ورود به آوانگارد

گذشته هرگز رهایت نمی‌کند

درباره‌ی کتاب سنگ کاغذ قیچی نوشته‌ی آلیس فینی

فاطمه آل آقا
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

کتاب سنگ، کاغذ، قیچی چهارمین رمان نویسنده‌‌ی جوان بریتانیایی، آلیس فینی، خیلی زود موفق شد در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌‌تایمز و ساندی‌تایمز قرار گیرد. فینی با روایت داستانی جذاب که در بستری مخوف شکل می‌گیرد، احساس ترس و دلهره را به خوانندگانش منتقل می‌کند و ذهن آن‌ها را به بازی می‌گیرد. او درنهایت داستان را به‌شکلی پیش می‌برد که باعث حیرت و شگفتی همگان می‌شود.

وجود اختلاف ‌نظر بین افراد مختلف مسئله‌ای بسیار طبیعی است. همه‌ی ما خواهران و برادران زیادی را دیده‌ایم که شخصیت‌، رفتار و تفکراتشان با یکدیگر تفاوت‌های بسیاری دارد. وقتی دیدگاه‌ و نگرش فرزندان یک خانواده که در محیطی یکسان و با فرهنگی مشابه بزرگ شده‌اند، می‌تواند تا این اندازه متفاوت باشد، وجود اختلاف عقیده بین زوج‌هایی با فرهنگ‌های گوناگون، اصلاً دور از انتظار نیست. وجود دیدگاه‌های متفاوت به مسائل گوناگون در زندگی زناشویی، خیلی از اوقات به چالش‌ها و مشکلات بزرگی تبدیل می‌شود که حل آن از عهده‌ی زن و مرد خارج است و برای بهبود شرایط باید از شخص سومی کمک بگیرند؛ مثلاً یک مشاور. آلیس فینی در کتاب سنگ، کاغذ، قیچی داستان زوجی را روایت می‌کند که بعد از سال‌ها زندگی مشترک، به بن‌بست رسیده‌اند و مشاورشان به آن‌ها توصیه می‌کند برای حل اختلاف‌ها و ایجاد صمیمیت بیشتر، آخر هفته به سفری کوتاه بروند.

اقامت در کلیسای نفرین‌شده

کتاب سنگ، کاغذ، قیچی نخستین ‌بار در سال 2021 نوشته شده است و نشر‌های کتاب مجازی و نون آن را به‌ترتیب با ترجمه‌ی سونیا سینگ و سحر قدیمی در اختیار علاقه‌مندان داستان‌های معمایی قرار داده‌اند.

سنگ، کاغذ، قیچی

نویسنده: آلیس فینی ناشر: نون قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 125,000 تومان

آملیا در یک مجموعه‌ی نگهداری از سگ‌های بی‌خانمان کار می‌کند. او بعد از خرید یک بلیط بخت‌آزمایی، ایمیلی دریافت می‌کند که نشان می‌دهد برای چند روز برنده‌ی اقامت رایگان در هتلی نزدیک دریاچه‌ی بلک‌واتر اسکاتلند شده است و از این فرصت استفاده می‌کند تا به توصیه‌ی مشاورش عمل کرده و درجهت بهبود روابط زناشویی‌اش با همسر خود، آدام، به سفر برود.

آدام مادرش را طی یک تصادف دلخراش در نوجوانی از دست داده و پدرش نیز سال‌ها قبل آن‌ها را ترک کرده است. او نویسنده است و اولین کتابش سنگ، کاغذ، قیچی نام دارد. آدام آرزو دارد کتابش را به فیلمی سینمایی تبدیل کند و بارها و بارها برای تحقق این رویا تلاش کرده و با افراد زیادی درباره‌ی این موضوع به گفت‌‌و‌گو نشسته است، اما هیچ‌گاه نتوانسته به آرزوی خود جامه‌ی عمل بپوشاند. او اکنون از کتاب سایر نویسندگان مشهور استفاده می‌کند و با اقتباس از آن‌ها، فیلم‌نامه می‌نویسد و با کارگردان‌های مشهور بسیاری در ارتباط است. او یک اختلال جدی مغزی دارد و چهره‌ی هیچ‌کس _حتی همسر خود_ را نمی‌تواند تشخیص دهد و همه‌ی افراد را از صدای آن‌ها و بوی عطرشان به یاد می‌آورد.

