به نام کتاب دقت کنید: جستارهایی دربارهی عشق.عنوان کتاب، تکلیف خواننده را مشخص میکند. این کتاب، یک جستار است. نوعی از انواع ادبی که هرچند ریشه در تاریخ دارد؛ اما به تازگی مرسوم شده است و دریچهی تازهای از کتابها و ایدهها را به روی مخاطبان گشوده است.
جستار چیست؟
جستار نوشتهای غیرداستانی است که در آن نویسنده دیدگاهها و نظریات خود را در رابطه با موضوعی مشخص بیان میکند. جستار گفتوگوی یک سویه و غیرنظاممند نویسنده با خواننده است. جستارها نوشتههایی به شدت شخصیسازی شدهاند که در آنها میتوان به وجههی شخصی فکری، فلسفی و اعتقادی نویسنده آشنا شد.
تجربهی شخصی من در مواجه با جستار، دو جنبهی متفاوت از آن را برایم آشکار کرد: جستارنویسی آکادمیک و جستارنویسی در سطح عمومی. جستارنویسی آکادمیک کمی نظاممند است و به طور مشخص این نوع از نوشته را در مقابل مقالههای علمی قرار میدهند و وجه تمایز آنها را نوع ارجاعنویسی معرفی میکنند. به طور خلاصه، مقاله را متنی علمی با ارجاعنویسی دقیق میدانند که نویسنده در انتها حرف تازهای را به پیشینهی تاریخی مبحث اضافه میکند و جستارنویسی را سبکی از نوشته میدانند که نویسنده بدون ارجاع به متون قبلی خوانده شده به بررسی مطلبی میپردازد. با این تعریف میتوان کتابهایی را بررسی کرد که در طول سالیان تحت عناوینی مثل «گفتارهایی دربارهی» یا «رسالهای دربارهی..» نوشت شدهاند. ( توجه داشته باشید که عنوان جستار در حدود یک دهه است که مرسوم شده است. )
کتابهایی مثل در سوگ سیاوش و در کوی دوست از شاهرخ مسکوب چنین است. مسکوب در این کتابها به ترتیب به بررسی داستان رستم و اسفندیار و غزلیات حافظ پرداخته است و حاصل مطالعات خود را همراه با نوع نگاه و دیدگاه خود در این کتابها تلفیق کرده است. هرچند که در این سالها عنوان جستار نگرفتهاند.
کمی دورتر از فضای آکادمیک و دانشگاهی جستارها نوشتههای شخصی همچون خاطرات یا برشی از دورهی زندگی و یا شرح اتفاق و ماجرایی هستند که جنبهی داستانی ندارند و محلی برای ابراز عقیده، بیان احساس و گفتن از عقاید و افکار هستند.
جستارنویسی قالب امنی است که میتوان نویسندگی را از این نقطه آغاز کرد. بسیاری از وبلاگنویسان یا کسانی که در صفحات آنلاین خود به نوشتن دربارهی موضوعات خاص میپردازند. بعد از مرسوم شدن عنوان جستار، خود را تحت این عنوان و جستارنویس طبقهبندی کردند.
هرچند که جستار میتواند پلهی اول نویسندگی باشد؛ اما هرگز ارزش پایینتری از دیگر انواع ادبی ندارد بلکه به فراخور عمق فکری نویسنده و بزرگی جایگاه او میتوانند محل ارزشمندی برای بیان نظرات باشند.
با این توصیفات جای تعجب نیست که فیلسوفی مثل آلن دوباتن، برای نوشتن اولین کتاب خود این نوع از انواع ادبی را انتخاب کرده است. البته این کتاب به جستارهای آکادمیک بیشتر شبیه است تا به نوع دوم آن، چرا که در طول کتاب به اندیشهی بزرگانی چون ژان پل سارتر، مارکس، کانت و دیگران ارجاع میدهد (غیردقیق) و از آنان حرف میزند چرا که نوشتن از موضوعی مثل عشق و روابط انسانی، حاصل مطالعهی فراوان فلسفی و فکری است.
جستارها قاعده و قانون خاصی ندارند و به همین دلیل بسیار مورد توجهاند. کتاب جستارهایی دربارهی عشق نیز چنین است. این کتاب، داستانی نیست هرچند که در حین روایت داستان رابطهای میان یک زن و مرد روایت میشود و از ابتدا تا انتها نیز با این خط داستانی پیش میرود؛ اما کتاب، داستانی نیست بلکه این داستان بستری است برای تحلیل رابطههای انسانی از ابتدا تا انتهای آن و آنچه در این روایت اهمیت دارد، تحلیل است وگرنه برای مطالعهی داستان عاطفی، کتابهای مناسبتر و پرکششتر بسیاری نوشته شده است.
