کتاب عکاسی، بالنسواری، عشق و اندوه نوشتهی جولین بارنز، نویسندهی انگلیسی، کتابی عاشقانه است که دربارهی عشق، مرگ، اندوه و از دست دادن سخن میگوید. همهی انسانها در طول زندگی خود با رنج و اندوه متفاوتی دست و پنجه نرم میکنند که ممکن است ردپای این اندوه برای همیشه بر قلب آنها باقی بماند.
بارنز همسرش، پت کاوانا، را بر اثر تومور مغزی از دست میدهد. تشخیص بیماری تا مرگ تنها سی و هفت روز طول کشید. بارنز این کتاب را به یاد همسرش چهار سال بعد از فوتش در سال ۲۰۱۳ منتشر کرد. او در این کتاب دربارهی رفتارها و باورهای همسرش سخنی نمیگوید ، در واقع رنج، اندوه و حس پوچی که خودش بعد از مرگ همسرش تجربه کرده را شرح میدهد.
بارنز ابتدا از بالنسواری، علم هوانوردی و عکاسی شروع میکند و کم کم از عشق و اندوه و فروپاشی رابطه صحبت میکند .در نگاه اول ممکن است این کلمات ارتباطی به یکدیگر نداشته باشند اما کمی که پیش میروید متوجه میشوید که یک اتحاد و وحدت در بین آنها وجود دارد و نویسنده به طرزی هنرمندانه و با بهرهگیری از هنر، تاریخ و مفاهیم مختلف با این کلمات بازی میکند و به توصیف عشق و اندوه میپردازد.
دربارهی کتاب عکاسی، بالنسواری، عشق و اندوه
این کتاب از سه جستار تشکیل شده است: «گناه ارتفاع»، «بر روی سطح»، «از دست رفتن عمق». هر سه جستار با جملاتی تقریباً مشابه آغاز میشود: «دو چیز را که تا حالا کنار هم قرار نگرفتهاند کنار هم میگذارید. و جهان تغییر میکند...»[1] ممکن است دو جستار اول برای شما کسلکننده باشد، اما بهتر است صبور باشید تا به جستار سوم که هستهی اصلی و بخش جذاب کتاب است برسید.
جستار اول به نقل از تاریخ میپردازد و تاریخچهای از بالنسواری، عکاسی و علم هوانوردی را ارائه میدهد. سالها قبل انسانها دریافتند اگر هوای داغ را در جایی محبوس کنند میتوانند یک بالن را به آسمان بفرستند و پرواز کنند. اما کنترل و هدایت بالنها کار آسانی نبود و جریان باد مسیر حرکت آنها را تعیین میکرد. «بالنسواری نماد آزادی بود؛ اگرچه آزادیای اسیر نیروی باران و باد.»[2] به همین دلیل بسیاری افراد سقوط میکردند یا در منطقهای دوردست فرود میآمدند. «پرواز یک بالون شهر را به روستا، انگلیس را به فرانسه و فرانسه را به آلمان وصل میکرد. با هر فرود آمدنی شور و شوقی ناب برمیخاست.»[3]
در این فصل فرد برنابی، کنکل انگلیسی، سارا برنارد، هنرپیشهی معروف و نادار، عکاس و مخترع، هر سه شیفتهی بالنسواریاند. اگرچه بالنسوارها میدانستند این کار بسیار خطرناک است و افراد زیادی سقوط میکنند و کشته میشوند، اما به خاطر عشق و علاقهای که به پرواز داشتند ریسک این خطر را به جان میخریدند و لحظاتی پر از هیجان و لذت را تجربه میکردند.
