ورود به آوانگارد

عصبانی‌های عصر ما: سِیری در جهانِ روان‌رنجوران

معرفی کتاب عصبانی‌های عصر ما نوشته کارن هورنای

مرضیه کیانی
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

«ما اساساً نمی‌توانیم خودمان را کاملاً فریب دهیم؛ یعنی در شعورِ ناآگاهمان، ما خود را بهتر ازآ‌ن‌چه آگاهی داریم و به‌ظاهر می‌بینیم نمی‌شناسیم ... غالباً در اولین برخورد با اشخاص ممکن است بخشی از شخصیت آن‌ها به‌درستی برای ما آشکار شود ولی به علت احتیاجات روحی‌ای که داریم ناچاریم مشاهدات و شناسایی‌های خود را نادیده بگیریم و به درکِ خود صریحاً اعتراف نکنیم ... مثلاً همین‌که مفتون جمال معشوق خود شدید با اصرار زیاد می‌کوشید تا معایب او را نبینید ولی این معایب به‌کلی از نظرِ شما مخفی نیست و در یک جای ذهنتان ثبت می‌شود ... و نتایجِ سرکوبِ این تأثیراتِ ثبت‌شده اگر عناد باشد ... ممکن است به‌نوبه خود بازتولید اضطرابِ بیشتری بنماید.»[1]

«عصبانی‌های عصر ما»[2] (1937) نوشته‌ی کارِن هورنای[3] (1952-1885)، روانکاوِ برجسته‌ی آلمانی، در باب روان‌رنجوری‌های تنیده در ژرفنایِ وجود و کژرفت‌های برآمده از ناچارگی و جبری درونی‌‌ست؛ در باب ترس‌ها و تشویش‌هایی‌ست که بی‌امان از رویارویی با آن‌ها می‌گریزیم. طبق گفته‌ی هورنای، تضادها و کشمکش‌های بنیادینِ افراد به صور گوناگون رخ می‌نمایند، از ابراز وجود و جلب‌ توجه گرفته تا چگونگی برخورد آن‌ها با امور جنسی. همه‌ی پرخاشگری‌ها برآمده از عناد و خصومت نیست بلکه گاه برآمده از ترس و تشویشی‌ست که همه‌ی وجودمان را در خود کشیده؛ همه نشئگی‌ها و عیاشی‌ها ناشی از لذت‌طلبی نیست بلکه گاه دستاویزی‌ست برای تخلیه‌ی اضطرابِ شدیدی که بی‌پناه و بی‌قرارمان کرده؛ همه‌ی غرقه‌شدن در فعالیت‌ها و معاشرات برآمده از پویایی و میلی درونی نیست بلکه گاه تنها مأمن‌گاهی‌ست برای خود را به دستِ فراموشی سپردن و گریز از خلوت با خود؛ همه‌ی پرخوری‌ها ناشی از شکم‌بارگی نیست بلکه گاه مفری‌ست برای‌ برون‌رفت از تشنجاتِ روحی و پُر کردنِ خلأهای عاطفیِ شکنجه‌آور؛ همه‌ی غنودن‌ها و آرمیدن‌ها از سرِ خستگیِ جسمی نیست گاه تنها راهی‌ست ‌برای رهایی از فسردگی و خستگیِ روحی‌ای که ما را از پای درآورده است؛ همه بیماری‌ها برآمده از نقصی در پیکرِ آدمی نیست بلکه گاه فریادی‌ست ملتمسانه برای توجه‌خواهی و گاه اسبابی محقرانه برای به اطاعت ‌درآوردن دیگری؛ همه تحقیرها را فراتَران سبب نمی‌شوند بلکه اساساً این قربانیانِ حقارت‌اند که تشنه‌ی تمسخر و ریشخند دیگران‌اند؛ همه‌ی وابستگی‌های عاطفی ره‌آوردِ عشق و محبت نیست بلکه گاه برآمده از نیاز و بی‌چارگی‌ست:

«در مناسباتی که یک طرف خود را وابسته و متکی به دیگری می‌کند حتماً مقدار زیادی رنجش و خشم پدید می‌آید. شخصِ متکی از این‌که خود را اسیر و بنده‌ی دیگری می‌بیند رنج می‌برد، از این‌که تسلیمِ دیگری می‌شود احساسِ خشم می‌کند، ولی از ترس این‌که مبادا طرف را از دست بدهد این رابطه‌ی تابعیت را ادامه می‌دهد، ازآنجاکه خودش باخبر نیست که این حالتِ روحی و این تابعیتْ برآمده از اضطرابِ شدیدِ خودِ اوست، طرفِ دیگر را مسبب انقیاد و تابعیت خود می‌پندارد و از او به‌شدت خشمگین و متنفر می‌شود. ولی خشم و نفرتی که از این بابت احساس می‌کند را ناچار است سرکوب و پنهان نماید زیرا به محبت و حمایت طرفْ احتیاجِ مبرم دارد. این سرکوبیِ خشم و نفرت به‌نوبه‌ی خود ایجاد اضطراب بیشتر کرده و اضطراب جدید نیز احتیاج به تسکین دارد.»[4]

