مردن چهل سال قبل از مرگ

مروری کوتاه بر کتاب کنستانسیا از کارلوس فوئنتس

نویسنده مهمان

پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸

کتاب کنستانسیا

«سفالگری حواس آدم را به کار می‌اندازد، دست من باید یک ‌چیزی را لمس کند، نگران نباشید، همین‌جا بمانید. از این‌جا تکان نخورید، هنوزخیلی کارهاست که باید بکنیم.» این‌ها سطور پایانی کتاب کنستانسیا است. مفاهیمی از جنس ماندن، شوق به زندگی و هنر. این گفته‌ی راوی داستان است، دکتر ویتبی هال، مردی که شقاوت مهاجرت و مرگ را به چشم دیده‌است.

در شروع داستان موسیو پلوتنیکوف در روز مرگ خود به سراغ راوی می‌آید. موسیو بازیگری تبعیدی از روسیه و همسایه‌ دکتر ویتبی هال است. این مرد عجیب با مرگش زندگی دکتر و همسر او –کنستانسیا- را به هم می‌ریزد و در آخر موجب ناپدید شدن کنستانسیا می‌شود. این مرد مرموز روس نه تنها در ابتدای داستان می‌میرد بلکه چهل سال قبل از این ماجرا نیز طعمه‌ی مرگ شده است.

پس از اعلام احتمال مرگ پلوتنیکوف راوی به ارتباط خود و همسرش می‌پردازد. کنستانسیا زنی اثیری، خیال‌پرداز و رازآلود است. توصیفات دکتر ویتبی هال از کنستانسیا همواره همراه با عشق و ستایش همسرش است. کنستانسیا مانند موسیو پلوتنیکوف متعلق به آمریکا نیست. او نیز مهاجری است که روزی از اندلس پا به خانه‌ی دکتر می‌گذارد و همان‌جا مستقر می‌شود.

احتمال مرگ موسیو با روشن نشدن چراغ‌های خانه‌اش تقویت می‌شود و همین اتفاق باعث مرگ کنستانسیا می‌شود. با این که راوی شهادت می‌دهد همسرش از لحاظ پزشکی مرده بود اما بار دیگر جان می‌گیرد؛ جانی نزار با رنگ و رویی زرد در بستر. این مرگ لحظه‌ای اولین تجربۀ کنستانسیا از مرگ نیست. او بارها در اتاق خودش، در کنار شمایل باکره‌ی باکارنا جان خود را از دست داده بود و دوباره به زندگی بازگشته بود. کنستانسیا حتی چهل سال پیش هنگام فرار از مرز اسپانیا در کنار موسیو پلوتنیکوف و کودک شانزده‌ماهه‌شان کشته شده بود. پس باید همراه با راوی تکرار کرد «کنستانسیا، خواهش می‌کنم، بگو تا به حال چندبار مرده‌ای؟»

 شخصیت‌های داستان هر یک متعلق به جایی از جهانند؛ آمریکا، اسپانیا و روسیه. مردمی رانده شده از دیار خود. موجوداتی که با ترک وطن باری مرده‌اند. این افراد حق ندارد در تبعید زنده بمانند. حق ندارد دست به کار تازه‌ای بزنند. زیرا «آدم مرده به جای خودش برنمی‌گردد، آدم مرده باید به همان زندگی که زمانی مال او بود قناعت کند. آدم مرده با صدقۀ خاطره زندگی می‌کند.»

كارلوس فوئنتس در کنستانسیا به تعدادی از هنرمندان در تبعید اشاره می‌کند و سرنوشتی که خودش درباره‌ی آن‌‌ها حدس می‌زند را در قالب دیالوگ و اندیشه‌ی شخصیت‌ها بیان می‌کند. موسیو از بن‌بست نویسندگان روس در تبعید می‌گوید؛ افرادی مانند مایاکوفسکی که به خودکشی دست می‌زنند یا مثل آخماتووا که تا ابد سکوت می‌کنند. خود دکتر نیز شخصیتی کتاب‌خوان و آگاه خلق شده است تا نویسنده بیش از پیش بتواند برای صحت اندیشه‌ی خود از هنرمندان دیگر مایه بگیرد. فوئنتس از تمام امکانات خود بهره می‌جوید تا دغدغه‌ی تبعید و در خانه نبودن را ترسیم کند.

داستان بلند کنستانسیا نیز مانند دیگر کارهای فوئنتس بر مرز واقیت و خیال شناور است. او در این کتاب هم از تم‌های همیشگی خود که مرگ و تاریخ است بهره می‌جوید. «آن‌چه را که تاریخ ناگفته می‌گذارد رمان باز می‌گوید.» این عبارت فوئنتس درباره‌ی کنستانسیا نیز صدق می‌کند. او در این کتاب ویرانه‌های تاریخ را نشان می‌دهد تا به حقیقت امر برسد؛ حقیقت مهاجرت به مثابۀ امری کشنده.


كارلوس فوئنتس، تروریسم، چاپ ششم ،مترجم عبداله کوثری ، نشر ماهی

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

شخصیت های داستان هر یک متعلق به جایی از جهانند؛ آمریکا، اسپانیا و روسیه. مردمی رانده شده از دیار خود. موجوداتی که با ترک وطن باری مرده اند. این افراد حق ندارد در تبعید زنده بمانند .

مطالب پیشنهادی

به هیچ‌ گرفتن مَلال

به هیچ‌ گرفتن مَلال

مروری بر کتاب سفر به دور اتاقم نوشته‌ی اگزویه دومستر

فریادهایی از سرزمین دوردست

فریادهایی از سرزمین دوردست

مروری بر رمان نایب کنسول نوشته‌ی مارگریت دوراس

چه کسی می‌تواند چنین بی دریغ دوست بدارد؟

چه کسی می‌تواند چنین بی دریغ دوست بدارد؟

مروری کوتاه بر شب ­‌های روشن نوشته‌ی فیودور داستایوفسکی

کتاب های پیشنهادی