سوزان سانتاگ Susan Sontag نویسنده، فیلمساز، فیلسوف، معلم و فعال سیاسی در ۱۶ ژانویه ۱۹۳۳ در نیویورک به دنیا آمد، پدرش جک روزنبلات و مادرش میلدرد جاکبسون هر دو لیتوانی تبار و یهودی بودند. سوزان پدرش را زمانی که تنها پنج سال داشت به دلیل بیماری سل از دست داد. مادرش ۷ سال بعد، با ناتان سونتاگ ازدواج کرد و از این زمان سوزان نیز سونتاگ رو به عنوان نام خانوادگی خود انتخاب کرد.
او کودکی و نوجوانیاش را در توسان و لسآنجلس سپری کرد، دبیرستان را در سن ۱۵ سالگی به اتمام رساند و در ۱۶ سالگی برای تحصیلات مقدماتی به دانشگاه برکلی کالیفرنیا رفت. پس از یک سال تحصیل در برکلی خود را به دانشگاه شیکاگو منقل کرد و در آنجا به تحصیل ادبیات انگلیسی پرداخت (۱۹۵۴) و سپس فلسفه در دانشگاه هاروارد را آغاز کرد (۱۹۵۵) و به واسطهی بورسیهای راهی پاریس و سوربون شد (۱۹۵۷). او از این دوره به عنوان دورانی تعیین کننده در زندگیاش یاد میکند.
در ۱۹۵۰ و بعد از آشناییای ده روزه، با فیلیپ ریف[1] ازدواج کرد و فرزندش دیوید ریف (ویراستار آثار مادر و نویسندهای سرشناس) دو سال بعد و در ۱۹۵۲ به دنیا آمد.
در ۱۹۵۹ سونتاگ از ریف جدا شد و پیش از آن سونتاگ کارهای تحقیقاتی مربوط به کتاب مشهور ریف با عنوان « فروید: ذهن یک اخلاقگرا » و حتی نوشتن آن را انجام داد، با اینکه این موضوع هنوز قابل اثبات نیست، اما مدارک موجود و خاطرات دوستان همگی به این نکته اشاره دارند که سونتاگ حداقل نویسندهی همکار ریف در این پروژه بوده، اما اسم او در طول فرآیند طلاق و در ذیل شرایط آن از کتاب حذف شد. حتی با اینکه در چاپهای اول از سونتاگ با عنوان سوزان ریف تشکر میشود اما از ۱۹۶۱ به بعد نام او به طور کلی حذف شد.
دوست سونتاگ، میراندا ری[2] نقل میکند زمانی که خانواده ریف در کمبریج، ماساچوست زندگی میکردند، سوزان هر بعدازظهر کل نوشته، از اول تا هر جایی که نوشته شده بود را بازنویسی میکرد.
بنجامین موزر که برای نوشتن بیوگرافی سونتاگ اجازه دسترسی به اسناد و بایگانی سونتاگ را یافته بود، با بررسی شواهد و بازخوانی روایات دوستان و آشنایان ادعا میکند: « او (ریف) تقریبا نقشی در نوشته شدن فروید: ذهن یک اخلاقگرا -کتابی که زندگی کاریاش بر آن استوار است – نداشته است.»
از طرفی خاطرات سونتاگ در آگوست ۱۹۵۷ نشان میدهد که مشغول بررسی و جمع آوری اطلاعات در مورد فروید بوده است و روی پیشنویس اولیه کار میکرده است.» [3]
سونتاگ در ۱۹۵۹ در حالی که حضانت فرزند ۷ سالهش را بر عهده گرفته بود، دوباره ساکن نیویورک شد و به تدریس فلسفهی دین در دانشگاه کلمبیا پرداخت.
اولین مجموعه متون جدی او در« علیه تفسیر » در ۱۹۶۴ چاپ شد، معروفترین مقاله در بین نوشتههای این کتاب « دربارهی کمپ » بود که سونتاگ پیشتر و در مجله « پارتیزان ریویو » آن را چاپ کرده بود و مورد توجه عموم و تحسین منتقدان قرار گرفته بود.
علیه تفسیر (مجموعه جستارها)
نویسنده: سوزان سانتاگ ناشر: حرفه نویسنده قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجوددر « نوشتههایی دربارهی کمپ » سونتاگ از عشق و دوست داشتن چیزهای غیرطبیعی، مصنوعی و اغراق میگوید. به طور کلی «کمپ» حساسیت به مبالغه، بازیگوشی، تصنع سبک و زیباییشناسی دنیاست. کمپ معنای خاصی ندارد، چون خود کمپ مفهوم مشخصی نیست که بتوان برای آن تعریفی مشخص پیدا کرد.
شاید بتوان گفت کمپ در واقع علاقه به چیزهای غریب و خارج از زمان است.
