نمایشنامه هملت Hamlet اثر ویلیام شكسپیر مشهورتر از آن است که نیازی به معرفی داشته باشد؛ یکی از مشهورترین تراژدیهای تاریخ هنر نمایش و نویسندهاش یکی از بزرگترین درامنویسان و شاعران تمام اعصار. پس نوشتن دربارۀ اثری که شاید دربارهاش به اندازۀ یک کتابخانه کتاب نوشته شده است، در این کلمات محدود، چه فایدهای خواهد داشت؟ به گمانم دقیقا همین ویژگی شگفت شکسپیر، که در طی چند قرن گذشته محل مناقشات و ستایشهای گوناگون شده است، باعث میشود که همچنان نیز -هرچند کوتاه- بتوان دربارۀ او چیزی نوشت و آثارش را دگرباره از نو خواند.
هملت بلندترین تراژدی شکسپیر است. نمایشنامهای بلندپروازانه که در آن تمامی طبقات و شخصیتها و شیوههای گوناگون زندگی اجتماعی انسانها مجال آن را مییابند تا تمامیت یک واقعه را، کلیت یک حادثه را - که در اینجا کشته شدن یک پادشاه و پدر یک فرزند است - بیان کنند. نمایشنامه از صحنههایی ساخته شده که هر کدام با پیچیدگی خاص خود راه به یک فهم متعارف و معمولی نمیدهند و عموما در یک مفهوم واحد خلاصه نمیشوند: آیا واقعا هملت یک دیوانه است یا صرفا یک شوریدهحال که از طبیعت ویرانگر و پر از جوش و خروش پیراموناش عاصی شده است؟ به صحنهی پایانی تراژدی نگاه کنید که پس از نابودی همگان پادشاهی به فورتینبراس میرسد، این لحظه نشاندهندهی استیلای تقدیری کور بر زندگی است یا پوچی آن یا اجرای عدالت و پایانی نیک؟ هیچ نمیدانیم؛ چرا که با متنی از شکسپیر در ارتباط ایم. به یکی دیگر از صحنههای باشکوه نمایش توجه کنیم و «بیانگری روح کلی یک دوران دربارۀ یک حادثه»ای را که از آن صحبت کردم، در آن ببینیم. به چه دلیلی هملت که به دنبال کشتن عموی خویش است ،در محراب دعای عمویش، کار او را یکسره نمیسازد؟ هملت اعتقاد دارد با این کار عمویش به بهشت خواهد رفت؛ زیرا که کسی که دعاکنان از دنیا برود داخل بهشت میشود. در اینجا شکسپیر شک و تردید و سرگشتگی انسانی نمونهای چنان هملت را به سادگی به اعتقادات و سبک زندگی مردمان آن روزگار پیوند میزند و برای دراماتیکتر کردن صحنه بهانهای منطقی فراهم میآورد.
سمفونی هملت را که میخوانیم گویی با طوفانی سهمگین و هراسناک از حوادث روبرویم. شخصیتها یکی پس از دیگری میآیند و میروند، آنچه از ایشان برجای میماند موجهای بزرگ تقدیر و تسلیم و تاریخ است که بیمحابا بر صخرههای زندگی میکوبند و بر اعمال شخصیتها و روح پر رنجشان میخروشند. شکسپیر نمایشنامه را با برآمدن روح پدر هملت بر صحنه میآغازد، با طعنه و تمسخر گورکنی دربارۀ زندگی گذشتگان به اوج خود میرساند و با آرام گرفتن جان تمام شخصیتهای اصلی باز به سراغ زندگی بر میگردد.
و شاید افیلیا، این تجسم و تجسد رنج شاهدی که تنها وقایع هولناک را تماشا میکند، به عنوان بیگناهترین و مظلومترین شخصیت نمایش، پس از خواندن نمایشنامه در یاد خواننده میماند؛ زیرا که او عصاره و چکیدهی تراژدیها و درامهای نوین شکسپیر از زمان یونان باستان را به زبان میراند، آنجا که هملت به او میگوید که هرگز او را دوست نداشته است و افیلیا در پاسخ به سادگی میگوید که «پس من سخت فریب خوردهام.» نمایشنامههای شکسپیر حکایت همین فریب خوردنهای شخصیتهای تاریخی (مکبث، اتللو، هملت و... ) در کوران حوادث و ماجراها از سرنوشت و شکست خوردن از زندگانی است.
هملت | نشر دات
مترجم: محمود اعتماد زاده مشهور به م.ا. بهآذین
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.