آشوب، سیلِ سهمگین خاطراتیست
که قلبت را با خود میبرد
آشوب، آوارِ بهجامانده از رفتن است
یادِ تمامِ حرفهای نگفته
آشوب حضوریست که نیست
و آی که نیست میکند
آشوب، دلهرهی پیوستشده
به تنهاییست
هراسم نیست که آشوبم
و
فاتح یا نعش
یا نشئهی باخته به چشمهات
بازمیگردم
هراسم این است
که این کلماتِ آخر بعد از من به تو برسد
سجاد افشاریان، اسکارلت دههی شصت، چاپ چهاردهم ،نشر چشمه
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.