ورود به آوانگارد

قدرت دست‌هایی که می‌نویسند

معرفی کتاب جهان مکتوب (چگونه ادبیات به تاریخ شکل داد؟) اثر مارتین پوکنر

نعیمه بخشی
پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳

از لحظه‌ای که خط اختراع شد و کلمه‌ها امکان حک شدن بر لوح‌های گلی و سنگی، کتبیه‌ها و طومارهایی از پاپیروس را پیدا کردند، ادبیات شکل گرفت. تنها پس از این تاریخ بود که ادبیات در مسیری قرار گرفت که می‌توانست، بر تاریخ و بزنگاه‌ها و ماجراهایش تأثیر بگذارد، حتی وقتی که خودش تاریخچه‌ای طولانی نداشت. مارتین پوکنر Martin Puchner در کتاب جهان مکتوب؛ چگونه ادبیات به تاریخ شکل داد؟ رد و نشانه‌های ادبیات و آثار ادبی را بر وقایع تاریخی پیگیری می‌کند و به ما می‌گوید چطور آثار مکتوب توانستند قدرتی به دست بیاورند که سرنوشت خیلی از اتفاقات را در مسیر تاریخ عوض کنند.

نویسنده فصل اول را با پرداختن به شخصیتی شروع می‌کند که سهم بزرگی در شکل دادن به تاریخ سرزمین‌های مختلف داشته؛ اسکندر کبیر. پوکنر با مرور جزئیات زندگی و شخصیت اسکندر این سؤال را در ذهن‌مان ایجاد می‌کند که آن میل شدید برای فتح سرزمین‌های جدید چطور در وجود اسکندر پروبال می‌گرفت؟ علاقه اسکندر به کشورگشایی از کجا می‌آمد و او چطور به فردی تشنه‌ی قدرت تبدیل شد؟ و در‌ این‌جا نوبت نویسنده است که بپرسد: «چرا اصلاً اسکندر می‌خواست آسیا را فتح کند؟»[1]

«هنگام بررسی این پرسش متوجه شدم که تمرکزم را بر سه شیء خاص گذاشته‌ام که او در طول لشکرکشی‌های نظامی‌اش با خود حمل می‌کرد و هر شب آن‌ها را زیر بالشش قرار می‌داد. سه شیئی که یک جمع‌بندی کلی از نگرش او در خصوص لشکرکشی‌هایش به دست می‌دهند. نخستین آن‌ها یک خنجر بود. در کنار خنجر، جعبه‌ای بود که درون آن ارزشمندترین شیء اسکندر قرار داشت: نسخه‌ای از متن موردعلاقه‌ او یعنی ایلیاد.»

احتمالاً شیوه زندگی همه آدم‌ها متأثر از کتاب‌هایی است که در طول زندگی‌شان خوانده یا می‌خوانند. مهم نیست این شخصیت اسکندر باشد یا ولادیمیر ایلیچ اولیانوف مشهور به لنین، بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی. شاید تفاوت این دو شخصیت، تنها کتاب‌هایی باشد که سر راه‌شان قرار گرفت و باعث شد هر کدام به شیوه‌ی خود تاریخ را دگرگون کنند. همان اندازه که ایلیاد کتاب محبوب اسکندر بود، لنین هم به مانیفست کمونیست، نوشته‌ی مارکس علاقه داشت. او با خواندن مانیفست مارکس، احساس خواننده‌ای را داشت که کتاب خودش را پیدا کرده باشد. کتابی که انگار تنها برای او نوشته شده است:

«در حالی که ولادیمیر اولیانف منتظر لحظه درست برای عملی کردن مانیفست بود، نام خانوادگی جدیدی برای خود انتخاب کرد: لنین. مانیفست کمونیست، چند دهه پس از نگارش، خواننده‌ی آرمانی خود را یافته بود؛ کسی که آماده بود از این متن مبهم برای تغییر جریان تاریخ استفاده کند.»[2]

با این‌همه وظیفه ادبیات این نیست که به کتاب‌های بالینی آدم‌هایی تبدیل شود که با کشورگشایی و حاکمیت‌شان بر ملت‌های مختلف، قدرت‌نمایی می‌کنند. به اعتراف نویسنده، اعجازبرانگیزترین قابلیت ادبیات همواره این بوده است که به خوانندگان خود امکان دسترسی به ذهن دیگران را بدهد. خالقانی که مهم نیست کجا و چطور زندگی می‌کنند، مهم کلماتی است که می‌نویسد و از پیوستگی‌شان قصه‌ای می‌سازند که عمری ابدی پیدا می‌کند. قصه‌ای که شاید از میان ذهن خلاق ندیمه‌ای ژاپنی جوشیده باشد:

