«به جلوی عرشه آمدم و دیدم گروهی از ملوانان دارند بادبان بزرگ کشتی را میکشند. کاملا احساس میکردم گم شدهام و رهایم کردهاند. هیچ نمیدانستم کی میتوانم از این کشتی پیاده شوم. حتی نمیدانستم به کجا میرود. تنها از این مطمئن بودم که کشتی خلاف امواج حرکت میکند و دود سیاهی بیرون میدهد. موجها کمابیش بلند و بینهایت آبی بودند. گاهی اوقات آب بنفش میشد، اما کف سفید همیشه پشت کشتی در حرکت بود. کاملا احساس میکردم گم شدهام. فکر کردم بهجای ماندن در کشتی خود را به دریا بیندازم و غرق کنم.»[1]
ده شب پریشانی شامل ده داستان کوتاه از ناتسومه سوسهکی، یکی از بزرگترین نویسندگان ژاپنی است؛ این نوشتههای کوتاه برای اولین بار از 25 جولای تا 5 آگوست سال 1908 در یکی از معتبرترین روزنامههای ژاپن به چاپ رسید. تم اصلی این نوشتهها رویاها و کابوسهاییاند که سوسهکی در خوابهایش تجربه کرده است. این نوشتههای وهمگونه زمان و مکان مشخصی ندارند و دورههای تاریخی متنوعی را شامل میشوند، ماهیتهای مختلفی به خود میگیرند و تصاویر نقاشیگونهای را در ذهن تداعی میکنند.
در شب اول راوی کنار بالین زنی نشسته است که به نظر میآید به زودی خواهد مرد؛ البته به دلایل متعددی مانند سرخی لبها و گرمای بدن زن، راوی نمیتواند باور کند که زن به بستر مرگ افتاده است؛ به همین خاطر برای اطمینان بیشتر، بارها از زن دربارهی وضعیت جسمانیاش سوال میکند تا بداند که آیا در نهایت، زن خواهد مرد و یا خیر. زن در آخرین لحظات زندگیاش وصیت میکند که مرد، او را با آداب و ترتیب خاصی به خاک بسپارد، مزارش را با نشانهی خاصی آماده کند و سپس صد سال منتظر بماند تا دوباره زن به حیات بازگردد.
در رویای دوم، زندگی مردی را به نظاره میشینیم که در معبدی اقامت دارد و در تلاش است که به مرحلهی «روشنگری» در آیین بودایی دست یابد؛ اما با وجود سالها تمرین مداوم و زندگی در معبد، مرد هنوز نتوانسته به «نیستی» برسد. به دلیل این شکستهای پیاپی، مرد در تعاملاتش با کاهن اعظم دچار مشکل شده است و باید برای نجات جانش بجنگد.
شب سوم حال و هوایی موهوم و مالیخولیایی دارد؛ راوی خودش را در هیبت مرد میانسالی میبیند که کودک کوری را بر پشتش حمل میکند. موهای کودک از ته تراشیده شده است و با وجود کور بودن، کودک به خوبی میداند که در کجای راه قرار دارند و با چه اتفاقاتی در مسیر روبرو خواهند شد.
در رویای چهارم راوی کودک خردسالی است که در حال بازی با دوستانش است؛ تا این که پیرمردی را میبیند که تنها در کناری نشسته است. پیرمرد ادعا میکند که میتواند تکه پارچهای را به مار تبدیل کند.
در شب پنجم راوی سرباز جنگیای است که توسط نیروی دشمن گیر افتاده و زنده دستگیر شده است. او را به محضر ژنرال دشمن میبرند و دو تصمیم پیش رویش میگذارند: یا تسلیم شود و یا به انتظار مرگ بنشیند. سرباز شکست خورده، تصمیم میگیرد که تا لحظهی آخر وفادار باقی بماند؛ به همین خاطر مرگ را انتخاب میکند؛ اما سرباز در لحظات آخر زندگیاش، درخواستی دارد: این که برای آخرین بار با معشوقهاش دیدار کند.
در رویای ششم راوی به تماشای کار کردن مجسمهساز مشهوری میرود که در ورودی معبد گوکوکوجی مشغول به کار است. زمانی که به آنجا میرسد با جمعیت تماشاگرانی مواجه میشود که همگی برای دیدن این هنرمند آمدهاند.
در شب هفتم رویابین خودش را داخل کشتی بزرگی میبیند که در میان اقیانوس در حال حرکت است؛ کشتی بینام و نشانی که هیچکدام از مسافرانش آشنا نیستند و مشخص نیست که به چه سمت و سویی حرکت میکند. سرگردان و بیپناه در میان آبها، مرد تصمیم بیرحمانهای برای زندگیاش میگیرد.
شب هشتمِ رویا در آرایشگاه سپری میشود؛ راوی مقابل آینهای نشسته است و فضای اطرافش را زیر نظر دارد. در این حین اتفاقات بیربط و عجیب بسیاری در اطرافش رخ میدهد.
رویای نهم فضای ناشناخته و تعیین ناشدهای دارد؛ در میانهی رویا زنی همراه با کودک دو سالهاش حضور دارد. این زن انتظار بازگشت همسرش را میکشد که یک سامورایی است؛ به همین خاطر هر شب برای بازگشت همسرش به درگاه خدایان دعا میکند. غافل از این که خبر شومی در راه است.
در رویای آخر، یکی از آشنایان راوی به او خبر میدهد که شاگردش شوتارو، به خانه بازگشته است. هنگامی که راوی به ملاقات شوتارو میرود، او را با حالی نزار در بستر بیماری پیدا میکند. شوتارو تب بالایی دارد که به خاطر حوادثی است که چند روز قبل از سر گذرانده است.
در سال 2007 بر اساس داستانهای این کتاب، فیلمی با عنوان ده شب رویا[۲] ساخته شد. فیلمی که یازده کارگردان مختلف آن را کارگردانی کردهاند و پس از اکرانش توانست تحسینهای زیادی از جانب منتقدان و تماشاگران دریافت کند.
[1]- (سوسهکی36 : 1399)
[۲]- Ten Nights of Dreams