شعبان جعفری رودررو با هما سرشار سر میز تاریخ
در تاریخ معاصر ایران، همهشکل شخصیتی وجود دارد که هرکدام به سهم خویش وقایع را به پیش بردهاند. در تاریخنگاریهای رسمی عموما نقش دیوان و دربار بر نقش طبقات فرودست و حاشیهنشین چربیده است.
از یک طرف کمتر مورخی بوده است که تمرکز خویش را بر نقوش حاشیهای فرش پر نقشونگار تاریخ معطوف کرده باشد؛ البته بودهاند افرادی که با نگارش خاطرات و ثبت وقایع سعی کردهاند از جزییات دورههای حساسی که در آن زیستهاند، پرده بگشایند. اما از سوی دیگر چهرههایی که زمان یا تاریخ از آنها به عنوان چهرههایی منفور یاد کرده است، عموما کنج آرامی پیدا کرده و در آن خزیدهاند. در این میان استثناءهایی هم وجود داشته است؛ هم در دستهی مورخان و هم در دستهی منفورین.
هما سرشار در روزگاری که آرام آرام پرده از اسناد روزهای شوم کودتای بیستوهشت مرداد کنار میرفت و تب تاریخنگاری بالا میگرفت، به سراغ یکی از چهرههای جنجالی این حادثه رفت. مردی که در تاریخ با لقب بیمخ شناخته شده است. مردی که نامش گره خورده است با بیپروایی، جهالت، لاابلیگری و البته تلاشی ننگین برای به ثمر نشاندن کودتای انگلیسی-امریکایی برضد دولت ملی دکتر محمد مصدق.
نام کاملش شعبان جعفری است. زورخانهدار معروفی که در تاریخ نگاریهای رسمی جز نقشش در روز کودتا و البته سینهچاکیاش برای دربار و شاه جزییات بیشتری از او در دست نیست. اما هما سرشار در کتاب خاطرات شعبان جعفری با نگاهی دقیقتر او را به مردم باز میشناساند؛ البته از زبان و دیدگاه خودش.
من شعبان جعفری هستم!
کتاب خاطرات شعبان جعفری به صورت مصاحبه است و در دستهی تاریخ شفاهی جای میگیرد. شاید خوانش این نوع کتابها جز برای علاقهمندان جدی تاریخ چندان جذابیتی نداشته باشد، اما خاص بودن شخصیت شعبان و از سوی دیگر روایت ناگفتههای بسیار از زندگی مردی که اطلاعات کمی از او در دست است، باعث میشود این کتاب جزو مهم ترین آثار تاریخ معاصر ایران قرار بگیرد. لحن کوچهبازاری شعبان و بیریایی نهفته در پس کلماتش خوانش متن را برای خواننده دلنشین میسازد.
خاطرات شعبان از روزهای کودکی و نوجوانیاش در محلهی سنگلج آغاز میشود و پس از مختصر توصیفاتی از آن روزها، به روزهای پر التهاب پس از سقوط رضاشاه میرسد. بخش دوم کتاب مربوط به دوران ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد است؛ در این بخش پانویسها و تذکرات هما سرشار باعث شده تا خلافگوییهای شعبان بر خواننده پوشیده نماند. بخش سوم نیز به دوران پس از کودتا و روزهای انقلاب میرسد. بخش پایانی نیز شامل خاطرات شعبان از چرایی فرارش از ایران و زندگی در غربت است. آنچه وجه اشتراک همهی این بخشها است، ناگفتههای جذابی است که از پس سوالوجوابها بیرون میریزد.
شعبان جعفری در چند برهه از تاریخ در متن اصلی حوادث قرار گرفته است. تاریخ میگوید او برای پول همهکار میکرد اما خودش دلیل دیگری برای کارهایش دارد. او خودش را یک فرد وفادار به شاه میداند که تمامی اعمالش خودجوش و خیرخواهانه بوده است! باری کتاب خاطرات او عموما با چنین دیدگاهی پیش میرود؛ اما اهمیت خاطرات او نه در تفسیرهایش از حوادث، بلکه در حضور مستقیم و بیواسطهی او در رویدادهاست. او خود در کف خیابانهای تهران حضور داشته است و بهتر از هر کس میتواند آن روزها را توصیف کند. یکی از مهمترین این وقایع، اتفاقاتی است که روز نهم اسفند مقابل درب خانهی دکتر محمد مصدق، نخستوزیر وقت، رخ داد. شعبان آن روز و وقایع دادگاه پس از آن را در این کتاب با جزییاتی شنیدهنشده بیان میکند؛ روزی که بسیاری از مورخان آن را پیشدرآمدی بر کودتای مرداد میدانند.
