ورود به آوانگارد

اولین قدم کودکان در دنیای علم و دانش

مروری بر مجموعه‌کتاب‌های ماجراهای گربه کوچولوی سفید (اولین کتاب علمی من) نوشته‌ی جف ورینگ

آتنا منتظری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مجموعه‌کتاب‌های اولین کتاب علمی من شامل شش کتاب به نام‌های گربه کوچولوی سفید و قورباغه، گربه کوچولوی سفید و شاپرک، گربه کوچولوی سفید و جیرجیرک، گربه کوچولوی سفید و حلزون، گربه کوچولوی سفید و پرنده و گربه کوچولوی سفید و خفاش است. در هر کدام از کتاب‌های این مجموعه گربه کوچولوی سفید با یکی از حیوانات دیدار می‌کند و همراه هم به یک سفر علمی کوچک می‌روند؛ گربه کوچولوی سفیدِ داستان بسیار کنجکاو است و دوست دارد حقیقت  هرچیزی را که می‌بیند، کشف کند. در هرکدام از کتاب‌ها او با دوستان خوبی آشنا می‌شود که با صبر و حوصله‌ی بسیار جواب سوالات او را می‌دهند.

این مجموعه برای گروه‌های سنی الف، ب و ج مناسب است. متن آن بسیار روان، ساده و صمیمی و محتوای آن علمی_تخیلی است که کمک بسیاری به رشد مهارت‌های شناختی کودکان می‌کند و هم‌چنین سبب می‌شود اطلاعات خوب و مفیدی درباره‌ی طبیعت، جانداران گوناگون و مفاهیم ساده و اولیه‌ای مانند الکتریسیته، حرکت، نور و... کسب کنند. این کتاب کودک شما را گام‌به‌گام در دنیای شگفت‌انگیز علم و دانش پیش می‌برد.

تصویرگری کتاب زیبا و دوست‌داشتنی است؛ تصویرها با دقت فراوانی طراحی و هم‌چنین رنگ‌‌آمیزی به بهتربن شکل ممکن انجام شده است. تصویرهای نمادین و البته تصویرهای مقایسه‌ای در هرکدام از کتاب‌ها کاملاً مشهود است. این تصویرها سبب می‌شود کودک ارتباط بسیار خوب و عمیقی با داستان برقرار کند. نکته‌ی جالب دیگری نیز در کتاب‌های این مجموعه دیده می‌شود. در آخرین صفحه‌ی هر کتاب جمع‌بندی تمام مطالب آن آورده شده است؛ این‌که کودک چه چیزهایی فرا گرفته است و نیز  ارتباط مفاهیم با یکدیگر که در قالب جدولی فشرده آمده است.

کتاب گربه کوچولوی سفید و قورباغه

در اولین کتاب از این مجموعه، گربه کوچولوی سفید در اطراف برکه با قورباغه آشنا می‌شود و همراه با او ماجراجویی را آغاز می‌کند. در این کتاب گربه کوچولو اطلاعات مفید و جالبی درباره‌ی چگونگی تولد قورباغه‌ها و روند رشد و تکامل آن‌ها کسب می‌کند. کودکان با خواندن یا شنیدن این داستان متوجه تفاوت‌های موجود میان حیوانات می‌شوند و مطالب جدیدی می‌آموزند.

«روزی از روزهای بهار، گربه کوچولوی سفید، اطراف برکه قدم می‌زد. ناگهان موجودات کوچولویی را دید که تا آن روز ندیده بود. قورباغه پرید و کنار او نشست و گفت: "این‌ها بچه قورباغه هستند. من هم اول این‌طوری بودم. اما وقتی بزرگ شدم به این شکل در آمدم." گربه کوچولو باور نمی‌کرد. او گفت: "این غیر ممکن است!" قورباغه گفت: "کاملاً ممکن است. همه‌ی قورباغه‌ها اول مثل یک نقطه‌ی کوچولو هستند. داخل یک تخم کوچکِ ژله‌‌مانند. بچه قورباغه‌ها، داخل آن تخم ژله‌‌ای رشد می‌کنند و بزرگ می‌شوند و به بچه قورباغه‌های این ‌شکلی تبدیل می‌شوند. این بچه قورباغه‌ها آب‌شُش دارند و می‌توانند زیر آب بمانند. از علف‌ها و جلبک‌های داخل آب می‌خورند و بزرگ می‌شوند."»[1]

