کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید نوشتهی جفری یانگ و جنت کلوسکو راهحلی روشن، دقیق و قاطعانه برای تغییر است. تغییری عظیم که تمام جوانب زندگی فرد را در بر میگیرد و نه تنها دیدگاه او را نسبت به مشکلات، اتفاقات پیرامون و شکلگیری روابط فردی و اجتماعی تغییر میدهد، بلکه تصویری واضح و شفاف از «خودِ واقعی» ترسیم میکند؛ تصویری که گاه زیر غبار رخدادهای دوران کودکی و نوجوانی، مسائل خانوادگی، محیط زندگی و... کِدِر شده است. این کتاب راهنمای زدودن غباری است که طی سالیان زندگی بر روح و روان انسان مینشیند و مانع از درخشش شخصیت حقیقی او میشود.
تغییر اما همیشه در کلام بسیار سادهتر از چیزیست که در واقعیت تجربه میشود؛ خصوصاً اگر پای مسائل عمیق و ریشهداری در میان باشد که به مرور زمان به بخشی طبیعی از رفتار و شخصیت فرد تبدیل شدهاند. جفری یانگ و جنت کلوسکو با ورود به عمیقترین لایههای ذهن و روان ما از احساساتی پرده برمیدارند که اغلب از آغاز زندگی همراهمان بودهاند. این احساسات اکثراً ناشی از اتفاقاتی هستند که زمانی خارج از محدودهی کنترل و قدرت ما رخ داده و دیدگاه و رفتار ما را نسبت به مسائل زندگی دگرگون کردهاند و اکنون بهطرز قدرتمندی مانع از دستیابی به خوشبختی و آسودگی میشوند.
شناختدرمانی
«فرض پایهی شناختدرمانی این است که نوع «تفکر» ما دربارهی اتفاقات زندگیمان، یعنی همان شناخت، تعیین میکند «احساس» ما دربارهی آنها، یعنی همان عواطف و هیجاناتمان، چگونه باشد.» [۱]
کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید بر پایهی شناختدرمانی _که نخستین بار در سال ۱۹۶0 دکتر ارون بک آن را مطرح کرد_ به مواجهه با تلههای زندگی میپردازد. تلههای زندگی در حقیقت الگوهایی هستند که اغلب در دوران کودکی ما شکل میگیرند. این تلهها در اثر نوع نگرش و کنشهای والدین و نزدیکان پدید میآیند و بر نگاه ما نسبت به رخدادها تأثیر میگذارند. محرومیت عاطفی، کمبود، طردشدگی و گاه حتی مورد محبت بیش از اندازه واقع شدن، هر یک نمونهای از تلههای زندگیاند.
گرفتاری در این تلهها به درد و رنجی میانجامد که همواره با انسان همراه است و حتی در جزئیترین امور زندگی نیز موجب آزار او و اطرافیانش میشود. اما چرا از این دردها رها نمیشویم؟ چرا نمیتوانیم گرههای این تله را بگشاییم و به سوی یک زندگی بهتر، خوشحالی عمیقتر و روزهای آسودهتر برویم؟ ناتوانی ما در پایان دادن به این رنجها در یکی از اصول اساسی روانشناسی نهفته است که «اجبار به تکرار» نامیده میشود. پدیدهای گیجکننده و عجیب که فرد را به بازآفرینی تلههای زندگیاش وادار میکند؛ زیرا آنها علیرغم آسیبرسانی آشکارشان، نوعی نقطهی امن برای فرد گرفتار ایجاد میکنند. مانند دردی آشنا که انسان با آن خو گرفته و به تحمل آن عادت کرده است و حال زندگی بدون آن درد برایش غریب و ترسناک مینماید؛ پس در تله میماند، درد میکشد و از داشتن یک زندگی شاد و آرام محروم میشود.
شناختدرمانها بر این باورند که اگر بتوان توانایی تعبیر وقایع در بیماران را بهبود بخشید و آنها را از دید نادرستشان نسبت به موقعیتها آگاه کرد، میتوان به موفقیتی شگفت در درمان بسیاری از مشکلات روانی و عاطفی رسید. این روش که آمیزهای از شیوههای روانکاوانه، تجربی و رفتاری است، بر تغییر الگوهای دیرپا در زندگی تأثیر بسیار زیادی دارد. به کارگیری هر یک از قواعد و تکنیکها به صورت جداگانه اگرچه گاه به نتیجهای سریع و موفقیتآمیز منجر میشود، موقتی و کمثبات است و امکان بازگشت فرد به الگوهای مخرب پیشین وجود دارد؛ اما با تلفیق تواناییهایی چون کنترل خشم و اضطراب، برنامهریزی، مهارتهای اجتماعی و همزمان رویارویی با ماهیت واقعی الگوهای خودمخرب و تغییر نوع دیدگاه و تفکر، میتوان به نتیجهای بسیار مطلوبتر رسید.
