«تمام اون سالهایی که مادرم بخاطر مسئلۀ روحیش تو آسایشگاه بود پدرم فقط سه بار من رو برای ملاقاتش برد. شاید مادرم اینطوری میخواسته؛ شاید هم پدرم. هیچوقت نفهمیدم. اما هر کدوم از این سهتا ملاقات رو خیلی خوب یادم میآد. صدای زن جوونی رو به یاد میآرم. پدر و مادرم تو بخش مادرم هستن و طبق معمول پشت پردهای که دور تخت آویزونه دعوا میکنن. من هم بیرون تو راهروی بزرگی ایستادهم که صدا توش میپیچه. صدای زن جوونی رو از تهِ راهرو میشنوم که داره گریه میکنه. بیشتر ناله میکنه تا گریه. و با اینکه کلی آدم تو اون راهرو رفتوآمد میکردن من مات بودم چرا هیچکس اعتنایی به اون نمیکنه. به دلایلی صدای اون ناله همیشه با من موند.»[1]
مالی سویینی زن میانسالی است که در نوزادی بهدلیل بیماری آبمروارید بینایی چشمانش را از دست داده است؛ البته مالی کاملا بدونِ دید نیست؛ کموبیش نور را تشخیص میدهد و میتواند بگوید که از کدام طرف میتابد و همینطور تاریکی را میشناسد. در کودکی پدرش که وکیل حاذقی بوده، تصمیم گرفته او را به مدرسۀ نابینایان نفرستد و خودش به مالی آموزش دهد. پدرِ مالی با حساس کردن قوۀ لامسۀ او، دنیای مستقلی برای دخترش ساخته و ادراک مالی از اطرافش به آموزههای پدر وابسته است.
مالی با این که نابیناست، اما اعتماد به نفسی منحصربهفرد دارد؛ در چهلویک سالگی با شغلی خوب در مرکز ماساژ، خرج زندگی خود و شوهر ماجراجویش را تامین میکند که مدتی است بیکار شده؛ دوستان و همکاران مهربانی دارد و هیچگونه عجز و ترحمی نسبت به خود و شرایطش ندارد.
فرانک از آن آدمهایی است که همهچیز را به شکل معما میبینند؛ کنجکاوی به خصوصش باعث شده به چیزهای نامعمول علاقه نشان دهد و به نظر میرسد وقتی دو سال پیش، مالی را در محل کارش ملاقات میکند، نابینا بودن مالی برایش شگفتانگیز بهنظر میرسد؛ خیلی زود عاشقش میشود و پس از مدت کوتاهی با یکدیگر ازدواج میکنند. پس از ازدواجشان فرانک تحقیقات خود را بر روی وضعیت بینایی مالی آغاز میکند و حالا پس از دو سال، با پروندهای مفصّل به دنبال حاذقترین چشمپزشک ایرلند میگردد، تا با کمک او بتواند بینایی همسرش را به او بازگرداند و جهانی تازه به او اعطا کند. بهنظر میآید تمامی پافشاری فرانک برای بینا شدن مالی، تنها برای ارضای حس کنجکاویش باشد و بینا شدن همسرش مانند تمامی پروژههای سرگرمکنندۀ دیگری است که در زندگی به سراغشان رفته است؛ البته زیاد هم نمیتوان مطمئن بود، چون در عشق فرانک به مالی شکی نیست.
بنابراین زن و شوهر در پی این تصمیم، سراغ دکتر رایس میروند که در گذشتۀ نه چندان دور، چشمپزشک معروفی بوده است. دکتر رایس پیشتر زندگی ایدهآلی داشته است؛ شغلی خوب، همسری زیبا، ثروتی قابل توجه، دخترانی دوستداشتنی و شهرتی خیرهکننده؛ اما پس از آنکه همسرش، بهخاطر مردی دیگر او را رها کرده، زندگیش بهکلی زیر و رو شده است. حالا دکتر رایس، مردی شکستخورده است که نه زنی دارد و نه شهرتی؛ دخترانش پیش پدربزرگ و مادربزرگ مادریشان زندگی میکنند و او در تنهایی خود منتظر معجزهای است که او را از این شرایط تاسفبارنجات دهد. دکتر رایس وقتی برای بار اول مالی و فرانک را میبیند، موقعیت را ایدهآل مییابد؛ بینا کردن زنی که چهلویک سال از زندگیش را در سیاهی گذرانده، میتواند روزهای خوش گذشته را به او بازگرداند و اوضاعش را سروسامان بخشد.
در این میان مالی تنها فردی است که علاقۀ زیادی به بینا شدن ندارد و در جهان ذهنی خودش شاد و امیدوار است؛ به لمس کردن اشیا عادت کرده و تنها دلیلی که برای عمل دارد، خوشحال کردن فرانک است. اینها چند صفحۀ اول نمایشنامۀ مالی سویینی هستند که سه شخصیت اصلی دارد و تمام متن، مونولوگهای مرتبط این سه بهنظر میرسد. نمایشنامهای که با بینا شدن و جهان ذهنی مالی پیوند خورده است.
مالی سویینی را در دستۀ کارهای غیرسیاسی براین فری یل قرار میدهند؛ نمایشنامهنویس معروف ایرلندی که به او لقب «پدر تئاتر معاصر ایرلند» دادهاند و با بزرگانی مانند چخوف همرده دانستهاند. نمایشنامه در ابتدا ساده بهنظر میآید؛ اما با نگاهی دقیقتر متوجه لایهها و سطوح مختلف آن میشویم. منتقدین مالی سویینی را تمثیلی از وضعیت تاریخی ایرلند میدانند؛ مالی خودِ ایرلند است. زندگی این زن با تاریخ ایرلند در جریان استعمارش پیوند خورده است. مالی همان زنی است که با دخالتهای پدر در زندگیاش نابود میشود؛ حالا در بزرگسالی که زنی آزاد و مستقل است هم باید منتظر تصمیمهای خودخواهانۀ مردان زندگیش بماند؛ شوهری که مالی و شرایطش را ماجراجویی جدید خود مییابد و پزشکی که برای رسیدن به جاه و مقام، حاضر است زندگی بیمارش را نابود کند. فرییل به خوبی توانسته دو مفهوم مردسالاری و استعمار را به یکدیگر مرتبط سازد و نابودی زن و ایرلند را نشان دهد. نمایشنامه در نهایت با مونولوگی روانشناختی از مالی، که رنگ و سویی تاریخی نیز دارد، به پایان میرسد.
1- مالی سویینی، براین فرییل، ترجمۀ حمید احیا، انتشارات نیلا.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.