«روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی میکرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود؛ یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد؛ عشق ورزید؛ مورد بیمهری قرار گرفت؛ و زندگیاش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید.»[1]
اینها نخستین سطور داستان خنده در تاریکی، نوشتهی ولادیمیر نابوکوف است. نابوکوف در همان ابتدا با خواننده اتمام حجت میکند: داستان را شرح میدهد و سپس به لذتِ نقلِ جزئیات اشاره میکند؛ لذتی که او را وامیدارد تا داستان را در همان سطور آغازین رها نکند.
خنده در تاریکی رمانی است که با زبانی ساده و بیتکلف به شرح داستانی میپردازد که میتوان آن را وجههی دیگری از داستان لولیتا –رمان دیگر نابوکوف- دانست؛ روایت سقوط اخلاقی اشخاص. در چنین سقوطی است که خنده و شعف تنها در تاریکی اتفاق میافتد. این مسیری است که در طیّ آن هیچچیز دیده نمیشود و در نهایت به ظلمتی حقیقی ختم میگردد.
داستان از آنجا شکل میگیرد که روزی آلبینوس دختری جوان را در سینمایی در برلین میبیند. دختر از کارمندهای همان سینما است و این آلبینوس را مصمم میکند تا با مراجعهی مکرر به آنجا توجه دختر جوان را به خود جلب کند. نقطۀ آغاز سقوط در لحظهی شکلگیری این رابطه است؛ آنجا که دختر جوان به امید داشتن زندگی مجلل به آلبینوس میپیوندد و برای رسیدن به این آرزو حتی همسر آلبینوس را از این رابطه مطلع میکند تا با حذف او از زندگی مرد، او را تماما از آنِ خویش کند.
آلبینوس با آزاد کردن امیال سرکوب شدهاش، هر لحظه بیشتر در مرداب مرگ اخلاقیات فرو میرود و در این مسیر است که با همسر خویش سهمگنانه رفتار میکند و از او جدا میشود. او در پی یافتن خود، غریزه را به جای عقل مینشاند تا ناخودآگاه همواره سرکوب شدهاش را آزاد کند. در پی شور و هیجانی است که هرگز در زندگی خود تجربه نکرده است؛ عشقی حقیقی با مؤلفههای شدید جنسی که در رابطههای متعددش با زنان هرگز چیزی شبیه به آن را هم به دست نیاورده است؛ چرا که قربانیِ سرکوبهایی است که جامعه، اخلاق، خانواده و... بر او تحمیل کردهاند؛ هرچند که با دستیابی به لذتی که در طلبش بود، از درون تهی میشود و بدل به هیچ میگردد.
نابوکوف استادی متبحر در خلق فضاهای سهمگین –آنهم در بستر زندگیِ معمول- است؛ ایجاد موقعیتهای پیچیده و گرههای تودرتوی داستانی که خواننده را از همذاتپنداری با شخصیتها منع میکند. ظرافت او در نوشتار چنان مبهوتکننده است که میتواند خواننده را مسحور ساختارهای بدیع و لحن منحصر به فردش کند. نابوکوف داستانهای خویش را در موقعیتی طنزگونه پیش میبرد و با چنین بیانی است که روایت را به پایان تراژیکش نزدیک میکند.
شخصیتهای اصلی رمان موجوداتی غریزهمحورند؛ آلبینوس تشنهی عشق-رابطهی جنسی پرشوری است که همواره تحت سرکوب محدودیتهای اخلاقی و اجتماعی آن را از دست داده است؛ مارگو راه تحقق رویاهایش را در سرمایۀ آلبینوس میبیند و او را حفظ میکند و برای تسکین خویش به رکس روی میآورد؛ و رکس موجودی پست، بیتفاوت و عامل سقوط آلبینوس و مارگو است. آنها همگی به جعل مشغولند؛ آلبینوس تابلوهای بدلی میسازد و زندگیاش را از همین راه میگذراند؛ رکس طراح و نقاشی جعلی است؛ و مارگو نیز در آرزوی راه رفتن بر فرش قرمز سینما روزهای خود را میگذراند.
خنده در تاریکی تراژدی سقوط انسانهاست؛ مرگ انسانیت و از خودبیگانگی انسانها در جامعهای مدرن. «پس این است. باید کمی آرام بمانم و بعد خیلی آهسته بر ماسههای درخشان درد قدم بردارم، به سوی آن موج آبی آبی. در آبی بودن چه موهبتی است. هرگز نمیدانستم آبی چهقدر میتواند آبی باشد.»[2]
[1] خنده در تاریکی، ولادیمیر نابوکوف، ترجمه امید نیکفرجام، نشر مروارید
[2] همان
دیدگاه ها
توضیح مختصر ول یکاملی کاملی ارائه دادید. متشکرم.