«نخستین رمان برجسته تاریخ ادبیات جهان توسط ندیمه‌ای نوشته شده که حدود ۱۰۰۰ میلادی در دربار ژاپن می‌زیسته. این ندیمه‌ی ناشناس، جهانی ادبی از تجیرها، بادبزن‌ها و اشعار ژاپنی آفرید که به هیچ متن مکتوبی پیش از خودش شباهت نداشت. داستان این رمان حول رابطه‌ای عاشقانه میان شاهزاده‌ای که از تاج و تخت محروم شده و زنی اشرافی می‌گردد که در روستا مخفی شده است.»[3]

با این‌که سرگذشت گنجی قرن‌ها بعد از خالقش، ندیمه ژاپنی ناشناس به زندگی خود ادامه داد؛ اما تا مدت‌ها خواننده‌هایی محدود داشت. شاید بتوان گفت ادبیات وقتی توانست گستره‌ی تحول و اثربخشی خود را وسعت دهد که یوهانس گوتنبرگ، ماشین چاپ را اختراع کرد. پس از آن بود که هر نوشته‌ای می‌توانست به اندازه‌ی همه‌ی خوانندگان و خوره‌های کتاب تکثیر شود و از مرزهای جغرافیایی عبور کند و به دست کسانی برسد که در یک ویژگی مشترک‌اند؛ علاقه و میل به خواندن. در آن برهه بود که آدم‌ها به این فکر افتادند که قالب تازه‌ای برای نوشته‌هایشان خلق کنند. قالبی که قرار نبود مثل یک رمان عاشقانه تنها ذهن خواننده را قلقلک بدهد؛ بلکه می‌خواست آن چنان تکان‌دهنده باشد که خواننده‌ها را به کنش و اعتراض وادارد و حقوق از دست رفته‌شان را به آن‌ها یادآوری کند. هر چه تعداد متن‌های اعتراضی و کتاب‌هایی بیش‌تر می‌شد که مردم را از دایره‌ی معمول زندگی روزانه‌شان بیرون می‌کشید و ذهن‌شان را درگیر سؤال‌های تازه می‌کرد، سانسور، عدم اجازه برای انتشار کتاب و در نهایت کتاب‌سوزی هم در گوشه و کنار جهان بیش‌تر اتفاق می‌افتاد:

«تازه در قرن بیستم بود که مهار چاپ، دست‌کم در برخی از کشورها، به دست حکومت‌ها افتاد. حکومت‌های خودکامه همچون اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی‌، با در اختیار داشتن قدرت متمرکز، برای زیر نظر گرفتن شهروندان خود علاوه بر در اختیار داشتن سلاح و افراد به یک دستگاه عظیم دیوان‌سالاری متکی بودند. رهبران انقلاب روسیه به خوبی می‌دانستند که انقلاب خودشان به کمک متن‌هایی زیرزمینی همچون مانیفست کمونیست امکان‌پذیر شده و اینکه این متن‌ به دنیای هنر نیز وارد شده و الهام‌بخش‌ جنبش‌های ادبی و هنری و انقلابی بوده است.»[4]

به‌نظر می‌رسد هر چه در مسیر تاریخ پیش‌تر می‌رویم و به امروز نزدیک‌تر می‌شویم، قدرت ادبیات و جهان مکتوب بیش‌تر می‌شود و هر چه ممنوعیت برخی کتاب‌ها شدیدتر باشد، آدم‌های بیش‌تری مشتاق خواندن‌شان هستند. شاید به این دلیل که ادبیات بی‌آن که بر واقعیت منطبق باشد، می‌تواند در عمیق‌ترین لایه‌های ذهن آدم‌ها نفوذ کند و پنهان‌ترین سؤال‌ها را به سطح بیاورد. سؤال‌هایی که گاهی جستجو برای پاسخ‌شان به مذاق خیلی‌ها خوش نمی‌آید؛ اما کتابخوان‌ها برای یافتن پاسخ، به کتاب‌های بیش‌تری سر خواهند زد.

جهان مکتوب (چگونه ادبیات به تاریخ شکل داد؟)

نویسنده: مارتین پوکنر ناشر: بیدگل قطع: رقعی،زرکوب نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

[1]- (ص ۴۵)

[2]- (ص ۸۷۷)

[3]- (ص ۳۴۹)

[4]- (ص ۹۱۰)

- نشر بیدگل