تلهها را بشناسیم
نویسندگان کتاب به معرفی و بررسی یازده نمونه از رایجترین تلههای زندگی میپردازند. آنها با ارائهی یک پرسشنامهی کلی این امکان را به خواننده میدهند تا تلههای زندگی خود را بشناسد و سپس با طرح پرشسنامههایی دقیق و جزئیتر، شدت گرفتاری در هر تله را مشخص کند. کتاب در واقع به شکلی پویا و فعال خواننده را به تفکر دربارهی مسائل خود وا میدارد و او را از ریشههای مشکلاتش آگاه میسازد.
برای دستیابی به یک خوشبختی نسبی، انسان نیازمند چندین رکن اساسی در زندگی خود است. بخش عظیمی از شکلگیری هر یک از این ارکان در دوران کودکی و نوجوانی آغاز میشود و رفتهرفته با بالاتر رفتن سن ساختاری مستحکم به خود میگیرد. شکلگیری درست این ساختار، رابطهای مستقیم با خوشبختی فرد در دوران بزرگسالی دارد. تلههای زندگی از موانعی هستند که رشد صحیح این ارکان را مختل میکنند و سایهای تیره بر خوشحالی فرد میافکنند. انسان برای شکوفایی نیازمند امنیت ابتدایی، ایجاد ارتباط با دیگران، استقلال رأی، عزت نفس، ابراز وجود و محدودیتهای واقعبینانه است و تلههایی که در کتاب بررسی میشوند، راه انسان را در رسیدن به هر یک از این ارکان سلب میکنند.
رها شدگی، بیاعتمادی و سوء رفتار تلههایی هستند که امنیت انسان را به خطر میاندازند. احساس امنیت را میتوان مهمترین نیاز برای رسیدن به شکوفایی دانست. اصلی که شکلگیری ساختار آن از نخستین روزهای تولد انسان آغاز میشود و هر برخود نامناسبی بهخصوص از طرف خانواده، موجب احساس آسیبپذیری و شکنندگی در این زمینه میشود؛ احساسی که در طول زندگی به صورت اضطراب، پریشانی در رفتار و دمدمیمزاجی بروز میکند.
محرومیت عاطفی و انزوای اجتماعی باعث بروز مشکل در برقراری ارتباط میشود. همهی ما در زندگی نیاز به عشق، محبت و دوستی داریم. داشتن احساس تعلق نسبت به یک فرد، خانواده و اجتماع، انسان را از حس ویرانگر تنهایی و انزوا دور نگه میدارد. در غیر این صورت فرد خود را دورافتادهای فراموششده میبیند که دیگران قادر به درک او نیستند؛ احساسی که اگر درمان نشود، به مرور بزرگ و بزرگتر شده و در نهایت به افسردگی میانجامد.
وابستگی و آسیبپذیری هر یک مانع از عملکرد مستقل و استقلال رأی انسان میشوند. در یک محیط زندگی سالم یادگیری مهارتهایی چون مسئولیتپذیری، قضاوت درست و خودباوری اهمیت بسیار زیادی در زندگی و رشد کودک دارد؛ اما کنترل شدن بیش از اندازه و نداشتن هویت، تفکر و اهداف منحصربهفرد، کودک را تبدیل به شخصی وابسته و آسیبپذیر میکند. هویت این اشخاص معمولاً گرهخورده به هویت دیگر افراد است. آنها از خود حس ناپختگی و خوددرگیری بروز میدهند و هرگز شهامتِ تصمیمگیری و ریسک کردن ندارند.
کمبود و شکست حس عزت نفس را _که تأثیر بسیاری در سلامت روانی انسان دارد_ از بین میبرد. انسان با احساس ارزشمند بودن است که میتواند در محیط خانوادگی، اجتماعی و کاری به موفقیت دست یابد. اعتماد به نفس گرفتن، مورد تشویق و تحسین واقع شدن از سوی خانواده و دوستان بهخصوص در دوران کودکی نقش بسیار مهمی در پیشرفت و شکوفایی فرد دارند و در مقابلْ ایجاد حس حقارت و عدم کفایت در فرد، او را در مسیری هدایت میکند که سرانجامی جز ناکامی و شکست در تمام زمینههای زندگی ندارد.
