ایزابل آلنده نویسندهای فمنیست و اهل شیلی است که در آخرین اثرش با نام کتاب زنان زندگی ام از خاطرات و فعالیتهای تاثیرگذارش در طول 79 سال زندگیاش میگوید. خاطراتی که از کودکی آغاز میشود و با زنان الهامبخش و تاثیرگذار زندگی او ادامه مییابد. ایزابل معتقد است که از دوران مهدکودک فمنیست بوده. به عقیده خودش این موضوع به عصبانیتش در سالهای کودکی برمیگردد؛ زمانی که زنان مطیع و تحت فرمان مردان خانواده بودند. البته عصیانگری او تحت تاثیر فقدان پدر در این دوره هم بود.
بخش بیشتر کتاب در رابطه با تلاشهای او برای حقوق زنان، آگاهی آنها بر حق طبیعیشان و بر هم زدن نظم موجود مردسالاری است. او در خاطراتش از دلنگرانیها و تلاشهای بی وقفهاش برای زنان آسیبپذیر و نیازمند کمک میگوید. زنهایی که پر از روانزخم هستند و در این دنیای خشن، محتاج کمک. افراد زیادی فکر میکنند که فمنیسم به معنی نفرت از مردان است در صورتی که فمنیسم یک موضع فلسفی و نوعی تمرد علیه اقتدار مرد است. روشی برای فهمیدن روابط انسانی و دیدن جهان، سرمایهگذاری برای عدالت و نبرد برای رهایی زنان. از نظر او فمنسیم رسیدن به این درک عمیق است که زنها هم آدماند.
ایزابل از سختیهایی که مادرش و دیگر زنان بهواسطه زن بودن در یک نظام پدرسالار کشیدند گفت و اینکه او هیچگاه نقش محدود زنانهای را که خانواده، جامعه، فرهنگ و مذهب برایش تعیین کرده را نپذیرفته. مثالهایی از دختران و زنانی آورد که همواره مغلوب و مغضوب پدرسالاری شدند. مانند شامیلا دختر پاکستانی که به اجبار خانواده مجبور به ترک مدرسه و ازدواج شد یا سلینای پانزده ساله اهل شیلی که در خفا و غیرقانونی مجبور با سقط جنین شد.
ایزابل آلنده برای تاثیرگذاری بر روی زنان شیلی سراغ روزنامهنگاری رفت و با نوشتن یادداشتهایی به سبک طنز، مردسالاری را به ریشخند گرفت. او میدانست برای تغیر اوضاع خشم بیهدف، بیهوده و آسیب زاست پس باید کنشگر میبود و نوشتن در مجله پائولا توانست به کنشگری او کمک کند. سپس روی به نوشتن کتاب آورد. در آستانه چهل سالگی اولین کتابش را نوشت و به دنیای ادبی مردانه آن زمان یورش برد و سختترین قسمت از نظر خودش، جلبِ نظر منتقدان شیلی بود. در این راه، او حمایت «کارمن بالسز» را داشت که او را به پیشرفت در مسیر زندگیاش بسیار یاری کرد.
از نظر او مهمترین شاخص برای درجهبندی خشونت در هر ملتی، خشونتی است که علیه زنان اعمال میشود و باقی اشکال خشونت را عادیسازی میکند. هرچه قطبیسازی جنسیتی بیشتر باشد، خشونت بیشتری دامنگیر زنان میشود چرا که زن بودن یعنی ترس. ترس از محیطهای خطرزا؛ که اگر در زمان نادرست در جای نادرست باشد و تعرضی به او شود پس مقصر خود اوست. چرا که از مردها انتظار نمیرود رفتار خود را تغییر دهند. پس زنها باید تاوان سست عنصری یا هوسرانی مردان را بدهند.
«خشونت علیه زنان پدیدهای جهانی و مانند خود تمدن، سابقهمند است. وقتی از حقوق بشر سخن به میان میآید، در عمل صحبت از حقوق مردان است. اینکه مردی ضربهای ببیند و از آزادی محروم شود، اسمش میشود «شکنجه»؛ همین اتفاق اگر برای زنی بیفتد، میشود «خشونت خانگی» و هنوز در بخش اعظم جهان در زمره مسائل خصوصی است.»
به عقیده ایزابل آلنده واکنش مردانه به توانمند شدن زنان غالبا خشونتآمیز است پس باید بدانیم که هیچ کسی چیزی را دو دستی تقدیم ما نخواهد کرد بلکه خودمان باید آن را بدست بیاوریم. باید در سطح جهانی آگاهیسازی کرد. او چند سال بعد از مرگ دخترش پائولا تصمیم گرفت بنیادی را تاسیس کند که ماموریتش توانمندسازی زنان و دختران در معرض خطر شدید است. بنیادی که به زنان و دختران کمک کند تا روانزخمهایشان را التیام ببخشند، برخیزند و دلیرانه و عزتمند پیش بروند بیآنکه توانایی زندگی با عشق، همدلی و شادی را از دست بدهند.
ایزابل حالا در آستانه 80 سالگی همچنان به باورهایش درباره فمنیسم و آگاهیبخشی به زنان و کمک به آنان برای زندگی بهتر و شکوفاتر متعد است و هنوز در راستای اهدافش میکوشد. از نظر او عشق و ازدواج تناقضی با باورهای فمنیستی ندارد. در حقیقت رهایی زن منافاتی با زنانگی اش ندارد و روح آزاد زن می تواند جذاب باشد. خودش در سن بیست سالگی ازدواج کرد که حاصلش دو فرزند بود و حالا در آستانه هشتاد سالگی همراه همسر سومش «راگر» زندگی میکند.
منابع: آلنده، ایزابل، زنان زندگیام، ترجمهی سعید متین، تهران، نشر برج