«اولین صعود با بالن هیدروژنی را دکتر ژاک شارل فیزیکدان در اول دسامبر ۱۷۸۳ انجام داد. او میگوید: «وقتی دیدم دارم از زمین رها میشوم احساسم نه رضایت که سعادت بود.» و اضافه میکندکه این«حس معنوی» بود و «به قولی میتوانستم زنده بودنم را احساس کنم.» اغلب هوانوردان تجربهی چنین حسی را داشتند؛ حتی فرد برنابی که میکوشید به این آسانیها از خود بیخود نشود.[...] کم کم حسهای معنوی سراغش میآید: هوا لطیف بود و انسان دلش میخاست نفس بکشد؛ رها از بار تمام آلودگیهایی که بر جوّ نزدیک کرهی خاک سنگینی میکند. جان گرفتم. خوشایند است که زمانی را در جایی دور از نامهها، ادارهی پست، مشغلهها و مهمتر از همه تلگراف سر کنی.»[4]
در مقابل، افرادی هم مخالف پرواز و بالنسواری بودند و آن را یک گناه تلقی میکردند و کلنجار رفتن انسان با پرواز را نوعی دخالت در کار خدا میدانستند. آنها به این باور داشتند که خدا عمداً آنها را بدون بال آفریده و اگر میخواست انسان پرواز کند همانند پرندگان به او بال میداد.
در این زمان عکاسی نیز خیلی سریع به یک هنر در بین مردم تبدیل شد. نادار مخترع و عکاس ماهر در قرن نوزدهم عکاسی و هوانوردی را کنار هم قرار داد. به این ترتیب انسانها توانستند لحظات فوقالعادهی پرواز را با گرفتن عکسهای هوایی ثبت کنند.
جستار دوم عشقی نافرجام میان فرد برنابی و سارا برنارد را بیان میکند. «زندگی معمولاً خلاف میلمان به ما تحمیل میکند؛ خیلی بیشتر از آنچه تصورش را بکنیم.»
در جستار سوم بارنز از سوگ و اندوهی عمیق و آتشین که بعد از سی سال زندگی عاشقانه با همسرش تجربه کرده است، مینویسد. این فصل با این جملات آغاز میشود: «دوتا آدم را که تا به حال کنار هم قرار نگرفتهاند، کنار هم میگذارید. بعضی وقتها مثل اولین باری میشود که تلاش شد تا بالونی هیدروژنی را به بالن هوای گرم ببندند: ترجیح میدهید اول بسوزید و بعد زمین بیفتید یا اینکه اول عشق زمینتان بزند و بعداً شما را بسوزاند؟ گاهی شدنیست و یک چیز تازه درست میشود و دنیا عوض میشود. بعدش، یک وقتی، دیر یا زود، به خاطر فلان یا بهمان علت، یکی از آن دو نفر کم میشود. وچیزی که کسر شده بیشتر است از مجموع همهی آنچه بوده است. از نظر ریاضی البته احتمالاً ممکن نیست؛ اما از نظر احساسی چرا.»[5]
بارنز عشق را با تمام وجود لمس کرده و به این باور دارد که عشق با رنج کشیدن همراه است. «هر داستان عاشقانه، بالقوه، یک داستان اندوه نیز هست؛ اگر نه در اوایل، اما در ادامهاش؛ برای این یکیشان نه، برای دیگری؛ بعضی وقتها هم برای هر دویشان. پس چرا ما همواره سودای عشق داریم؟ چون عشق نقطهتلاقیِ حقیقت و جادوست؛ حقیقت چنان که در عکاسی؛ و جادو چنان که در بالنسواری.»[6]