سرسپردگی و معیارهای سختگیرانه مانع از ابراز وجود آزادانهی فرد میشوند. آزادی در تفکر، بیان و عملکرد این امکان را به انسان میدهد که خود را بهعنوان فردی شایسته، کافی و خودجوش در زندگی و اجتماع معرفی کند. خودداری بیش از اندازه، انتقادهای نادرست و کنترل شدید احساسات و عواطف این امکان را از فرد سلب میکند و از او موجودی بیروح، افسرده و مضطرب میسازد که گرفتار محدودیتهای غیرضروری است؛ فردی که همواره با خشمی فروخورده دست و پنجه نرم میکند و با لذت، خوشی و آرامش بیگانه است.
و در نهایت تلهی استحقاق در شکلگیری صحیح محدودیتهای واقعبینانه _که نقطهی مقابل ابراز وجودند_ خلل ایجاد میکند. نحوهی عملکرد این تله قدری متفاوت و پیچیدهتر از موارد پیشین است. برخی از افرادِ گرفتار در این تله، هرگز با محدودیتی در زندگی مواجه نشدهاند که به موجب آن تبدیل به انسانی متوقع، خودشیفته و خودخواه میشوند، در حالی که برخی دیگر آن را بهعنوان راه فراری از دیگر تلهها به کار گرفتهاند. آنها به جای آنکه تسلیم ِاحساس کمبود، شکست یا محرومیتهای عاطفی شوند، با تقویت احساس "برتری" در خود میکوشند حقارت درونیشان را جبران کنند و سرانجام نیز به انسانهایی خودبرتربین و خودرأی تبدیل میشوند.
تغییر؛ سخت اما ممکن
«افراد میتوانند به صورت اساسی تغییر کنند. بعضی از افراد به این تغییر بدبیناند. آنها باور دارند شخصیت اصلی ما قبل از پایان دوران کودکی یا حتی پیشتر، با آرایش ژنتیکمان تعیین میشود و تغییر عمدهی شخصیت در بزرگسالی غیرممکن یا غیرمحتمل است. ما با قاطعیت این نظر را رد میکنیم. ما هر روز میبینیم که افراد به طور کاملاً بنیادی تغییر میکنند.»[۲]
اگرچه در وجود همهی ما میلی به سوی خوشحالی و کامیابی یا به عبارت دیگر «خودشکوفایی» وجود دارد، اما برای دستیابی به این هدف تنها نبود تلههای زندگی مطرح نیست. پیش از هر چیز ما نیاز داریم بدانیم که واقعاً چه کسی هستیم و از زندگی چه میخواهیم. ما نیازمند کشف گرایشهای طبیعی، علایق و بینش شخصی خودیم. باید بفهمیم که اگر قرار است در مسیر سخت و طولانی تغییر قدم بگذاریم، به چه سویی میخواهیم پیش برویم و از خود چه کسی بسازیم. از آنجا که تلههای زندگی، ما را از شناخت صحیح خودمان بازمیدارند، پس برای نخستین قدم تغییر باید با خود واقعیمان روبهرو شویم.
رویارویی با بخشهای آسیبدیدهی روح و روان کاری بسیار دشوار، اما ضروری است. ما برای اجتناب از احساس این درد، معمولاً در مقابل تلههای زندگیمان تسلیم میشویم یا دست به حملهی متقابل میزنیم؛ اما برای یک تغییر هدفمند و اساسی باید آنها را بشناسیم، درک کنیم و سرانجام زیر سوال ببریم و متوجه ماهیت غیرواقعیشان شویم تا بتوانیم این گرهها را دانهدانه باز کنیم و خود را از بند آنها رها سازیم.
پیموندن این مسیر بهتنهایی اگرچه ممکن اما سخت و طولانیتر است. در این راه ما نیاز به همراهی افرادی همدل داریم که گاهی اوقات دستمان را بگیرند و ما را در این راه یاری بخشند. کمک گرفتن از یک متخصص، اعضای خانواده، دوست یا هر آشنای قابل اعتمادی، تغییر را آسانتر میکند و به آن سرعت میبخشد. در نهایت اما این خود ما هستیم که باید برای بازآفرینی یک زندگی بهتر به پا خیزیم، تلاش کنیم و هرگز از رسیدن به خوشبختی ناامید نشویم.
«اگر دست روی دست بگذاریم که تغییر اساسی خودبهخود اتفاق بیفتد، به احتمال قریب به یقین چنین اتفاقی نخواهد افتاد. محکومیم که اشتباهات گذشته و میراث والدین و اجدادمان را تکرار کنیم؛ مگر به تلاشی عامدانه و طولانی برای تغییر آنها دست بزنیم.»[۳]
منابع: یانگ، جفری و جنت کلوسکو، زندگی خود را دوباره بیافرینید، ترجمهی رضا اکبری، تهران، نشر میلکان، ۱۴۰۰
[۱]- یانگ و کلوسکو، ۱۴۰۰: ۲۹
[۲]- همان، ۴۶۶
[۳]- همان، ۴۶۶ و ۴۶۷
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.