تصویر کتاب گربه کوچولوی سفید و قورباغه، تصویرگر: جف ورینگ

کتاب گربه کوچولوی سفید و شاپرک

در دومین کتاب از این مجموعه، شاپرکی زیبا همراه و هم‌صحبت گربه کوچولوی سفید می‌شود و به سوالات او پاسخ می‌دهد. گربه کوچولو در ابتدا از روی کنجکاوی سوال به‌ظاهر ساده‌ای می‌پرسد، اما جوابِ سوالِ او مفاهیمی علمی را در پی دارد؛ شاپرک با زبانی شیوا و ساده به طوری که کاملاً برای کودکان قابل‌فهم باشد، سوالات او پاسخی مناسب می‌دهد.

«گربه کوچولو از شاپرک پرسید: "تو می‌دانی شب‌ها خورشید کجا می‌رود؟" شاپرک خندید و گفت: "خورشید جایی نمی‌رود. زمین می‌چرخد و ما از خورشید دور می‌شویم." گربه کوچولو با تعجب گفت: "پس چرا من نمی‌چرخم؟" شاپرک گفت: "زمین آن‌قدر بزرگ است که ما چرخیدن آن را حس نمی‌کنیم. هر طرف زمین که رو به خورشید باشد، آن طرف روشن است و هر طرفی که از خورشید دور باشد، آن‌جا تاریک است. این تاریکی و روشنایی را می‌شود دید."»[2]

کتاب گربه کوچولوی سفید و جیرجیرک

در کتاب گربه کوچولوی سفید و جیرجیرک گربه کوچولو با جیرجیرکی دانا مشغول گفت‌وگو و یادگیری است که دوست جدیدی به نام گربه کوچولوی سیاه به آن‌ها ملحق می‌شود و به روند داستان هیجانی شورانگیز می‌بخشد. موضوع علمی‌ای که در این کتاب به آن پرداخته می‌شود، مربوط به یکی از مباحث فیزیک به نام «حرکت» است که برای کودکان و البته نوجوانان بسیار جذاب است. جیرجیرک خیلی ساده و به کمک تمثیل _که یکی از اصلی‌ترین و پایه‌ترین روش‌های آموزشی است_ سعی می‌کند توضیح مختصر اما دقیقی از مفهوم حرکت به کودکان بدهد.

«گربه کوچولو ایستاد و به آسمان نگاه کرد. چشمش افتاد به شاخ و برگ‌های درخت. برگ‌ها تکان می‌خوردند. گربه کوچولو پرسید: "برگ‌ها خودبه‌خود تکان می‌خورند؟" جیرجیرک گفت: "نه، خود‌به‌خود تکان نمی‌خورند. باد می‌وزد و به برگ‌ها می‌خورد و آن‌ها را تکان می‌دهد."گربه کوچولو پرسید: "هر چیزی که بخواهد حرکت کند، باید هلش بدهیم." جیرجیرک گفت: "نه! بعضی چیز‌ها خودشان حرکت می‌کنند. مثلاً خود تو به وسیله‌ی پاهایت حرکت می‌کنی. ماهیجه‌های پایت، تو را حرکت می‌دهند."»[3]

تصویر کتاب گربه کوچولوی سفید و جیرجیرک، تصویرگر: جف ورینگ

کتاب گربه کوچولوی سفید و حلزون

در این کتاب، گربه کوچولو با یک حلزون آشنا می‌شود و همراه او طبیعت‌گردی را آغاز می‌کند که تجربه‌های شگفت‌انگیزی را برای او به ارمغان می‌آورد. گربه کوچولو نسبت به همه چیز کنجکاو است و در طبیعت با هر پدیده‌ای مواجه می‌شود، می‌خواهد علت به وجود آمدنش را بداند و حلزون دانا هم با صبر و حوصله‌ی بسیار همه چیز را برای او توضیح می‌دهد؛ برای مثال از چگونگی ساخت لانه‌ی پرندگان، ساخت شیشه و کاغذ، ارتباط آن با طبیعت و... صحبت می‌کند.