هورنای از فساد ادواری سخن می‌گوید، همان دورِ تسلسلِ بیمارگون که اساساً ریشه در کودکی دارد. به توصیف هورنای، شرایطِ محیطی نامناسب که نقطه‌ی آغازِ این چرخه‌ی بیمارگی‌ست سبب می‌شود که شخص نیازِ شدیدی به محبت دیگران احساس کند، محبتی انحصاری و بی‌قیدوشرط، اما اگر در جلب چنین محبتی ناکام شود، احساسِ شکست و طردشدگی می‌کند؛ درنتیجه، پِی‌رنگی قدرتمند از عناد و خشم در او شعله می‌کشد اما از ترس این‌که مبادا بروز این احساسْ موجب بر هم خوردن دوستی با دیگری شود، احساسِ خود را فرومی‌خورد و این سرکوبی منجر به شکل‌گیری تشویشی در او می‌شود که با گذر زمان پروارتر می‌شود و برای رهایی از این آشفتگیِ بی‌امن باری دیگر به جلب محبت دیگران روی می‌آورد و دوباره این چرخه تکرار می‌شود و این‌چنین می‌شود که فرد پیوسته تحلیل می‌رود و نفرت هر چه بیشتر عمقِ وجود او را در خود می‌کشد.

پاره‌ای از کتاب در شرحِ کوشش‌های آدمی، به‌ویژه بشر امروز، جهت کسب قدرت، موقعیت اجتماعی، جلال و ثروت است؛ این‌که چنین کوششی عمدتاً ریشه‌ای عصبی و سازوکاری دفاعی دارد. ریشه‌ی عصبیِ این آمال ازاین‌روست که اساساً احساسِ ناامنی، تحقیر و تزلزل است که تمایلاتِ جاه‌طلبانه و برتری‌خواهانه را در فرد برمی‌انگیزد؛ احساسی که سرانجام اضطرابی شدید در فرد ایجاد می‌کند؛ تشویشی که برآمده از سرکوبی و فروخوردنِ احساسِ عناد و نفرتی‌ست که آن ناامنی و آزردگی‌ها موجبش شده‌اند. با تلاش برای کسب قدرت، زیبایی و موقعیتِ اجتماعیِ برترْ فرد به‌نوعی از این دلهره، یأس و بیچارگی می‌رهد و همچو آتشفشانی طغیان‌کرده بخشِ زیادی از این کینه و عنادِ مخفی مانده را بیرون می‌ریزد و کمی آرام می‌گیرد و از بارِ سنگینِ آن نومیدی و اضطرابِ مرگبار می‌رهد.

هورنای در «عصبانی‌های عصر ما» از آدمیانی سخن می‌گوید که ارزش و اعتماد به خودشان را در تحسین و توجه دیگران می‌جویند؛ آدمیانی که حساسیت‌های شدیدشان زندگی را برایشان دشوار ساخته؛ آدمیانی که برای رهایی از زیر بارِ شلاقِ فقرِ درونی، یأس، حقارت و خودناچیز‌پنداری در عطش قدرت، ثروت، زیبایی، تملک و عزلتْ غوطه‌ورند؛ ولی تشخیص عصبیت تنها و تنها بر پایه‌ی مؤلفه‌ها و چارچوبی معین از اساس ناممکن است چراکه چه بسیار مردمانی که چه‌بسا رهرویِ روندِ معمولِ اجتماع‌اند اما به‌ دام ‌افتاده‌ی روانی ناآرام و کشمکش‌هایی بی‌تمام‌اند؛ مردمانی از جنسِ ما؛ ما مردمانی که کودکی‌های ویرانگرمان گویی ما را برای همیشه در خود بلعید. 

«اگر تمام بستگان و اطرافیان کودک غالباً با او بدرفتاری و ناسازگاری کنند، آن‌وقت نه‌تنها نسبت به آن‌ها خشم و عناد و بدبینی پیدا می‌کند بلکه حالت کینه و بغض و بدگمانی مبهم و کلی نسبت به همه‌کس در او پدید می‌آید ... و هرقدر فرصتِ تماس با دیگران ... کمتر به او داده شود، کینه و عداوت او به نوع بشر بیشتر می‌شود ... چنین کودکی هنگام تماس با دیگران، تهور و جسارت خود را از دست می‌دهد و نمی‌تواند مثل سایرین جرئت ابراز وجود داشته باشد، نسبت به خواستنی بودن خود تردید پیدا می‌کند، بسیار حساس و زودرنج شده و قدرت دفاع از خود را از دست می‌دهد».[5]

عصبانیت های عصر ما

نویسنده: کارن هورنای ناشر: علمی و فرهنگی قطع: شمیز رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

[1]- کارن هورنای (1937). برگردان ابراهیم خواجه‌نوری (چاپ ششم، 1397: 84)

[2]- The Neurotic Personality of Our Time

[3]- Karen Horney

[4]- کارن هورنای (1937). برگردان ابراهیم خواجه‌نوری (چاپ ششم، 1397: 142)

[5]- همان: 104