«بچه که بودم به مرگ بچهها خیلی علاقه داشتم. بچه که بودم اصولا به طرز بیمارگونهای به مرگ علاقه داشتم و وقتی بچهای میمرد، آتشِ کنجکاوی بیمارگونهم نسبت به مرگ شعلهور میشد.
بعدها در فوریهی سال 1948 این کنجکاوی به واقعیتی در زندگیم تبدیل شد و شالودهی زندگیم رو از هم پاشید و زندگیم رو بلعید؛ انگار داستان آلیس در سرزمین عجایب در یک گورستان اتفاق بیفته و در همون حال خرگوش سفید این داستان یک گورکن باشه و آلیس یک کفن پوسیده پوشیده باشه که مور و ملخ جا به جا خورده باشندش و با این سر و وضع داره برای خودش بازی میکنه.
اما قبل از این که این اتفاقات بیفته، مرگ بچهها و تاثیری که مرگشون در زندگی دیگران داشت، مجذوبم میکرد. شاید اولین بار سال 1940 به این جور چیزها علاقهمند شدم. اون سال به خونهای اثاثکشی کردیم که در همسایگی یک موسسهی کفن و دفن قرار داشت.»[1]
پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد آخرین کتابی است که از ریچارد براتیگان پیش از مرگش به چاپ رسیده است. نویسنده در این کتاب برای آخرین بار، سراغ موضوع همیشگی کارهایش رفته است؛ مرگ و تمامی آثاری که بر روی محیط اطراف از خود بر جای میگذارد.
راوی کتاب مردی چهل و دو ساله است که در کودکی سختیهای بسیاری را پشت سر گذاشته است و حالا در آستانهی پیری، تمامی خاطرات گذشته و به صورت ویژه خاطرات پنج تا دوازده سالگی و اتفاق هولناکی که یک شبه کودکیش را به نابودی کشانده، به ذهنش هجوم آوردهاند و او تمامی این سالها با عذاب وجدان، روزهای با اما و اگری را زندگی کرده است.
در خلال بازگویی خاطرات است که متوجه میشویم تمام کودکی راوی، در فقر و سیاهی سالهای پس از جنگ جهانی دوم سپری شده است؛ راوی کودک همراه مادر و خواهرانش، با مستمندی ناچیز ادارهی تامین اجتماعی زندگی میکند و با توجه به شرایط آمریکا و تیرهروزی آن دوران، سرگرمیهای زیادی ندارد؛ راوی بیشتر روزهای تابستان را به ماهیگیری و نگاه کردن به زوج عجیبی که برای ماهیگیری به دریاچه میروند، سپری میکند؛ البته او برای خودش منبع درآمد ناچیزی نیز دست و پا کرده و هر چندوقت یکبار به دیدار پیرمرد تنهایی میرود که در کارگاهِ چوببریِ وسطِ جنگل زندگی میکند؛ بطریهای خالی مشروب پیرمرد را میگیرد تا بتواند با فروش هر کدام از آنها حداقل یکی دو سنت به جیب بزند.
راوی از نسل کودکان پس از جنگ جهانی دوم است؛ زمانی از تاریخ آمریکا که همهی افراد از پیر تا جوان، تفنگ در دست داشتد و شلیک کردن و شکار، سرگرمیای همگانی به حساب میآمد؛ او نیز این قاعده مستثنی نیست. راوی در یک روز بهاری، از کنار اغذیهفروشی آشنایی میگذرد که همبرگرهای خوشمزهای هم دارد، اما چون زیاد گرسنه نیست، وارد مغازهی اسلحهفروشیای میشود که درست در کنار اغذیهفروشی قرار دارد؛ بدون هیچ تردیدی یک خشاب برای تفنگ کالیبر بیست و دویش میخرد و بعد از این تصمیم، بداقبالی و جنون شکار طاووس، کودکی و معصومیتش را با اتفاقی هولناک، برای همیشه در دوازده سالگی تمام میکنند. «بعدازظهر اون روز هنوز نمیدونستم کرهی خاکی منتظره که فقط چند روز بعدش بشه یک گور. حیف که نتونستم فشنگ رو قاپ بزنم و به لولهی تفنگ کالیبر بیست و دو برش گردونم که چرخزنون خودش رو به خشاب برسونه و خودبهخود سر پوکه بشینه، طوری که انگار هیچوقت شلیک نشده باشه و حتی هیچوقت توی خشاب نذاشته باشندش. اگر میشد فشنگ میرفت کنار چهل و نه خواهر و برادر دیگهش توی قوطی فشنگها، اگر قوطی فشنگها، آروم و مطمئن در قفسهی دکان اسلحه فروشی قرار میگرفت، و اگر میشد که در اون بعد از ظهر بارونیِ ماه فوریه از کنار مغازهی اسلحه فروشی میگذشتم و هرگز پام رو توی این مغازه نمیگذاشتم...»[2]
پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد بیش از تمامی کارهای براتیگان، رنگ و بوی شخصی دارد؛ او که سیر نویسندگیش با صید قزل آلا در آمریکا شروع شده، با پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد به سرانجام میرسد. براتیگان در این کتاب تلاش میکند بسیاری از تجربههای دورهی کودکی و نوجوانیش، مانند فقر را از دید خود بزرگسالش به تصویر بکشد. نویسنده در این کتاب مدام پای مرگ را پیش میکشد و از تاثیراتی که این یگانه حقیقت، بر روی کاراکترهای کتاب و جهانش داشته است صحبت میکند؛ شاید بتوان گفت که این احساسات و افکار همانهایی است که تا دو سال بعد، همراه براتیگان مانده است؛ هنگامی که در مزرعهاش واقع در مونتانای آمریکا دست به خودکشی میزند.