هرچند حضور شعبان جعفری پس از کودتای بیستوهشت مرداد در تاریخ دیگر چندان پر رنگ نیست، اما شرح خاطراتش از باشگاه جعفری و دیدارهای مهمانان خارجی و داخلی _از جمله شاه_ از این باشگاه خواندنی و جذاب است.
همچنین حضور شعبان و دلیل فرارش از ایران و توضیح این مسئله که چرا در روزهای منتهی به انقلاب سال 57 مانند کودتای بیستوهشت مرداد در متن حوادث حضور پیدا نکرد، از دیگر نکات مهمیست که شعبان در این کتاب به آنها پرداخته است.
بریدهای از کتاب
صدای رادیو که در اومد من دیدم صدای کی بود خدایا...؟
س: میراشرافی؟
ج:...نه. ملکه اعتضادیه. دیدم صدای اونه و بعد میراشرافی و تیمسار زاهدی و خلاصه چندتا اینا پشت رادیو صحبت کردن که فلان و بیسار شده و ما الان بیسیمو گرفتیم. نگو اینا رفتن بیسیم. بعد از اونجام با تانک میان تو شهربانی. حالا تو شهربانیام پلیسا و افسرای شهربانی همه اعتصاب کردن، میگن تا شاه برنگرده ما سر کار نمیریم. تیمسار[سرتیپ محمد] دفتریام رئیس شهربانی بود. تیمسار دفتری میگه که:«آقایون برین سرکاراتون! مملکت شلوغه» میگن:«تو بگو زنده باد شاه، تا ما بریم» تیمسار دفتریام میگه:«خب، من دو سه ساعت دیگه میگم. حالا شما برین مردمو آروم کنین.» به خدا به جون شما اینو که میگم عین واقعیته» [...]
س: شما کی به در خانه مصدق رفتید؟
ج: گفتم که بعد از ظهر 28 مرداد زاهدی مارو خواست ما رفتیم اونجا، گفت:«برین نذارین مردم شلوغ کنن دیگه» این بود که ما به حساب راه افتادیم تو خیابونا. تو تهران بودیم و خونه مصدق نرفتیم*. خونهش تو دعوای بین مردم و سرهنگ ممتاز و اینا داغون شد.
* سرهنگ عزتالله ممتاز اخیرا در ایران با روزنامه ایران مصاحبهای کرده است و ضمن نقل خاطراتش از تظاهرات اوباش و ماجراجویان و مزدوران و میداندارهای جنوب تهران به رهبری امثال شعبان جعفری یاد میکند. (سرشار، 1381: 161، 162 و 165)
نه به نگاه سیاه نه به نگاه سفید
آنچه لزوم مطالعهی خاطرات شعبان را دوچندان میکند، علاوه بر آنچه گفته شد، توجه به این نکته است که مطالعهی تاریخ را نباید تنها معطوف به روایتهای یکجانبه کرد. یک طرفه به قاضی رفتن راحت است، اما آنچه شجاعت میطلب و ذهن را به چالش میکشد، نشستن پای روایت آدمهایی است که نه تنها دوستشان نداریم بلکه از آنها متنفر نیز هستیم.
بنابراین هر چند شعبان جعفری در این کتاب پرده از رازهای مهمی چون همکاریاش با طرفداران جبهه ملی، حضور همدلانهاش با مردم در خیابان بهارستان هنگام مسافرت دکتر مصدق برای شرکت در دادگاه لاهه و همچنین تجلیل عناصر تندرویِ جبهه ملی همچون حسین فاطمی از او در روزهای پرهیاهوی ملی شدن نفت و... برمیدارد؛ اما مهمترین درسی که خواندن خاطرات شعبان به خواننده میدهد شاید این است که باید در نگاههای غالبا سیاه یا سفید به خیلِ شخصیتهای تاریخی-سیاسی تجدید نظری جدی کنیم.
این کتاب در 470 صفحه، با تصاویری کمتر دیده شده، در ایران و به همت نشر ثالث منتشر و تا کنون هجده بار تجدید چاپ شده است.