بارنز معتقد است هرکس به شیوهی خاص خودش سوگواری میکند. اندوه افراد کمکی به یکدیگر نمیکند، فقط گاهی بر هم منبطق میشوند. ما قادر نیستیم با مرگ کنار بیاییم و آن را جرئی از زندگی بدانیم. هرگز نمیتوانیم خودمان را برای این سوگ آماده کنیم، حتی اگرپیش از آن انبوهی از مجلات و کتاب دربارهی فقدان و مصیبتزدگی مطالعه کنیم. ممکن است تصمیم بگیرید زمانی که دچار اندوه شدید یا اتفاق ناگواری رخ داد کارهایی مثل پیاده روی انجام دهید، به تفریح و مسافرت بروید و خود را به کاری مشغول کنید تا این رنج و اندوه را کمتر احساس کنید. اما زمانی که اتفاق ناگواری رخ میدهد متوجه میشوید آنقدر بی حوصله هستید که حتی حس و حال پوشیدن کفش پیادهروی را هم ندارید. «مرگ، اندوه، ماتم، حزن، دل شکستگی؛ نه هیچ راه طفرهای هست و نه درمانِ مدرنی.»[7] «چیزی که هست این است که طبیعت بسیار دقیق است؛ رنج هر چیزی دقیقاً همسنگِ ارزشِ آن است؛ این است که به گمانم انسان یک جورهایی به رنج رغبت دارد. اگر مهم نمیبود، اهمیتی هم نمیداشت.»[8]
«هرچه ما را نمیکشد قویترمان میکند.»[9] جملهای از نیچه که بارنز آن را نغز میکند و به این باور دارد که «خیلی از چیزها هست که ما را نمیکشد، اما برای ابد ضعیفمان میکند.»[10] اندوه زمان و مکان را برای ما تغییر میدهد. روزهایی یکنواخت که بدون هیچ اتفاق تازهای از پی هم میگذرند. به مکان و موقعیت جدیدی وارد میشوید که در آن چیزی جز احساس رنج و اندوه وجود ندارد. «مکانهایی چون: «شوره زار فقدان»، «برکهی (ساکن) بیتفاوتی»، «رودخانهی (خشک شده) فلاکت»، «باتلاق بیچارگی» و مغازههای (زیرزمینیِ) خاطره».[11]
دلتنگی در همهجا به سراغ شما میآید، کارهایی که هر دو باهم از روی عادت یا عشق انجام میدادید و حالا متوجه میشوید که مجبورید تنهایی و بدون او آنها را انجام دهید. و نتیجهای جز دلتنگی برایتان ندارد یا کارهایی جدید انجام میدهید که هرگز با او انجام ندادهاید و این بار به نوعی دیگر دلتنگش میشوید. حتی اگر بخواهید خودتان را سرگرم کاری کنید و خود را بیتفاوت نشان دهید بازهم قادر نخواهید بود. «خیلی زود کلمهها به ذهنم هجوم آوردند: هرکاری بکنم یا هرکاری نکنم دلم برایش تنگ میشود.»
ممکن است فرد بعد از فقدان و از دستدادن عصبانی و دلخور باشد، خشم و عصبانیت از کسی که فوت کرده و او را تنها گذاشته، با اینکه میداند او دخالتی در این کار نداشته است، از خدا، ازروزگار که بیتفاوت میگذرد و اجازه داد این اتفاق بیفتد. این عصبانیت ممکن است از دوستان باشد، افرادی که توانایی همدردی و انجام کار درست را ندارند و از بیان حقیقت دوری میکنند و با صحبتها و رفتارشان بیشتر باعث آزار و رنجش میشوند. اما خود اندوهزدگان نیز قادر به گفتن حقیقت و صحبت دربارهی این اندوه نیستند. درواقع واژهای مناسب پیدا نمیکنند که بتوانند رنج و اندوه خود را توصیف کنند و احساسات خود را به دیگران بفهمانند.
بارنز عشق و اندوه را به بالنسواری تشبیه میکند. لحظات فوقالعادهای را برای اولینبار در بالنسواری تجربه میکنید، اما قادر به هدایت و کنترل بالن نیستید. ممکن است سقوط کنید یا در سرزمینی سرد و یخبندان فرود آیید. همهی اینها در عشق نیز اتفاق میافتد. عشق هم سر انجام در اندوه فرود میآید در سرزمینی دردناک، زمانی که یکی از آن دو نفر برای همیشه نیست. تلاش میکنید با عکاسی لحظات خوش پرواز و عاشقی را ثبت کنید و زمان را در یک قاب متوقف کنید اما افسوس که عکسها هم نمیتوانند این لحظات لذتبخش را نگه دارند.