آدام که همیشه گرفتار کار است، با اصرارهای فراوان آملیا به این سفر آمده است. سفر آن‌ها با ماشین قدیمی آملیا از لندن شروع می‌شود. آن‌ها از جاده‌های پرپیچ‌وخم برفی می‌گذرند، بارها نقشه را مرور می‌کنند و درنهایت به هتل محل اقامتشان می‌رسند. این هتل درواقع کلیسایی قدیمی است که تغییر کاربری داده و حالا میزبان مسافران مختلفی است که تصمیم دارند از بارش برف، سکوت مطلق و منظره‌ی دریاچه‌ی بلک‌واتر لذت ببرند. آنچه موجب تعجب این زوج می‌شود، این است که هیچ مسافر دیگری غیر از آن‌ها در این کلیسا نیست. در همان ساعت‌های اولیه آدام و آملیا متوجه عادی نبودن شرایط می‌شوند. باز شدن در قفل کلیسا، شنیدن صدای کسی که مدام اسم آملیا را صدا می‌زند، خاموش شدن همه‌ی چراغ‌ها و قطع برق، آنتن نداشتن تلفن‌های همراه و... باعث ترس و دلهره‌ی این زوج می‌شود. آن‌ها تصمیم می‌گیرند به چیزهای خوب فکر کنند و زودتر به رخت‌خواب بروند تا صبح با انرژی مضاعف از خواب بیدار شوند، اما ناگهان آملیا پشت پنجره‌ی اتاق، شخصی را می‌بیند که به او زل زده است و بعد از مدتی فرار می کند.

«به‌محض آن‌که زن داخل کلیسا رابین را می‌بیند، او خودش را از پشت پنجره عقب می‌کشد، اما خیلی دیر شده. وقتی زن شروع می‌کند به جیغ زدن رابین فرار می‌کند. از آخرین باری که کسی به بلک‌واتر آمده مدت زیادی گذشته است. بیشتر از یک سال از آخرین باری که او کسی را غیرمنتظره اینجا دیده می‌گذرد_ به‌جز مسافرانی که با وجود ابزار و امکاناتی که این روزها‌ با خود دارند گم شده‌اند_ و همیشه یک عالمه گوزن و گوسفند در دره هست، اما آدم نه. دورافتاده‌تر و صعب‌العبورتر از آن است که سروکله‌ی گردشگران پیدا شود و حتی محلی‌ها هم می‌دانند باید از این‌جا دوری کنند. از وقتی به یاد می‌آورد، دریاچه‌ی بلک‌واتر و کلیسای چسبیده به آن مشهور بوده و هرگز هم شهرت خوبی نداشته است. خوشبختانه رابین از تنهایی لذت می‌برد و از ارواح نمی‌ترسد. دغدغه‌ی اصلی‌اش همیشه زنده‌ها بوده و به همین دلیل تازه‌واردها و سگشان را از وقتی رسیده‌اند زیر نظر داشته است. رابین می‌دانست طوفانی در راه است، برای همین وقتی اتومبیل آن‌ها از کنار کلبه‌ی کوچک گالی‌پوش او در انتهای آن مسیر رد شد، تعجب کرد. فکر نمی‌کرد کسی آن‌قدر دیوانه باشد که در این هوا از جاده‌‌ی ساحلی عبور کند یا خطر عبور از راه‌های باریک کوهستانی را به جان بخرد.»[1]

آدام و آملیا گیج شده‌اند. آن‌ها نمی‌دانند چه رازی پشت این اتفاقات عجیب نهفته است. آیا این کلیسا نفرین‌شده است؟ آیا ارواح خبیث قصد آزار و اذیت مسافران را دارند؟ آیا شیاطین، روح خانه را به تسخیر خود درآورده‌اند؟ آملیا و آدام تنها می‌دانند که باید خیلی زود کلیسا را برای همیشه ترک کنند، اما در این میان با مشکلات جدیدی دست‌به‌گریبان شده و بسیاری از رازها و دروغ‌های زندگی مشترکشان آشکار می‌شود.

