ورود به آوانگارد

چه کسی باید تقاص دهد؟

مروری بر نمایشنامه تاوان نوشته‌ی آرتور میلر

مانا مبینی
پنجشنبه ۸ آذر ۱۴۰۳

نمایش‌نامه‌ی تاوان روایتی درمورد خانواده است. همسر و فرزندان، پدر و مادر و برادر، هر یک بخشی از این روایت را پیش می‌برند. در این داستان، خانواده با دیدگاهی واقع‌گرا بازنمایی می‌شود و مفهوم مقدس همیشگی خود را ندارد. گذشته مرور می‌شود و رازهای یک خانواده آشکار می‌شوند؛ رازهایی که باعث فروپاشی افراد می‌شود. دو برادر هم‌زمان به خانه‌ی پدریشان می‌آیند، در حالی که سال‌هاست یک‌دیگر را ملاقات نکرده‌اند. مفهوم خانواده، در این نمایش‌نامه رنگ می‌بازد؛ زیرا که دو برادر از پدر و مادر مرده‌شان نا‌امید می‌شوند و همسران آن دو نیز از آن‌ها قطع امید می‌کنند. مشکلات، حل نشده و هرگز فراموش نشده‌اند و فاش شدن دروغ‌های گذشته هم بار آن‌ها را سنگین‌تر می‌کند. هر یک از دو برادر داستان، در دنیایی تنها می‌ماند که خودش ساخته‌ است.

تمام داستان در خانه‌ای روایت می‌شود که خانه‌ی پدری ویکتور و والتر بوده است و حالا پس از گذشت سال‌ها از مرگ پدر و مادرشان، آن را برای فروش گذاشته‌اند. ویکتور و همسرش، استر، برای دیدار با دلال وسایل خانه به آن‌جا رفته‌اند و مدتی بعد، فضا با ورود غیرمنتظره‌ی والتر متشنج می‌شود. نگفته‌ها گفته و رازها برملا می‌شوند. در انتهای داستان، شخصیت‌ها تغییر کرده و خانه را با دیدگاهی متفاوت و اطلاعاتی جدید ترک می‌کنند.

ویکتور پلیسی معمولی و با سطح مالی متوسط و والتر پزشک و جراحی موفق است. این دو برادر نمادی از دو فلسفه‌ی متفاوت از زندگی هستند. دو طرز فکر کاملا مغایر که نتایج مشابهی را رقم می‌زنند. هریک از آن‌ها در جوانی یک راه را انتخاب کرده است؛ یکی درس خوانده و دیگری مشغول به کار و مراقبت از پدرش شده، تا وقتی که پیرمرد فوت کرده است. هردو ازدواج کرده و صاحب فرزند شده‌اند. یکی طلاق گرفته و دیگری همچنان با همسرش زندگی می‌کند، در حالی که زن، مدام به او سرکوفت می‌زند. هردو به نحوی در زندگی شکست خورده‌اند؛ ولی دوباره ادامه داده‌اند. حالا به هم می‌رسند و هریک بخشی از داستانش را بازگو می‌کند، فریاد می‌کشند، لبخند می‌زنند و حقایق را برای دیگری آشکار می‌کنند. در نهایت، هریک باید تصمیمی بگیرد که دیگری را ببخشد یا نه؟ هردو باید تلاش کنند تا حقایق تلخی را هضم کرده و گذشته را فراموش کنند. شرایطی که به خصوص برای ویکتور، بسیار دشوار می‌شود. او کینه‌هایی قدیمی دارد که با برملا شدن رازها هم نمی‌تواند فراموششان کند. والتر هم تلاش می‌کند تا علت کارهایش را توضیح دهد؛ اما ویکتور با طرز فکری متفاوت، درگیر زندگی خودش است و نمی‌تواند او را درک کند.

بسیاری از انسان‌ها، مسائل مختلفی را با خانواده‌های خود تجربه کرده‌اند و دست به انتخاب مسیرهای متفاوتی زده‌اند. این داستان به همه‌ی آن‌ها می‌گوید که بهترین راه حل مشکلات صحبت کردن در زمان مناسب است؛ یعنی درست همان زمانی که مشکل ایجاد شده است. در غیر این صورت، فرد چه از مشکل دور شود و فرار کند و چه در آن غرق شود، در ادامه‌ی مسیر، مشکلات جدیدی پیدا می‌کند که رفته رفته دشوارتر هم می‌شوند. در عین حال، هرچه فرد مسن‌تر می‌شود، کینه‌های او عمیق‌تر و مشکلاتش غیرقابل حل‌ می‌شوند.

مضمون دیگری که این روایت بیان می‌کند، انتخاب است؛ تصمیم‌گیری و انتخاب در مراحل مختلفی از زندگی که به طور حتم، نتایجی را به همراه دارند؛ اما تاوان، به مخاطب نشان می‌دهد که این عواقب و نتایج نسبی هستند و هیچ تصمیم درست یا غلطی وجود ندارد؛ این همان مفهومی است که همه‌ی ما در زندگی روزمره به آن پی‌می‌بریم. می‌توان با هر فلسفه‌ای زندگی کرد و با هر دیدگاهی مسیری را انتخاب کرد؛ اما در انتها، هر اتفاقی ممکن است بیفتد؛ چون آن انتخاب‌ها با توجه به شخصیت افراد و شرایطشان، نسبی هستند. حتی، خوشبختی و بدبختی هم برای افراد نسبی است. وقتی یکی از همسرش جدا می‌شود، ممکن است خوش‌بخت‌تر شود و شخص دیگری با تجربه‌ای مشابه، از خوش‌بختی فاصله بگیرد. هرگز نمی‌‌توان حکمی برای کار درست و غلط صادر کرد و این بزرگ‌ترین درس زندگی ‌است.

آرتور میلر (Arthur Miller) نویسنده‌ی آمریکایی و متولد سال ۱۹۱۵ در نیویورک است. بسیاری از بزرگان ادبیات و سینما و تئاتر، میلر را «بزرگ‌ترین نمایش‌نامه‌نویس آمریکا» می‌خوانند. نمایش‌نامه‌های او بارها به فیلم تبدیل شده‌اند. آثار نمایشی میلر ادامه ادبیات نمایشی واقع‌گراست که در فاصله‌‌ی بین دو جنگ جهانی در آمریکا آغاز شد. او اجتماع را از طریق شخصیت‌هایش به تصویر می‌کشد. اغلب شخصیت‌هایش قربانی نظام سرمایه‌داری بوده‌اند. او بر ارزش‌هایی مثل خانواده، اخلاق و مسئولیت‌پذیری تاکید می‌کند و دلیل فروپاشی جامعه مدرن را دوری انسان از این ارزش‌ها می‌داند.