تنها نگاهی به عناوین فصلها کافی است تا بدانیم این کتاب بر اساس بررسی تفکرات گوناگون نوشته شده است. عناوینی مثل مارکسیسم، عشق و لیبرالیسم، تقدیرگرایی عاشقانه، تقدیرگرایی روانی، تروریسم رمانتیک، عقدههای عیسی مسیح و ..
وصال یک شروع است نه پایان
یکی از کلیشههای معمول در ادبیات و سینما، پایان یافتن داستان بعد از رسیدن و وصال است که البته این کلیشه این روزها در حال شکستن است. به پایان رسیدن سختیها بعد از شروع رابطه، تفکر آسیبزایی است که منشاء بسیاری از مشکلات در روابط است، حال آنکه شروع رابطه، شروع سختیها و چالشهاست. این کتاب برای شکستن چنین کلیشههایی نوشته شده است. ما ناخودآگاه یا خودآگاه براساس کلیشههای فکری از پیش تعیین شدهای عمل میکنیم که به روابط انسانی ما ضربه میزنند. کلیشههایی مثل رابطهی آرمانی، معشوق برتر، عدم شکست در روابط، یکی دانستن رابطه و زندگی و... . رویارویی با واقعیت همیشه دردناک است؛ اما بدون آگاهی از آن نمیتوانیم زندگی را سپری کنیم. دو باتن در هر فصل از این کتاب به سراغ یکی از تفکرات غلطی رفته است که ما را از واقعیت دور میکنند.
۱
آرمانگرایی
ما خودمان را دوست نداریم چرا که بیشتر از هرکس دیگری خودمان را میشناسیم. شعارهای «دوست داشتن خود» «با خودتان مهربان باشید» «قبل از هرکس دیگری خودتان را دوست داشته باشید» همه و همه بیانگر همین نکته است که دوست داشتن موجودی که تمام زوایای پنهان او را میشناسی کار سختی است. ما با دیگران مهربانیم چرا که آنها را کمتر از خودمان میشناسیم.
کمبودهای ما ( که همه طبیعی هستند ) به قدری ناخودآگاه ما را تحت تاثیر قرار میدهند که ما را در طلب یافتن آنها، البته در دیگری، سوق میدهد. ما به دنبال صداقت میگردیم، که رنج نبود آن در درونمان را تحمل کنیم. وفاداری برای ما مهم است، چرا که از نبود آن ضربه خوردهایم. هیجان بالا در روابط عاطفی، چشممان را به این حقیقت که معشوق ما نیز یک انسان است، با کاستیهای اخلاقی خاص خود، میبندد تا نتوانیم نشانههای این کمبودها را تشخیص دهیم. زمانی که از هیجان کاسته میشود، بت ساختگی ذهن ما به یکباره شکسته میشود. چه بهتر که دیگران را با نقصها و کمبودهایشان بپذیریم و دوست داشته باشیم.
الیاس کانِتی میگوید: «دیدن ورای آدمها آسان است، ولی ما را به جایی نمیرساند.» بهعبارت دیگر چه آسان و چه بیفایده در افراد عیب مییابیم. آیا وقتی عاشق میشویم بعضاً به این دلیل نیست که حتی به بهای کوری خودمان در این فرایند و آن لحظه خواستهایم، دیدن ورای آدمها را نفی کنیم؟ اگر بدبینی و عشق دو گزینة متقابل باشند، آیا عاشق شدن ما به این دلیل نیست که میخواهیم از موضع ضعف بدبینی، نجات یابیم؟ آیا در هر «عشق در نگاه اول» نوعی گزافهپردازی نسبت به خصوصیات معشوق وجود ندارد؟ نوعی گزافهپردازی که ما را از منفینگری معمولمان منفک میکند و تمرکز و نیرویمان را معطوف کسی میکند که چنان باورش داریم که هرگز حتی خود را چنین باور نداشتهایم.
۲
احتمالاً آسانترین افراد برای عاشق شدن کسانی هستند که دربارهشان چیزی نمیدانیم. روابط عاشقانه، هرگز به آن نابی خیالبافیهای سفرهای طولانی قطار نیستند که پنهانی فرد زیبایی را که روبرویمان نشسته و از پنجره بیرون را مینگرد، ارزیابی کنیم و وقتی معشوق (خیالی) سرش را رو به داخل برگرداند و سر صحبت را با کنار دستیاش در مورد موضوع پیشپاافتادهای مثل قیمت گران ساندویچهای قطار باز کرد، یا بینیاش را با صدای بلند در دستمالی فین کرد، قصه پایان بگیرد.