آملیا، آدام، رابین و دیگران

نویسنده برای پیشبرد داستان از شخصیت‌های اصلی و فرعی مختلفی استفاده کرده است. آملیا و آدام جزو شخصیت‌های اصلی این رمان هستند و هِنری، بازیگر سینما، خدمتکار کلیسا و... نیز چند نمونه از شخصیت‌های فرعی محسوب می‌شوند. هیچ‌کدام از شخصیت‌های کتاب سفید یا سیاه مطلق نیستند و تمام آن‌ها خصوصیات انسان‌های معمولی را دارند. این مسئله باعث شده شخصیت‌ها برای مخاطبان باورپذیرتر باشند و بتوانند با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری کنند. نکته‌ای که باعث جذابیت بیشتر این رمان شده، حضور شخصیتی به‌نام رابین از میانه‌ی رمان است. مخاطبان هنگام خواندن کتاب درابتدا تصور می‌کنند رابین جزو شخصیت‌های فرعی کتاب است، ولی کم‌کم با پیشرفت داستان متوجه می‌شوند که این فرد یکی از شخصیت‌های اصلی داستان بوده و نقش‌ اساسی و مهمی را در طول قصه برعهده داشته است.

نگاهی بر سبک کلی کتاب سنگ، کاغذ، قیچی

 سنگ، کاغذ، قیچی نثری شیوا و روان دارد، سرشار از جملات کوتاه زیبا است و بسیار بر دل می‌نشیند. نویسنده در رمان معمایی و جنایی خود، لحظات تلخ و سخت زندگی‌ افراد را در کنار خاطرات شاد‌ی‌بخش آن‌ها به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که روابط به مراقبت نیاز دارند. رمان فصل‌های متعددی دارد. بعضی از فصل‌ها را شخصیت‌های کتاب مثل آدام، رابین، آملیا و سام روایت می‌کنند و برخی از آن‌ها درواقع نامه‌هایی احساسی هستند که در روز سالگرد ازدواج خطاب به آدام نوشته شده است. استفاده از روایت‌های چندگانه باعث شده خوانندگان حوادث داستانی را از زاویه‌های مختلف ببینند و با دلیل بسیاری از رفتار شخصیت‌ها آشنایی پیدا کنند. نویسنده ضمن روایت داستان خود، موفق شده خیلی خوب عواطف مختلف انسانی را مثل خشم، نفرت، غم، ترس، شادی و... به‌ تصویر بکشد.

«ممکن است فصل‌های ابتدایی کتاب سنگ، کاغذ، قیچی به علت ابهام‌های زیاد برای مخاطبان ملال‌انگیز باشد، اما رفته‌رفته داستان سرعت بیشتری می‌گیرد و نویسنده با ایجاد حس تعلیق خوانندگان را وادار می‌کند تا انتهای داستان با شخصیت‌ها همراه شوند.»

کتاب درابتدا ضرب‌آهنگ کندی دارد و بسیار آرام پیش می‌رود. ممکن است فصل‌های ابتدایی کتاب به علت ابهام‌های زیاد برای مخاطبان ملال‌انگیز باشد، اما رفته‌رفته داستان سرعت بیشتری می‌گیرد و نویسنده با ایجاد حس تعلیق خوانندگان را وادار می‌کند تا انتهای داستان با شخصیت‌ها همراه شوند. فینی هیجان را در قسمت‌های پایانی کتاب به اوج خود می‌رساند. او قصه را به‌شکلی پیش می‌برد که همه‌ی حدس‌ و گمان‌های خوانندگان اشتباه از آب درمی‌آید و مخاطبان درنهایت با پایانی حیرت‌انگیز و شوکه‌کننده روبه‌رو می‌شوند.

