ورود به آوانگارد

فلسفه‌ی ملال: فریاد دهشتناکِ هیچ‌بودگی

مروری بر کتاب فلسفه ملال اثر لارس اسونسن

مرضیه کیانی
پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳

خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند. آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند. از آن زمان، ملال وارد جهان شد. (کی‌یر‌که‌گور)

کتاب فلسفه ملال [1] (1999) نوشته‌ی Lars Svendsen لارس اسونسن[2]، استاد فلسفه و پژوهشگر نروژی، اثری‌ست در باب گردابِ دل‌زدگی که آدمی را در خود می‌کشد و در تُهیِگی[3] حک می‌کند؛ گردابی که در عصرِ کنونیْ مهلک‌تر می‌نماید چراکه روزمرگی بیش از هر عصر دیگری ما را در خود بلعیده و گویی مرزشکنی‌ها را دیگر امیدی به رهایی‌بخشی نیست. «فلسفه ملال» از خمودیِ بشر حتی در روزگاری چنین شتابناک می‌گوید که با سیری بی‌تمام بر هستی‌مان می‌تازد و بی‌قدری‌مان را در گوشمان فریاد می‌کند. «فلسفه ملال» گذاری‌ست گزیده و تأمل‌برانگیز بر تجارب همگون و گاه دیگرگونه‌ی اندیشمندانِ تاریخ از احساسی مشترک که در سیری زنجیروار و گاه عمیقاً درهم‌تنیده، روایت می‌شود. کتاب در پیکر چهار فصل اصلی ارائه شده است و هر فصل پیرامون عناوینِ مربوطه به ‌پیش می‌رود.

مروری بر «فلسفه ملال»

فصل نخست کتاب به طرح چیستی ملال، جنبه‌های این احساسِ خلأگون و رابطه‌ی آن با عصر مدرن می‌پردازد. اسونسن اشاره می‌کند که ملالِ عمیق به چیزی شبیه به بی‌خوابی می‌ماند؛ به‌مثابه چاهی به‌ظاهر بی‌پایان که فرد را در خود می‌بلعد. به‌راستی تنگنای این جهان بی‌عبور است که آدمی را به هیچ‌بودگی و شاید سر آخر به طغیان و گذار از مرزهایی می‌رواند که تمامِ هستی‌اش را محصور کرده است. بی‌سبب نیست که کی‌یر‌که‌گور ادعا می‌کند «ملال ریشه تمام شرهاست». ملال فرد را چنان تهی می‌کند که بی‌معنایی همه دنیای او می‌شود؛ دنیایی که جامعه و فرهنگ در ایجاد آن بی نقش نیستند و همین بی‌معنایی‌ست که موجب می‌شود آدمی به همه‌چیز دست آویزد تا خفقانِ این احساس را فروکاهد؛ اما دریغا که همه‌چیز گویی در هیچ گم شده است؛ همچنان که تی اس الیوت این گم‌گشتگی را غریبانه می‌جوید: «زندگی‌ای که در زیستن ازدست‌داده‌ایم کجاست؟ حکمتی که در دانش گم‌کرده‌ایم کجاست؟ دانشی که در اطلاعات گم‌کرده‌ایم کجاست؟»[4]

فصل دوم کتابْ بازگوییِ تاریخِ اسارت‌زدگانِ ملال است؛ از دربندان ملالِ وسطایی، یعنی آکدیا، گرفته تا دربندان سودازده‌ی عصر نوزایی و ملالِ آشنای روزگار حاضر که نخستین بار پاسکال از آن سخن به میان آورد. تاریخ این اندیشندگان گاه بهت‌انگیز است چراکه برخی ملال را به‌مثابه گردابی هایل و عبورناپذیر ترسیم می‌کنند که نمی‌شود از آن رَهید و برخی دیگر به آن خوشامد می‌گویند و از دریچه‌ای اَبَرانسانی به آن می‌نگرند. به‌زعم پاسکال، کسانی که گرفتار ملال می‌شوند در مقایسه با کسانی که در جست‌وجوی سرگرمی هستند، خود را بیشتر می‌شناسند. تور اولون[5] در رمان آسودگی می‌نویسد: «یک اندوه، یک نومیدی، فکر می‌کنید برای چه؟ برای زندگی نزیسته». به نظر لئو پاردی ملالْ منحصر به نجیب‌زادگان است و توده‌ها در بهترین حالت تنها از بیکاری رنج می‌برند.[6][7] لودویگ تیک[8] در رمان ویلیام لاول می‌گوید: «در اینجا، همچون ساعتی که بی‌وقفه حرکت دورانی خسته‌کننده‌ای را تکرار می‌کند در جهانی خالی از لذت ایستاده‌ام»[9]. نیچه ملال را آرامشِ نامطبوعِ روح می‌داند که طلایه‌دارِ خلاقیت است؛ به گفته او انسان‌های خلاق ملال را تحمل می‌کنند؛ حال‌آنکه انسان‌های پست‌تر از آن می‌گریزند. وارهل[10] که گویی ملال را زندگی کرد، هسته اصلی فلسفه خود را «جست‌وجوی هیچ» تعریف کرد. به گفته‌ی وی آنچه افراد را به دردسر می‌اندازد تخیلاتشان است؛ اگر تخیلی نداشتیم، مشکلی هم نداشتیم چون آنچه را که بود می‌پذیرفتیم.

