ورود به آوانگارد

خبر از پای ندارد و زمین می‌سپرد

حاجی‌بابای اصفهانی، بی‌قراری‌های مسافری بدون مقصد

نویسنده مهمان
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳

سرگذشت حاجی‌بابای اصفهانی را آیینۀ اوضاع و احوال ایرانیان دانسته‌اند، برای تفسیر زندگی روزمرۀ ایرانیان بدان ارجاع داده‌اند و حتی سیاحت‌گران غربی پیش از سفر و برای آگاهی از اوضاع ایران آن را مطالعه کرده‌اند. فارغ از جایگاهی نثر و ترجمۀ این کتاب در تاریخ ادبیات ایران دارد، این کتاب سرگذشت هجرت مدام انسانی سرگشته است، انسانی که گرچه وجه تسمیۀ «اصفهانی» را بر نام خود به دوش می‌کشد، اما گام‌هایش ورای جغرافیای «اصفهان» را در می‌نوردد، «اصفهانی» تنها صفتی است بر موصوفی سرگردانِ همه‌جا؛ حاجی بابا «بازیچۀ دست قدر» است، «خبر از پای ندارد و زمین می‌سپرد»، اما هجرت مکرر او نه به «کوی هوای کسیست» و «نه در جست و جوی کوی دلداری[1]» 

[1]غزل از سعدی:

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم
می‌روم بی‌دل و بی‌یار و یقین می‌دانم
که من بي‌دل بی‌یار نه مرد سفرم

حاجی‌بابا متأثر از آب‌و‌تاب توصیف‌های تاجری بغدادی، برای اولین بار آرزوی سفر را در خود می‌یابد، همراه با تاجر بغدادی پا در سفری بی‌انتها می‌گذارد؛ در طی این سفر، گاهی اسیر و گرفتار دزدان و راهزنان می‌شود و گاهی از سر اتفاق آزاد می‌شود. در شهری طب می‌آموزد و دست به طبابت می‌زند، در شهر دیگری از روی ناچاری سقائی می‌کند، رندانه آب گل‌آلود و بدبوی انبارها و سقاخانه‌ها را به نام آب زلال چشمۀ تسنیم و کوثر می‌فروشد و «از پهلوی تشنگان می‌اندوزد»، در شهر دیگری به این اندیشه می‌افتد که خرس و میمون بخرد و لوطی شود، اما می‌داند که «لازمه‌اش هنر و بی‌حیائی است»، تصمیم می‌گیرد روضه‌خوان و تعزیه‌گردان شود، اما این کار هم «لازمه‌اش بی‌حیایی بیشتر است»، بعد به این فکر می‌افتد که واعظ شود و احادیث و اخبار را جعل کند، اما عربی نمی‌داند. خلاصه مدتی در مشهد لوطی‌گری می‌کند، بعد به اصفهان می‌رود، لباس لوطی‌گری را به لباس درویشی تبدیل می‌کند و از آنجا به سمت تهران حرکت می‌کند. این طی طریق و از مسلکی به مسلک دیگر گرویدنش تا جایی ادامه پیدا می‌کند که حاجی بابا عاشق می‌شود. اما این عشق نیز از دست سرنوشت به دور نیست. حاجی‌بابا از پشت دیوار، عاشق زینب می‌شود، ندیمه‌ای که جز در زمان غیاب آقا و خانم خانه، وصالی با وی میسر نمی‌شود. اما بخت و اقبال نه روی خوشی به حاجی‌بابا نشان می‌دهد و نه به زینب، شاه که صاحب مال و جان همه است، زینب را برای خود برمی‌گزیند. حاجی‌بابا بعد از این عشق نافرجام، باز بی‌جا و از جاکنده‌ است، در سفر غوطه می‌خورد، از جغرافیای ایران به بلاد عثمانی می‌رود و سر از اسلامبول سردر می‌آورد، زنی ترک می‌ستاند، اما نه از سر عشق، از سر مال و دنیای آن زن. مشاجره‌ای می‌شود و آن زن را طلاق می‌دهد، پس از این طلاق از هرچه عثمانی است می‌برد، لباسی ژنده طلب می‌کند و چون به سوداگری به اسلامبول رفته بود، باز «راه فراخ جهان را به پیش پایش» گشوده می‌بیند و بار دیگر نیز پای در سفر می‌گذارد.

حاجی‌بابا در این کتاب، دمی آسوده زمین‌گیر نمی‌شود، بسیار سفر می‌کند اما گویا پخته نمی‌شود خامی. حاجی‌بابا نه در آخر داستان از لحاظ اخلاقی درسی می‌گیرد و نه حتی پندی به دیگران می‌دهد، جز اینکه راه جهان به پیش پای همه گشاده است، که این گزاره هم فاصلۀ بسیاری با پندهای کلاسیکی دارد که در این دست از نوشته‌ها غالباً به چشم می‌خورد. حاجی‌بابا نه تنها پند و اندرزی نمی‌دهد، بلکه در پی سفرهای مکرر، هیچ «سعادت» چندان چشم‌گیری را به دست نمی‌آورد، بلکه اگر برای مدتی سفر نکند و جای‌گیر شود، تنها جرعه‌ای از سعادت را هم که داشت، از دست می‌دهد. سعادت گویی تنها در نفس خود سفرکردن و سفرکردن و بازهم سفر کردن و از پای ننشستن است. 

سرگذشت حاجی بابای اصفهانی | نشر نگاه

نویسنده: جیمز موریه ناشر: نگاه قطع: گالینگور,وزیری نوع جلد: گالینگور قیمت: ناموجود

سرگذشت حاجی بابای اصفهانی (ویرایش جعفر مدرس صادقی)

نویسنده: جیمز موریه ناشر: مرکز قطع: گالینگور،رقعی نوع جلد: گالینگور قیمت: ناموجود

جیمز موریه، سرگذشت حاجی‌بابای اصفهانی ، چاپ پنجم ،مترجم میرزا حبیب اصفهانی، نشر نگاه