فضاسازی سنگ، کاغذ، قیچی کم‌نظیر است و فینی با استفاده از ارائه‌ی جزئیات و توصیف دقیق موقعیت‌ها و اتفاقات، کاری می‌کند خوانندگان خودشان را در دل داستان ببیند و ترس و وحشت را به‌وضوح احساس نمایند.

«درهای کلیسا را خیلی محکم می‌بندم. دلم نمی‌خواست آن‌قدر محکم به هم کوبیده شوند و فکرش را هم نمی‌کردم صدایش اینقدر بلند باشد. این را هم نمی‌‌دانم چرا راحت اعتراف نکردم و همه چیز را انداختم تقصیر باد. شاید چون از اینکه همسرم هر پنج‌ دقیقه یک بار سرزنشم کند، خسته شده‌ام. داخل کفش‌کن در دیگری هم هست، درست وسط دیوار آینه‌های مینیاتوری. باب به آن پنجه می‌کشد و خراش‌هایی روی چوب به جا می‌گذارد. این هم کاری است که هرگز نکرده، درست مثل آن خرخرهای مدتی قبل. قبل از آنکه دستگیره را پایین دهم، مکث می‌کنم، اما بعد که در را باز می‌کنم، راهرو دراز و تاریکی نمایان می‌شود. سه‌تایی که به‌طرف در دیگری راه می‌افتیم، دیوارهای سفید صدای قدم‌هایمان را روی کف سنگی آنجا بازتاب می‌دهند. در بعدی را که باز می‌کنیم، فقط تاریکی در انتظارمان است، اما وقتی دستم به یک کلید برق می‌گیرد، می‌بینم در آشپزخانه‌ای خیلی معمولی هستیم. آشپزخانه‌ی بزرگی است، اما راحت و خودمانی به نظر می‌رسد. اگر آن سقف طاق ضربی، تیرهای در معرض دید ساختمان و پنجره‌های رنگی نبودند، اصلا نمی‌فهمیدی آن اتاق قسمتی از یک کلیسا بوده. اجاق‌گاز بزرگ کرم‌رنگی وسط کابینت‌های ظاهراً گران‌قیمت جا گرفته است. میز چوبی محکمی وسط اتاق است و نیمکت‌های تعمیر شده‌ی کلیسا را دورش گذاشته‌اند. از آن‌جور آشپزخانه‌هاست که در مجله‌ها می‌بینید، به جز اینکه لایه‌ی ضخیمی از خاک کاملاً همه چیز را پوشانده است. چیزی روی میز توجهم را جلب می‌کند. یک قدم جلوتر می‌روم و می‌بینم یادداشت تایپ‌شده‌ای خطاب به ماست. "آملیا، آدام و باب عزیز. لطفا فکر کنید در خانه‌ی خودتانید. اتاق‌خواب انتهای راهرو برای شما آماده شده. غذا در فریزر است، شراب در سرداب و اگر هیزم بیشتری نیاز داشتید، در هیزم‌دانی پشت کلیسا پیدا می‌کنید. ما امیدواریم از اقامت در اینجا لذت ببرید."»[2]

اگر از خواندن داستان‌های معمایی لذت می‌برید، دلتان می‌خواهد ترس و دلهره را تجربه کنید و آدرنالین و ضربان قلبتان بالا برود و یا دوست دارید رمانی خوش‌خوان و جذاب را مطالعه کنید، در اولین فرصت به سراغ خواندن کتاب سنگ، کاغذ، قیچی بروید و از قلم بی‌نظیر نویسنده لذت ببرید.


[1]- فینی، آلیس، سنگ، کاغذ، قیچی، ترجمه‌ی سحر قدیمی، تهران، نون، 1401، 112_113

[2]- همان: 43_44