۳
آینده برخی از رضایتها و امنیتهای گذشته را نیز در بردارد. به یاد میآورم که در کودکی، زمانی تعطیلات به مذاقم خوش میآمد که دوباره به خانه برمیگشتیم، زیرا هیجان زمانی حال جایش را به خاطرات ثابت میداد. تمام دوران کودکیام را در انتظار تعطیلات زمستانی میگذراندم که با خانواده به مدت دو هفته برای اسکی به کوههای آلپ میرفتیم. ولی سرانجام وقتی در بالای کوه بودم و به درة پوشیده از کاج زیر پایم و آسمان آبی لطیف بالای سرم مینگریستم، دچار نوعی دلشورة همهجانبة اگزیستانسیل میشدم که از خاطرة آن موقعیت تهی میشد، خاطرهای که تنها از شرایط واقعی (بالای کوه، آسمان آبی لطیف) تشکیل شده بود و لاجرم از هرچه که آن لحظه را جذاب میکرد، خالی شده بود. زمان حال دلچسب نبود، نه بهخاطر اینکه آب دماغم راه افتاده بود، یا تشنه بودم، یا شالگردنم را فراموش کرده بودم، بلکه بهدلیل اِکراهم برای پذیرفتن این واقعیت که سرانجام، آنچه را که تمام سال در لایههای آسودة آینده پنهان بود، زندگی میکردم. با وجود این به محض اینکه به پایین شیب کوه میرسیدم، به پشت سرو بالای کوه مینگریستم و اعلام میکردم که اسکی فوقالعادهای کردهام. و به این ترتیب بود که تعطیلات زمستانی (و بهطور کلی بیشتر زندگیام) ادامه یافت: انتظارِ صبح، دلهرة در زمان حال و خاطرات دلپذیر در شب.
6
مارکسیسم
آرمانگرایی و ساختن معشوق کامل در ذهن، آسیبهای متعددی دارد. اگر تجربهی رابطهی عاطفی را داشته باشید، حتما یکبار هم که شده از طرف مقابلتان پرسیدهاید: چرا دوستم داری؟ شکل صحیحتر این سوال در واقع چنین است: چطور میتوانی شخص ناکافی و غیرکاملی مثل من را دوست داشته باشی؟
هدف از پرسیدن این سوال، شنیدن صفات شخصی و یا تعریف و تمجید نیست، بلکه سرزنش و تحقیر طرف مقابل است. جملهی اصلی که پشت کلمات پنهان شده است، این است: من تو را که انسانی خاص و ایدهآل هستی دوست میدارم. حالا تو عاشق فرد ناتوانی مثل من شدهای؟ پس تو خاص و ایدهآل و معشوق من نیستی!
ما نمیتوانیم به طور حقیقی باور کنیم که مورد محبت قرار گرفتهایم و از آن مهمتر نمیدانیم باید در مقابل این محبت چطور پاسخ دهیم. از همین جاست که مشکلات و بهانهگیریها آغاز میشود. چرا که ما یا قدردان محبت طرف مقابل خود نیستیم و یا نمیتوانیم شخصی که به ما محبت میکند را دوست بداریم:
« یک شوخی قدیمی از مارکس هست که گفته، باشگاهی که فردی مثل او را به عضویت بپذیرد لیاقت عضویت او را ندارد، حقیقتی که هم در مورد عشق صادق است و هم عضویت باشگاه. ما به این شوخی مارکسیستی که تناقضی پوچ بود میخندیم: چطور ممکن است که من، هم بخواهم عضو باشگاهی شوم و هم در عین حال وقتی این خواسته به تحقق پیوست، آن را از دست بدهم؟ چطور ممکن بود که آرزو داشتم کلوئه عاشق من شود، ولی وقتی شد از دستش ناراحت شدم.
شاید به این دلیل است که بنیان نوعی عشق خاص، ناشی از تمایلی است که میخواهیم از خویشتن و ضعفهایمان در وابستگی به زیبایی و اصالت برهیم ولی در مقابل اگر معشوق عاشق ما شد، مجبوریم به خود بیاییم و از این رو چیزهایی به یادمان میآید که در وهلهی نخست ما را به سوی عشق کشانده بود. چه بسا از ابتدا هم خواستهمان عشق نبوده، شاید به سادگی تمایل داشتهایم به کسی باور داشته باشیم، ولی چگونه میتوانیم به معشوق باور داشته باشیم در حالی که او نیز ما را باور دارد؟ » ( دوباتن،امامی،1394: 55)
در او چه میبینید؟
در او چه میبینید عنوان فصل یازدهم کتاب است که به این سوال مهم و پرتکرار پرداخته است: در معشوق خود چه چیزی میبینید که در دیگران نیست؟ نویسنده در این فصل به درستی میان آنچه که هست و آنچه شخص عاشق تصمیم میگیرد باشد، تمایز قائل میشود و یادآوری میکند این اطلاق شخص عاشق به اعمال معشوق است که آنها را خاص و خواستنی میکند وگرنه برای شخصی خارج از ماجرا همه چیز عادی است. همین نکته شکاف دیگری است که باعث جدایی میان آدمها میشود. اگر جلوی افکار و خیالپردازیهای خود را نگیریم، فاصلهی میان معشوق آرمانی و معشوق واقعی به قدری زیاد میشود که شخص حقیقی قابل شناسایی و از آن مهمتر لایق دوست داشتن نیست.