«حلزون اسم چند چیز دیگر را که در کارخانه‌ها و کارگاه‌ها ساخته می‌شوند، به گربه کوچولو گفت. او کاغذ را نشان داد و گفت: "برای ساختن کاغذ، تکه‌های چوب را خرد می‌کنند و بعد به‌صورت خمیری درمی‌آورند و به وسیله دستگاهی به کاغذ تبدیل می‌کنند.»[4]

کتاب گربه کوچولوی سفید و پرنده

گربه کوچولو این‌بار در مزرعه به همراه دوستش، پرنده، سفر می‌کند و این‌بار هم با پدیده‌های جدید و شگفت‌آوری آشنا می‌شود؛ مثلاً برق.

«پرنده‌ای که دوست گربه کوچولو بود، از روی شاخه پرید و نزدیک گربه کوچولو نشست و گفت: "این برف‌پاک‌کن به وسیله‌ی برق حرکت می‌کند. حتما دستت به کلیدی خورده و آن را فشار داده‌ای!" گربه کوچولو پرسید: "برق چی هست؟" پرنده گفت: "برق یک نوع انرژی است که برای حرکت بعضی چیزها، تولید صدا، نور، گرما و... از آن استفاده می‌شود."»[5]

تصویر کتاب گربه کوچولوی سفید و پرنده، تصویرگر: جف ورینگ

کتاب گربه کوچولوی سفید و خفاش

در این کتاب ماجراجویی‌ها و اکتشافات گربه کوچولو و خفاش پیرامون حیوانات، چگونگی زندگی آن‌ها، تفاوت‌هایی که میان گونه‌های مختلف وجود دارد و... است.

«بعد از ظهر بود و هوا گرم. گربه کوچولو توی چمن‌زار گردش می‌کرد که ناگهان صدایی را شنید. اطرافش را نگاه کرد. خفاشی به طرف او پرید و گفت: "صدای جوجه‌هاست. جوجه‌های پرنده‌ای که لابه‌لای علف‌ها لانه ساخته است." گربه کوچولو گفت: "صدایشان را می‌شنوم اما خودشان را نمی‌بینم!" خفاش گفت: "درست است. گاهی ما نمی‌توانیم پرنده‌ها یا حیوان‌ها را ببینیم، اما صدای آن‌ها را می‌شنویم."»[6]


منابع

ورینگ، جف، گربه کوچولوی سفید و قورباغه، ترجمه‌ی سارا سیدناصری، تهران، مؤسسه‌ی نشر و تحقیقات ذکر، 1393

ورینگ، جف، گربه کوچولوی سفید و شاپرک، ترجمه‌ی سارا سیدناصری، تهران، مؤسسه‌ی نشر و تحقیقات ذکر، 1393

ورینگ، جف، گربه کوچولوی سفید و جیرجیرک، ترجمه‌ی سارا سیدناصری، تهران، مؤسسه‌ی نشر و تحقیقات ذکر، 1399

ورینگ، جف، گربه کوچولوی سفید و حلزون، ترجمه‌ی سارا سیدناصری، تهران، مؤسسه‌ی نشر و تحقیقات ذکر، 1393

ورینگ، جف، گربه کوچولوی سفید و پرنده، ترجمه‌ی سارا سیدناصری، تهران، مؤسسه‌ی نشر و تحقیقات ذکر، 1393

ورینگ، جف، گربه کوچولوی سفید و خفاش، ترجمه‌ی سارا سیدناصری، تهران، مؤسسه‌ی نشر و تحقیقات ذکر، 1393


[1]- ورینگ، 1393: 2_4

[2]- ورینگ، 3:1393

[3]- ورینگ، 1399: 12- 14

[4]- ورینگ،20:1393

[5]- ورینگ،4:1393

[6]- ورینگ،3:1393