ورود به آوانگارد

تا زمانی که یکی از ما زنده است، هردوی ما زنده هستیم. می‌فهمی؟

مروری بر کتاب زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند نوشته‌ی ارنست همینگوی

علی سپندار
چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳

یک نیروی چریکی قرار است با انفجار پلی، وضعیت جنگ داخلی اسپانیا را تغییر دهد؛ اما زمان  انفجار هنوز مشخص نیست. به رابرت جوردان دستور داده­ شده است تا در زمانی پل را منفجر کند که نیروهای سلطنت طلب فاشیست در جبهه مخالف، برای حمله به سمت آن می‌­آیند.

داستان روایت یک حمله انتحاری در دل کوهستان است؛ اما ارنست همینگوی ما را در میان سنگ‌های این کوهستان بدون لحظه‌های بدیع احساسی و کنش و واکنش‌های قلب و عقل رها نمی‌کند. قرار نیست با ملکه‌های زیبای مادرید در این داستان روبرو شویم؛ اما یک دختر جوان با موهایی که به ناشیانه‌ترین شکل ممکن بریده شده‌اند و زن چاق پابلو، به تنهایی کافی هستند تا داستان از احساس بی‌بهره نماند و کنار تصمیماتی پای دل به میان آید که قرار است با عقل گرفته شوند.

به طوری که در عین خستگی و بریدن از یکی، همچنان دوست داشتن در وجود آن‌ها ادامه دارد.

در قسمت‌هایی از داستان، لحظات پر تلاطم به گونه‌ای پشت سرهم رقم می‌خورند که فرصت نفس کشیدن را از خواننده می‌گیرد. رابرت جوردان برای انجام ماموریت خود به میان آدم‌هایی می‌رود که حتی برای تهیه غذای روزمره خود دچار مشکل هستند و به درون غاری پناه برده‌اند تا از دید هواپیماهای فاشیست در امان باشند.

«سه هواپیما منظم پیش می‌آمدند. هواپیمای دشمن، هواپیمای فاشیست‌ها، فیات‌های سریع‌السیر که هر سه به همان سمت می‌رفتند که دیروز او و آن‌سلمو از آنجا آمده بودند.» [1]

شخصیت‌های اصلی داستان اندک هستند؛ اما به خوبی با خورده روایت‌های خود، ما را همراه می‌سازند تا با مردمی همزاد پنداری کنیم که در جنگ‌های داخلی همه چیزشان را از دست داده‌اند. خبری از توصیف‌های پرهیاهو نیست، آدم‌ها در پایین‌ترین درجه از ظاهر و خلق و خو قرار دارند. گاهی دلشان سر زبانشان است و در لحظه، بدون فکری، آن چیزی را به زبان می‌آورند که وجودشان را لبریز کرده است.

البته این ذات کوهستان است. در میان سنگها زندگی کردن، ظاهر و فکر را محکم می‌کند، خبری از تصمیمات بی‌پایه و بدون فکر نیست. ولی با همه این‌ها کیست که نداند احساس آدم از قلبش شعله می‌کشد و قلب‌ها قرار نیست سخت و سنگ باشند.

در ابتدا، حضور رابرت جوردان و هدفی که در سر دارد، برای پابلو و یارانش شروع یک خطر است. آن‌ها مدت­‌ها در کوهستان تلاش کردند تا منطقه‌ای بدست آورده و آن را تحت مالکیت خود بگیرند، حالا با این انفجار، مخفیگاه‌شان مشخص می‌شود و جایگاه‌شان مورد حمله دشمن قرار خواهد گرفت.

اما آن‌ها هم به مانند رابرت به جمهوری خواهان وفادار هستند.

به مرور ماموریت رابرت جوردان به یک حرکت ملی تبدیل می‌شود، زن پابلو حمایت خود را از او اعلام می‌کند و قرار بر افزایش نیروها و انجام هماهنگی‌ها می‌شود.

ماریا با موهای بریده شده، یکی از شخصیت‌های داستان است که همراه خانواده پابلو در غار زندگی می‌کند. آن‌ها در زمان انفجار و دستبرد به یک ترن، که توسط پابلو و افرادش انجام شده بود، ماریا را پیدا کرده­ و همراه خود به غار آورده بودند.

«دخترک زیر سنگی پنهان شده بود. ما آخر کار او را پیدا کردیم و با خودمان آوردیم.» [2]

حال این دختر دلبسته رابرت جوردان شده است؛ اما اگر در انفجار پل رابرت جوردان دیگر برنگردد، فرجام این عشق چه خواهد شد؟ شاید در هیچ زمانی به اندازه زمان جنگ، عاقبت عشق‌ها بی‌سرانجام نباشد.

دو عاشقی که هر روز در میان سنگ‌های کوهستان، از سرانجام عشق خود در مادرید و شاید بعدها سفر به آمریکا می‌گویند.

روز به روز که لحظه شروع حمله فاشیست‌ها نزدیک‌تر می‌شود، ترس و نگرانی در وجود کولی‌های غار نشین نیز بیشتر می‌گردد. مرگ را بخود نزدیک­تر می‌بینند و به عاقبت آن همه جنگیدن و سختی در کوهستان، می‌اندیشند. آیا ناقوس مرگ­ برای آن‌ها نواخته خواهد شد؟

«پس فوراً از پیش من بلند شو و به رختخواب خودت برو، در این رختخواب برای تو، من و  ترس تو جا نیست.» [3]

اما رابرت جوردان این­طور به آخر ماجرایش نگاه نمی‌کند. حالا او هدفی بزرگ دارد. یک ماموریت ملی که باید آن را به انجام برساند. ترسی از مرگ در وجود او نیست و خونسرد به رستگاری بعد از ماموریتش فکر می‌کند.

«به نظرش رسید که این جنگ، تنها جنگ اسپانیا نیست، مربوط به بشریت و مربوط به آزادی است. اگر ملت اسپانیا در این جنگ مغلوب شود، فاشیسم جان می‌گیرد، تقویت می‌شود و خطرناک‌تر می‌گردد.» [4]

این ناقوس مرگ کیست؟

نویسنده: ارنست همینگوی ناشر: افق قطع: گالینگور،رقعی نوع جلد: گالینگور قیمت: ناموجود

برای کسب اطلاعات بیشتر درباره‌ی ارنست همینگوی می‌توانید به این پرونده مراجعه فرمایید.


[1]- همینگوی، ارنست (1389)، زنگ­‌ها برای که به صدا در می‌­آید، مترجم رحیم نامور، تهران، امیر کبیر، ص 60

[2]- ص 22

[3]- ص 70

[4]- ص 83