« با وجود این در راه بازگشت به خانه و میان انبوه ترافیک غروب در فکر فرو رفته بودم. عشقم مشغول پرسش از خود شده بود. اگر چیزهایی را که در مورد کلوئه جذاب مییافتم، خودش تصادفی یا بیارتباط به خود واقعیاش میپنداشت، نتیجهاش چه میشد؟ آیا چیزهایی در او میخواندم که به او تعلق نداشت؟ به شیب شانهاش مینگریستم و تار مویی که روی بالشتک بالای صندلیاش گیر کرده بود. برگشت به طرفم و لبخندی زد. در نتیجه لمحهای، فاصلهی میان دو دندان جلویش را دیدم. تا چه اندازه از ویژگیهای دلدار حساس و سرشار از روحم در همسفر کناریام وجود داشت؟» ( دوباتن، امامی،1394: 100)
وحشت از شادی:
وقتی کسی به شما بگوید که خطر خوشبختی تهدیدتان میکند ممکن است تعجب کنید؛ اما این یک حقیقت روانشناختی است که واکنش ما نسبت به خوشبختی و بروز یک فاجعه یکسان است. ما درحال تلاش برای عدم وقوع هردوی آنهاییم چرا که خوشبختی به اندازهی بدبختی نظم زندگی روزمرهی ما را به هم میزند. در واقع حقیقت این است که ما به بدبختی خود عادت میکنیم و ناخودآگاه ما، ما را از تلاش برای تغییر شرایط باز میدارد. ما غمهایمان را دوست داریم، به اضطرابهای روزمره عادت کردهایم. روابط سمی و غلطمان را از ترس تنهایی کج دار و مریز ادامه میدهیم و عادتهای بد اخلاقیمان را با جملهی «من همینم» سرپوش میگذاریم، چرا که توانایی برخورد با شرایط بهتر را نداریم و نمیتوانیم زندگیمان را تغییر دهیم. ما دردهایمان را بغل میکنیم تا کسی آنها را از ما ندزدد و دردها ذره ذره روح ما را تمام میکنند. شادی وحشتناک است وقتی تجربهای از آن نداشته باشی.
در چنین شرایطی درستی یک رابطه به اندازهی نادرستی آن، دلیل موجهی برای به پایان دادن آنهاست. وحشت از شادی، شکاف دیگری است که میان آدمها و روابطشان دیوار میکشد چرا که ممکن است ما نتوانیم خوشی ناشی از حضور دیگری را در خودمان هضم و درک کنیم.
در جستارهای در باب عشق، آلن دو باتن دربارهی فلسفه عشق در قالب داستان و از طریق داستان عادی دو جوان نوشته است که در هواپیمایی از پاریس به لندن با هم ملاقات میکنند و به سرعت عاشق یکدیگر میشوند. دو باتن به تجزیه و تحلیل تفاوتهای ظریف، نوسانات عاطفی، شیرینیها و تلخیهایی میپردازد که همه ما در یک رابطه با آن روبهرو شدهایم.
هنگامی که کلوئه و قهرمان داستان برای اولینبار با یکدیگر ملاقات میکنند، دو باتن دربارهی انگیزهی ما برای عاشق شدن بهخاطر میل به خلق سرنوشت مینویسد، برای اینکه از اضطراب دور شویم. ما مشتاقانه دیگری را در قلب خود جای میدهیم و دیگری نیز ما را؛ در حالیکه نمیدانیم چه پیش خواهد آمد و در نهایت "امیدواریم که این ایمان ناخوشایند را در گونهی خود حفظ کنیم."
میترسیم که دوست داشته نشویم و شاید اگر دیگری به ما عشق بورزد؛ جذابیت او به زودی رنگ ببازد.
کتاب در مورد این است که چگونه تجارب مشترک میراث مشترکی را برای زوجین ایجاد میکنند؛ در مورد از دست دادن علاقه و تلاش ناامیدکننده برای بازگرداندن عشق، احساسات درهم تنیده، بدبختی و خودپسندی هنگام فروپاشی رابطه و سرانجام، "جستارهای در باب عشق" در مورد اجتنابناپذیری عشق باوجود سنگینی آن است.
آلن دو باتن، جستارهایی در باب عشق ،مترجم گلی امامی ، نشر نیلوفر
دیدگاه ها
بسیار مفید