی مردم میکردم. ولی میدانم تنها سعادت این مردم آن است که خودشان را تا سطح من بالا بکشند و به ارابهام بیاویزند.»
- تریگورین: «به ارابهام؟ خیلی خوب است... پس من آگاممنون هستم. مگر نه؟» (هر دو میخندند.)
نینا در جدالی است برای غلبه بر نیروی ترس؛ ترسی که مانع از دست یافتن هنرمند به درک حقیقی هنر میشود. ترسی که مثل خوره جان ترپلف را میخورد، همین باعث ناکامیهای او می شود. باعث آن که حتی در کشتن خویش نیز در ابتدا ناموفق باشد؛ اما نینا ایمان، قدرت و اراده دارد. زندگی را خوب میشناسد. از وجودش احساس سعادتی غرورآمیز میکند. چون تنها آن زیبایی واقعا زیباست که همه چیز را بداند و باز ایمان داشته باشد. به همین دلیل است که شخصیت زن نمایش، پس از گذر از رنجها و تلخکامیهای زندگیاش، زمانی که به دیدن ترپلف میآید این را میگوید و آخرین و بزرگترین شکست ترپلف را رقم میزند؛ شکستی که در دیدن پیشی گرفتن نینا نسبت به ترپلف در هنر و زندگی برایاش پدید میآید: « حالا دیگر مثل گذشتهها نیستم... حالا یک هنرپیشه هستم. با لذت، با شور و ذوق بازی میکنم. بر روی صحنه مستِ بازی میشوم و حس میکنم که روحم قویتر شده است.»
بخشی از کتاب مرغ دریایی
پرنده را بر میدارد و به آن مینگرد.
- ترپلف: «(پس از لحظهای سکوت) بهزودی خودم را هم مثل این پرنده میکشم.»
- نینا: «تو خیلی تغییر کردهای. به زحمت میشناسمت.»
- ترپلف: «بله، از آن روز من هم به زحمت تو را میشناسم. تو هم به چشم من تغییر کردهای. چشمهایت سرد شده. مرا مزاحم حس میکنی.»
- نینا: «مدتی است زودرنج شدهای. با زبانی گنگ و نامفهوم، با تمثيل و اشاره حرف میزنی. فکر میکنم این پرنده هم تمثیلی باشد که من آن را نمیفهمم. (پرنده را به روی نیمکت میاندازد.) من خیلی سادهام، نمیتوانم این را بفهمم.»
- ترپلف: «از شبی شروع شد که نمایشنامهام با آن وضع حماقتبار شکست خورد. زنها هیچ وقت شکست را نمیبخشند. تمامش را سوزاندم، هر تکهاش را. کاش میدانستی چقدر بدبختم! سردی رفتارت برایم وحشتناک است. باورنکردنی است. مثل اینکه از خواب بیدار شدهام و میبینم تمام آب دریاچه خشک شده، به زمین فرو رفته. همین حالا گفتی سادهتر از آن هستی که مقصود مرا بفهمی. آه، چه چیز را میخواهی بفهمی؟ نمایشنامة من شکست خورد، ازش خوششان نیامد و تو هم استعدادم را تحقیر میکنی. مرا مثل اغلب مردم مبتذل، معمولی و ناچیز میدانی... (پایش را به زمین میکوبد.) خیلی خوب میفهمم، خیلی خوب! حس میکنم دارند میخ به مغزم میکوبند، تحقیر تو مثل یک مار تمام زندگیام را میمکد و نابود میکند... (تریگورین را درحالیکه دفتر یادداشتش را میخواند و به آنها نزدیک میشود میبیند.) هنرمند واقعی میآید، مثل هاملت، با یک کتاب. (ادایش را درمیآورد.) «کلمات کلمات، کلمات...» هنوز خورشید نرسیده لبخند میزنی و چشمهایت در انوار درخشانش ذوب میشود. جلویت را نمیگیرم.»
به سرعت دور میشود.
- تریگورین: «(در دفتر یادداشتش مینویسد.) انفیه میکشد، ودکا مینوشد، همیشه سیاه میپوشد و آموزگار عاشقش است...»
- نینا: «صبح بهخیر، بوریس الکسيويچ!»
- تریگورین: «صبح بهخیر! اوضاع طوری غیرمترقبه پیش آمده که انگار مجبوریم امروز حرکت کنیم. کمتر احتمال دارد باز همدیگر را ببینیم، متأسفم.»[1]
[1]- مرغ دریایی، آنتوان چخوف، ۱۳۸۲: ص 62 و 63، نشر قطره
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.