در انتها بارنز میگوید این رنج و اندوه را پذیرفته و با آن کنار آمده است. اما گاهی میخواهید برگردید و و به رنج کشیدن ادامه دهید، حتی بیشتر از قبل. در واقع اندوه مانند یک بیماری است، بیماری که برای مدتی خاموش میشود و اثری از آن نیست، اما ممکن است دوباره شعلهور شود و حتی شدیدتر از قبل فرد را درگیرکند. «لحظههایی هست که حاکی از گونهای پیشرفت هستند. وقتی که گریهها ـاشکهای روزانهی ناگزیرــ متوقف میشوند. وقتی تمرکز برمیگردد و مثل سابق میشود کتابی خواند.[...] وقتی شادی و لذت برمیگردند، حتی وقتی متوجه شوید که شادی بسیار شکنندهتر شده و لذت کنونی اصلاً به پای شادمانیِ گذشته نمیرسد، وقتی اندوه «فقط» یادآوریِ اندوه گذشته میشود اگر بشود؛ وقتی جهان برمیگردد به «همین» جهان که هست و زندگی جوری میگذرد که انگار یک بار دیگر روی سطح و رودرروست[...] بازی روزگار است دیگر؛ ما هم بازیچهاش. و شاید، اندوه هم همین است. ما خیال میکنیم با او جنگیدهایم، هدفی داشتهایم، بر اندوه چیره شدهایم، زنگار روحمان را زدودهایم؛ در حالی که تنها اتفاقی که افتاده این است که اندوه به جای دیگری رفته، موضوع علاقهاش را تغییر داده.»[12]
جستار سوم با کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست مرتبط است و هر دو کتاب روایت کنندهی سوگ و اندوه افرادی است که درد فقدان و از دست دادن را تجربه کردهاند. اگر شما هم دچار اندوه و سوگی هستید پیشنهاد میکنم این دو کتاب را مطالعه کنید.
مترجمان
نام اصلی این کتاب سطوح زندگی است که اولین بار انتشارات میلکان و بار دیگر در سال 98 نشر گمان به مترجمی عماد مرتضوی آن را منتشر کرد. عماد مرتضوی بنا به نظر خود این عنوان را در فارسی گنگ و مبهم دانسته و آن را به عکاسی، بالنسواری، عشق و اندوه تغییر میدهد.
عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه
نویسنده: جولین بارنز ناشر: گمان قطع: شمیز،پالتوئی نوع جلد: شمیز قیمت: 155,000 توماندربارهی نویسنده
جولین بارنز، نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی، در سال ۱۹۴۶ در یک خانوادهی فرهنگی به دنیا آمد. در سال ۱۹۶۸ از آکسفورد فارغ التحصیل شد. او در یک بازه سه ساله فرهنگنویس واژهنامهی انگلیسی آکسفورد بود سپس وارد کار ژورنالیستی شد و در نشریاتی همچون آبزرور، نقد کتاب مینوشت. بارنز تا کنون جوایز ادبی معتبری را دریافت کرده است که میتوان به جایزهی ادبی من بوکر در سال ۲۰۱۱ برای کتاب درک یک پایان، اولین کتابی که به فارسی ترجمه شد، و جایزهی ادبی دیوید کوهن اشاره کرد. بارنز تاکنون ۱۳ رمان نوشته است. تعدادی از آنها به زبان فارسی ترجمه شدهاند که عبارتند از : طوطی فلوبر، هیاهوی زمان، درک یک پایان، آرتور و جورج و کتاب سطوح زندگی که اخیرا با عنوان عکاسی، بالنسواری، عشق و اندوه منتشر شده است. از دیگر آثار او میتوان به کتابهایی چون دیار مترو، قبل از آشنایی او با من، دربارهاش حرف بزنیم، مجموعه داستان عبور از کانال، چیزی برای ترسیدن وجود ندارد، اشاره کرد. بارنز علاوه بر رمان، چندین داستان کوتاه و مقاله نیز به چاپ رسانده است.
[1]- بارنز، جولین، عکاسی، بالنسواری، عشق و اندوه، ترجمهی عماد مرتضوی، تهران، نشر گمان، صفحهی ۱۳، (بر اساس نسخهی الکترونیک)
[2]- همان: ۱۸
[3]- همان: ۱۸
[4]- همان: ۲۰
[5]- همان: ۶۵
[6]- همان: ۳۹
[7]- همان: ۶۸
[8]- همان: ۶۷
[9]- همان: ۸۰
[10]- همان ۷۹
[11]- همان: ۸۰
[12]- همان: ۱۰۹