«فروم در کلام خودش»[1] (1994) مجموعهایست گزیده از آثار اریک فروم[2] (1980-1900)، روانشناسِ اجتماعی و روانکاوِ آلمانی، به گردآوری راینر فونک[3] با گذاری بر اندیشههای فروم در قالب بُرشی کوتاه از پژوهشها و آثار وی نظیر «داشتن یا بودن؟» (1976)، «گریز از آزادی» (1941)، «جامعه سالم» (1955)، «هنر عشق ورزیدن» (1956)، «سرشت انسان» (1969) و ... . کتاب «فروم در کلام خودش» بستریست برای آشنایی با کلیتِ اندیشههای فروم با مرورِ اجمالی پارهای از نوشتهها و مطالعاتش. در نظریات فروم، همکوکیِ ذهنیت با عینیت چنان جلوهگر و ملموس است که خردمندیِ باشکوهی را ترسیم میکند؛ اندیشههایی که نه برخاسته از تعصبی کور و سفسطهگری که برخاسته از اندیشندگی و ژرفنگریست و همین است که حسی از اصالت در آثار و تفکرات او میدمد؛ اینکه به اندیشمندی گوش میسپاریم که همهچیز را در اعماق میکاود و نه سفسطهباز و حرافی که مدعیِ خردورزیست حال آنکه ژرفنایِ کلامش از رویهایترین لایهها فراتر نمیرود.
گذاری بر چندی از آثار فروم:
محوریترین پنداره در تفکرِ فروم رویکرد «داشتن» در برابر «بودن» بهعنوان دو شیوهی زندگیست که در اواخر عمرِ خود نیز این مهم را در چارچوب کتاب «داشتن یا بودن؟» بهتفصیل ارائه کرد و بخشی از دستنوشتههای وی نیز پس از مرگش در کتابی کمنظیر به نام «هنر بودن» ارائه شد. در نگاه فروم، هنگامیکه آدمی شیوهی «داشتن» را در زندگی برمیگزیند، نگاهی مالکیتی، آزمندانه و غیربارورْ همهی هستی او را در بر میگیرد، بدین معنا که به همهچیز حتی انسانها نگاهی کالاگونه دارد و سودایش این است که همهچیز را داشته باشد و آنچه دارد برابر است با آنچه هست و هنگامیکه چیزی ندارد یعنی چیزی نیست و چه چیز از این غمگِنانهتر که همهی من در داشتههایم تعریف شود. انسان با داشتنِ چیزها و کَسان، میخواهد که کسی باشد، او خود را مالکِ آنچه و آنکه دارد میداند بیگمان از اینکه در حقیقت این داشتههایشاند که او را به تملک خود درآوردهاند. افسوس اما این است که چرا داشتههایی که گاه بهایی گزاف در راهِ کسبشان پرداختهایم، از سترونی ما نمیکاهد و چرا رهاییبخشمان نیست؟
فروم بر این باور است که درکِ شخصیت فرد تنها هنگامی ممکن است که بتوان نظامِ در پسِ رفتار او را بازشناخت. برای نمونه شخصی که صرفهجویی از اشتیاقِ جوشیده از شخصیتش ناشی میشود، با صرفهجویی نهتنها ازنظر مادی که ازنظر روانی نیز رضایت تامی کسب میکند و اگر این حقیقت را در مورد این فرد بدانیم، دیگر از پیوستگی و استمرارِ بروز این خصیصهی مَنشی در وی متعجب نخواهیم شد چراکه اکنون میدانیم که آنچه میکند از چشمهای جوشان در درون او سر برآورده است و نه از انتخابی صِرف. فروم بهعنوان اندیشمندی با رویکردی روانشناختی-اجتماعی به روانکاوی، اشاره میکند که روانشناسیِ اجتماعی به چگونگی ارتباطِ برخی گرایشهای روانیِ مشترکِ اعضای گروه با تجاربِ مشترکِ زندگیِ آنها میپردازد.[4] در همینراستا، در کتاب «فراسوی زنجیرهای پندار» (1962) در باب ناخودآگاه اجتماعی، اشاره میشود که هر جامعهای این قدرت را دارد که فرد را از آگاهی از بسیاری احساسها و مشاهدات خود بازدارد و فرد را به سرکوبی واداشته و باورهایی را به فرد تحمیل کند و او را به زندگی رَمهوار روانه کند؛ بدین معنا که دیدگاهها، باورها و احساسهای او را گله است که واقعیت میبخشد نه آنچه حواس، مشاهدات و عقل او تعیین میکند؛ دیگر واقعیت آنچیزیست که جامعه تعیین میکند و هویت افراد از همنواییشان با کلیشههای اجتماعی ریشه میگیرد و اگر این همسازی وجود نداشته باشد، هویت فرد خدشهدار شده و از همپایی با گله طرد میشود؛ اما پرسش این است که دلیل این تندِهی افراد به چنین سرکوبی و چنین تبعیتی چیست؟ به گفته فروم ریشه این سرکوب و تندِهی چیزی نیست مگر ... .