فصل سوم کتاب به پدیدارشناسی ملال از دیدگاه هایدگر می‌پردازد، فصلی سنگین که گاه رنگی از ملال می‌گیرد و این درنوردیدن‌های اندیشه‌ورزانه در نگاهمان ملال‌آور جلوه می‌کند. در بخشی از کتاب، هایدگر با تمایز میان «ملول بودن از چیزی» و «خود را با چیزی ملول کردن» گویی عصر کنونی ما را توصیف می‌کند، عصری که مردمانش گرفتار ملالی از جنسِ ملال دوم‌اند چراکه بی‌امان در پِی موقعیتی هستیم تا خود را با همه‌ی تُهیگی‌مان در آن پرتاب کنیم و خود را از یاد ببریم؛ اما هیچ مگر بازگشتی مأیوسانه نصیبمان نمی‌شود چراکه نمی‌توان بی‌معنایی را با‌ فریب به معنا بدل کرد. هایدگر ادعا می‌کند که ملال از عمق برمی‌خیزد. پس چنین ملالی باید ژرف باشد؛ اما به تصور اسونسن «به نظر نمی‌رسد این ملالِ رایجِ پست از چنان اهمیتی برخوردار باشد که بتواند بار مسئولیتی را تحمل کند که هایدگر می‌خواهد بر شانه‌هایش بگذارد»[11].

فصل چهارم کتاب با عنوان «اخلاقِ ملال» با این نگرش پیش می‌رود که ملال نیز دارای اخلاقیات خاص خود است. این فصل به این پرسشِ بنیادی می‌پردازد که راه رهایی از ملال حقیقتاً چیست؟ آیا عشق به خدا و رابطه با معبودی است که پاسکال می‌گوید؟ یا «دست کشیدن از خواسته‌ها» که شوپنهاور توصیه می‌کند؟ یا شاید هم پیشنهاد رابرت پیرسینگ[12]، یعنی خواب؛ ولی مگر تا کی می‌توان خوابید؟ شاید هم بتوان با آرنولد گلِن[13] هم‌پا شد و واقعیت را تجویز نهایی دانست یا شاید هم باید پیشنهاد جوزف برودسکی را پذیرفت که می‌گوید: «هنگامی‌که ملال به شما حمله‌ور می‌شود، خود را به درونش پرتاب کنید. اجازه دهید شما را در هم بفشارد، در خود غرق کند و به اعماق خود ببرد». شاید هم بتوان با نیچه و راسل و بکت و ... هم‌راستا بود. شاید هم راه بهتری وجود داشته باشد: «ملال را به رسمیت بشناسیم» یا شاید راهی دیگر ...

کلام آخر

«فلسفه ملال» مجموعه‌ای‌ست از پرمغزترین و ژرف‌ترین توصیفات بشری از استیصالِ بی‌تمامی که نه در بیرون از خویشتن برایمان جای پایی می‌گذارد و نه در درون خویش.[14] «فلسفه ملال» نه توصیفی‌ست یگانه از احساسی مشترک و نه تجویزی‌ست مطلق برای رهایی از آن بلکه صرفاً تصویرگر تاریخی‌ست گرفتار به دردی مشترک. «فلسفه ملال» ما را از نقطه‌ای‌ به نقطه‌گاه اندیشه‌ای دیگر پرتاب می‌کند، تفرقه می‌اندازد، نوید رهایی می‌دهد، مأیوس می‌کند، مشتاق می‌سازد، تاب‌آوری‌مان را می‌رباید، همدردانی برایمان می‌یابد، با اندیشه‌هایی زیادی انسانی خاطرنوازی‌مان می‌کند، گذشته و اکنون را پیوند می‌دهد، ملولمان می‌کند، تلنگرمان می‌زند و روایتی از جهانی ملال‌آلود‌ را برایمان واگویی می‌کند.

فلسفه ملال

نویسنده: لارس اسوندسن ناشر: فرهنگ نشر نو قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

[1]- A Philosophy of Boredom

[2]- Lars F. H. Svendsen

[3]- تُهیِگی: پوچی و خلأ

[4]- لارس اسونسن (1999). ترجمه افشین خاکباز (1394: 33) نشر نو

[5]- Tor Ulven

[6]- لارس اسونسن (1999). ترجمه افشین خاکباز (1394: 68)

[7]- Ludwig Tieck’s William Lovell

[8]- Johann Ludwig Tieck

[9]- لارس اسونسن (1999). ترجمه افشین خاکباز (1394: 76)

[10]- Warhol

[11]- لارس اسونسن (1999). ترجمه افشین خاکباز (1394: 159)

[12]- Robert Maynard Pirsig

[13]- Arnold Gehlen

[14]- لارس اسونسن (1999). ترجمه افشین خاکباز (1394: 177)