النگوی یاقوتِ آلکساندر کوپرین از آن دست قصههایی است که یحتمل برای خواندن در زمستان کیف داشته باشد. نه که قصهاش گرم و صمیمی باشد و روزهای سرد زمستانی را گرمتر کند، اتفاقاً برعکس! النگوی یاقوت داستانی است که سرتاسرش با غم و هجران گره خورده و حتی نمیتوان گفت که آناتی از شادی را در خود ارائه میدهد اما دلیل اینکه برای زمستان شاید خواندنش کیف داشته باشد روحیهای است که در سراسر اثر در جریان است. داستان در اوایل قرن بیستم و در روسیه در منزل ویرا نیکالایونا اتفاق میافتد. قرار است مهمانیای برپا شود و گروهی از اشراف گرد هم آیند. همهچیز مهمانی طبق روال عادیاش پیش میرود تا اینکه النگویی از سمت مردی برای ویِرا فرستاده میشود. مرد در کنار این النگو نامهای نیز گذاشته است و در آن عشق طولانیمدتش به ویرا را بازگو میکند، عشقی که فاصلهی طبقاتی نگذاشت تا علنی شود. ورود این النگو به متن قصه سرآغاز شناخت خواننده مردی تنها و عاشق میشود که سالیان درازی را در تب عشق معشوق میسوزد و میسازد.
آلکساندر کوپرین: ازجمله گمشدههای ادبیات روسیه
بیشک کوپرین از آن دست نویسندههای روسی است که در ایران جای ترجمهی آثارش خالی است. النگوی یاقوت هم پساز دو دهه دوباره و بههمت انتشارات پارسه منتشر شد و تا پیشاز آن مدتها نایاب بود. کوپرین النگوی یاقوت را در 1911 منتشر کرد. داستان او در میان داستانهایی که شور سیاسی مردمان آن زمان روسیه را برمیانگیختند تا حدی در پسِ پرده رفت و آن قدری که باید به خود میدید را ندید. کوپرین البته برخلاف بعضی از نویسندگان روس آن دوره، که با قدرنادیدگی آثارشان خودشان را به حاشیه میبردند، دلسردی به خود راه نداد و همچنان به داستانگویی در دورهی بزرگانی چون گورکی و آندرییف پرداخت و نام خودش را در میان نویسندگان بزرگ روسی تثبیت کرد. رویکرد رئالیستی او به ادبیات آنچنان نبود که در ذوق خواننده بزند و سبکش به ناتورالیست زولایی نیز نزدیک نمیشد. در النگوی یاقوت، کوپرین به عشق نافرجام میپردازد و تبعات آن را در وجود آدمی کندوکاو میکند. قدرنادیدگی عشق را به تصویر میکشد و خموشی عاشق را.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.