«آه کجایند آن دورهگردهای قدیم، قهرمانهای تصنیفهای مردمی که از آسیابی تا آسیاب دیگر را به گردش طی میکردند و شب را در فضای باز سحر میکردند؟ آیا آنها هم همزمان با چمنزارها، دشتها و در یک کلام طبیعت ناپدید شدند؟ یک ضربالمثل چکی تنآسانی آنان را با استعارهای توصیف میکند: «آنها تماشاگران پنجره خداونداند.»»[1]
آهستگی را از دست دادهایم. حال چه بر سرمان میآید؟ رمان کوتاه و جذاب میلان کوندرا به نام « آهستگی » به دنبال پاسخ این پرسش است. کوندرا در این رمان -که یکی از اخرین رمانهایش نیز است- به سراغ مفهوم آهستگی رفته است. آهستگی، و یا بهتر است بگوییم فقدان آهستگی، چه بر سر ادراک ما از جهان میآورد؟ آیا جهان را همانطور میبینیم که اجدادمان در پیش از انقلاب صنعتی میدیدهاند؟ کوندرا مثل همیشه موضوعی را محور داستانش قرار میدهد و شخصیتهای مختلف را به جان این موضوع میاندازد. هر شخصیت موضعی منحصر به فرد نسبت به مسئلهی رمان دارد و برخورد این نظرهاست که به دیالکتیکی روشنگر منجر میشود.
داستان از جایی شروع میشود که راوی رمان، زن، همراه با همسر خود در ماشین نشسته است و ماشین دیگری از آنها سبقت میگیرد. زن به فکر فرو میرود. به سرعت و آهستگی فکر میکند و از خلال همین فکرها به یاد داستانی قدیمی راجع به عشقی میان یک شوالیه و مادام ت میافتد. زن در خیالهای خود شخصیتی دیگر، ونسان، را تصور میکند و حالا دو رویکرد نسبت به مفهوم آهستگی داریم که مانند حشراتی جاندار به جلو میخزند و داستان خود را رقم میزنند و خواننده را به تفکر دربارهی این دو ایده فرا میخوانند.
آهستگی و سرعت، ما را به مفاهیم دیگری سوق میدهند. دوگانههایی مانند حافظه و فراموشی، لذت و رنج. «آهستگی» کتابی دربارهی تمام اینهاست. از یک سو، شوالیه و مادام ت را داریم که در سمتِ آهستگی ایستادهاند و ماجرایی اغواگرانه و لذتگرایانه رقم میزنند، ماجرایی که با تحلیلهای مختلفی همراه میشود و سویههای مختلف این انتخابها را بررسی میکند. آیا لذتگرایی به معنای بیشینه کردن لذت است؟ در این صورت با رنجی چه باید کرد که ممکن است به دنبال لذت گریبانمان را بگیرد؟ داستان شوالیه و مادام ت ما را به تامل دربارهی مفهوم لذت و رابطهی آن با چیزهای دیگری از قبیل رنج و آهستگی وا میدارد. در سوی دیگر ونسان را داریم که حشرهشناسی تبعیدی است. پس از انقلاب کمونیستی منصب خود را از دست میدهد و به کارگری مشغول میشود. او کسی است که از نمایشدهندگان بیزار است؛ اما به یکی از آنها تبدیل میشود. نمایشدهنده کیست؟ او یک بازیگر است. کسی که دوربینها رو به سوی او دارند؛ اما در نهایت چیزی از حقیقتِ آن نقش را به دست نمیآورد. او فقط یک داستانگو است، کسی که لذت را روایت میکند؛ اما چیزی از آن را به راستی تجربه نکرده است.
رمان «آهستگی» با فرم چندصدای خود سعی در فلسفهورزی دربارهی این مفاهیم و دوگانهها دارد. ایدههای مختلف نسبت به پرسشهایش را در قالب تمثیلها و شخصیتهایش وارد دو قصهی اصلی میکند و در نهایت نیز با مهارت تمام این دو قصه را به همدیگر پیوند میزند. در لحظهای که پیوند پایانی اتفاق میافتد، خواننده متوجه تقابل دوگانههای پیش رویش میشود. آنجاست که تمام حرفهای پیشین رمان معنا پیدا میکنند و جادوی فرم، به استادانهترین شکل ممکن بر مخاطب نازل میشود.
برخورد کوندرا با هنر رمان، برخوردی منحصر به فرد است. از طرفی با تمثیلها و شخصیتسازیهایی هنرمندانه طرف هستیم، با نگاهی تیزبین و روحی کنجکاو، با ذهنی سیال و تخیلی قدرتمند. از سوی دیگر، فرم رمان به شکلی پیریزی شده است که ما را به یاد قضایای ریاضی و اثباتهای منطقی میاندازد. از مقدمه به بحثها میرسیم و از بحثها به سمت نتیجهگیری حرکت میکنیم؛ اما تفاوت رمان با قضایای ریاضی در این است که در پایان کتاب به حکمهایی صلب و محکم نمیرسیم بلکه نتیجهی دیالکتیک کوندرا، ورزشی ذهنی است. گستردهتر کردن افق دید مخاطب و نمایاندن صورتها و ایدههایی است که کمتر به آنها اندیشیدهایم. او چراغقوهاش را برمیدارد و به سراغ آدمها و کلیترین دغدغههایشان میرود، مرگ، عشق، فراموشی، جاودانگی، تنهایی، و همینها مایه اصلی تمام رمانهایش میشوند. اگر به رمانهای او به صورت مجموعهای کلی نگاه کنیم، ردپای این مفاهیم به شکلی جایگزینناپذیر آشکار میشوند؛ انگار که تمام رمانها از یک چیز حرف میزنند و در عین حال از چیزهای متفاوتی سخن میگویند.
«آهستگی»، شناختنامهای از مفاهیم لذت و آهستگی است، بوطیقایی که با ظرافت هنرمندانه یک رماننویس و با تیزبینی نگاه یک فیلسوف نوشته شده است.
[1]- (ص ۲)