فروم درباره اقتدار منطقی و اقتدار بازدارنده اشاره میکند که اکنون مراجع قدرت خود را از دیدگان پنهان کردهاند و با چهرهای مبدل تحت عناوینی چون عقل سلیم، علم، سلامت روانی، هنجار بودن، عقاید عمومی و خردِ جمعی پا به صحنه گذاشتهاند. این نوع اقتدار به زور متوسل نمیشود بلکه بهگونهای زیرکانه بر روان ما فرمانروایی میکند. فروم در کتاب «جامعه سالم» (1955) از همهگیری ویرانگری میگوید که عمیقاً در بند آنیم: تأیید همگانی؛ بدین معنا که اگر اکثریت مردم نسبت به برخی انگارهها یا احساسات همعقیده باشند، این شاهدیست دال بر اعتبار و حقیقتمداری این انگارهها؛ گویی بههیچروی نمیاندیشیم که اگر یک انسان میتواند اشتباه کند و بیراهه رود، بدیهیست که میلیونها انسان نیز میتوانند بیراهه روند؛ گویی نمیخواهیم بپذیریم که تأیید عمومی بههیچوجه به معنای حکمِ «حقیقت بودگی» نیست. مشارکتِ میلیونها انسان در پلیدیهای یکسان، این پلیدیها را به فضیلت تبدیل نمیکند بلکه نشان از عمق فاجعهایست که بدان گرفتار آمدهایم.
جهتگیری بازاری که در کتاب «انسان برای خویشتن» مفصلاً به آن پرداخته شده است در باب بازارِ کالاها نیست بلکه دربارهی بازارِ شخصیت است؛ بازاری که در آن دیگر کالاها نیستند که به فروش میرسند بلکه شخصیتهایند که برای فروش عرضه میشوند اما درست همانند یک کالا و بی شأنی فراتر. در بازارِ شخصیت نیز باید باب روز بود تا هواخواه داشت، باید آنی بود که بازار و آدمیان میطلبند نه آنی که طبع آدمی بنیادسازش است؛ اگر به آنکه و آنچه میخواهند بدل نشویم، بی تقاضا خواهیم ماند و این مُهریست بر بیارزشی و ناشایستگی ما. در این بازار، دیگر ارزشها بر پایهی کیفیتهای انسانی تعیین نمیشوند بلکه کامیابی در تاختگاهِ رقابت است که ارزشگذار آدمیست و ازاینروست که در بازار شخصیت باید فارغ بود، فارغ از هر چیز حتی فردیت.
از دیگر درونمایههای تفکر فروم میتوان به منشِ مرگدوستی اشاره کرد. فروم در کتاب «آناتومی ویرانسازی انسان» (1973) اشاره میکند که «مرگدوستیْ» کششِ شورانگیز به هر چیزِ مرده، تبهگن و بیمارگونه است. اگر انسان نتواند چیزی خلق کند و یا از زندان خودشیفتگی بِرَهد آنگاه تنها میتواند با اثبات خودش در کنشی تخریبگرانه از حس توانفرسای ناتوانی و هیچبودگی بگریزد. مرگدوستیْ منشیست که در ژرفترین لایههای وجودیِ فرد میخزد وانگهی همچنان در نمایانترینِ پوستههای پیکرش نمود مییابد، در حالت چهرهاش، انتخاب کلماتش، دیدگاهش به زندگی، رؤیاها و خیالپردازیهایش، رفتارش با دیگری و دیگران، تأثیری که بر جای میگذارد، آنچه دوست میدارد و حتی در ... .
آثار فروم پرتابیست از روزمرگیِ بینبض به اعماقِ وجود و هستی و این است که شاید در ابتدا بیمزده کند کسی را که عمری در ابتذالِ روزمرگیها مأمن گزیده و اکنون با تلنگرهایی دهشتناک درمییابد که عمری در جهل و فریب به خواب زمستانی به سر برده است. آثار فروم برای آنانی نیست که تا سر حد مرگ از هشیاری و آگاهی میهراسند و خوابِ غفلت آنها را امنیتبخشتر است؛ آثار فروم برای آنانیست که سودای دانستن و بیداری در سر دارند؛ آنانی که دیگر نمیخواهند همانند آدمکهایی بینبض مابقی زندگی را در میرایی روح بگذرانند. آثار فروم بستریست برای خودکاوی و خودآگاهی که به ما امکان میدهد چیزهایی را بازشناسیم که به دیگران فرافکنی میکنیم، چیزهایی که بهراستی سرکوبشدههای درونی خود ما هستند.
[1]- The Erich Fromm Reader
[2]- Erich Fromm
[3]- Rainer Funk
[4]- اریک فروم (1994؛ بخش نخست: رهیافت روانشناسی اجتماعیِ روانکاوانه)