آرتو دانتو، منتقد هنری و پروفسور فلسفهی دانشگاه کلمبیا پس از درگذشت سونتاگ میگوید: «فکر میکنم این او بود که بستر را برای ظهور انقلاب پاپ فراهم کرد. او این هنر را نساخت بلکه آن را به سطح هوشیار ذهن ما فراخواند، او به مردم کلماتی بخشید تا دربارهی آن صحبت و فکر کنند.[4]»
سونتاگ در ۴۶ سالگی متوجه بیماری سرطان در سینه، سیستم لنفاوی و پای خود شد، با آنکه شانس اندکی برای زنده ماندن داشت، پس از عمل جراحی و دورهی شیمی درمانی سخت، از این مقطع زندگیاش عبور کرد. او از تجربهی این دوره استفاده کرده و بعدتر «بیماری به مثابه استعاره» را نوشت که در آن به نقد دیدگاهی پرداخت که معتقد بود بیماری بیماران درگیر با سل یا سرطان خودخواسته است و به نکوهش این نقطهنظر پرداخت.
سونتاگ بعدها در کتاب « ایدز و استعارههای آن » دوباره به این دیدگاه بازگشت و با دقت و جزییات بیشتری به آن پرداخت.
بیماری به مثابه استعاره، ایدز و استعاره هایش
نویسنده: سوزان سانتاگ ناشر: حرفه نویسنده قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجوددر ماه مارس ۲۰۰۴ سونتاگ متوجه شد که در مرحله پیشرفتهی سرطان خون است و پس از تشخیص، عمل پیوند مغز استخوان بر روی او انجام شد، اما در دسامبر همان سال، در سن ۷۱ سالگی در نیویورک درگذشت.
سونتاگ نویسندهی پرکاری بود، او ۱۷ کتاب و بسیاری مقاله نوشت که به ۳۲ زبان ترجمه شدهاند. آثار او موضوعات متنوعی از جمله عکاسی، عکاسی و هرزه نگاری، زیباییشناسی سکوت، اخلاقگرایی، زیباییشناسی فاشیسم، تئاتر عروسکی، طراحی رکات باله و همچنین پرداختن به نویسندگان و روشنفکرانی همچون آنتونن آرتو، رولان بارت، والتر بنیامین و الیاس کانتی را پوشش میدهند.
در باب زیباییشناسی و فرم و محتوا
سونتاگ در مورد زیبایی معتقد بود که آنچه امری را زیبا میسازد داشتن خصوصیت دوام و استمرار نیست، بلکه چیزهایی که آنها را زیبا میخوانیم همگی کیفتی از رنج، رقت و اندوه با خود دارند، سونتاگ شورانگیزترین زیبایی را ناپایدارترین آنان میداند. او از قول اسکار وایلد مینویسد «امروزه هیچ انسانی که از فرهنگی راستین (real culture) برخاسته است از زیبایی غروب سخن نمیگوید. غروب دیگر از مدُ افتاده است.»
در ادامهی متن میخوانیم اگر زیبایی به عنوان معیار هنر در نظر گرفته نشود، این نشانهای از زوال قدرت «زیبایی» نیست، بلکه شاهدیست بر افول این اعتقاد که چیزی به نام هنر وجود دارد.[5]
دربارهی فرم و محتوا، سونتاگ معتقد به برتری سبک (فرم) بر محتوا و پیش گرفتن رویکرد زیباییشناسانه نسبت به فرهنگ بود.
او مستندهای لنی ریفنتشال را (از جمله مستندهایی که در جهت پروپاگاندای نازیها و با بودجه آنها ساخته میشد) به خاطر رعایت فرم و نه محتوای ترویج دهندهی نازیسم قابل تامل میدانست.
او در ۱۹۶۴، در مقالهی «دربارهی سبک»، لنی ریفنتشال را جدا از ایدهی نازیسم و ساخت پروپاگاندا برای هیتلر میبیند. سونتاگ مینویسد «شاهکار بودن پیروزی اراده و المپیای لنی ریفنشتال به معنای لاپوشانی کردن تبلیغات نازیستی با مجوز زیباییشناختی نیست. تبلیغ نازیها در این آثار وجود دارد. اما چیز دیگری هم در این آثار هست که نفی آن موجب خسران ما خواهد بود ... آنها پویشهای هوش و لطف و زیبایی حسانی را در خود به نمایش میگذارند و مقولهی تبلیغات و حتی گزارشگری را نیز پشت سر میگذراند. و این ریفنشتال را در میان هنرمندان آلمان نازی منحصر به فرد میکند. در اینجا از رهگذر نبوغ ریفنتشال در مقام فیلمساز «محتوا»ی کار – حتی میتوان گفت بر خلاف نیت خود او-نقشی منحصرا فرمال را بازی میکند.»[6]
اما او قدرت پذیرش اشتباه در قضاوت خود را نیز داشت.
در سال ۱۹۷۵، و در مقالهی « فاشیسم افسونگر »[7] (۶ فوریه ۱۹۷۵، نقد و بررسی کتاب نیویورک تایمز) نظرش را در مورد ریفنشتال تغییر میدهد، او میپذیرد که ممکن است در مقالهی پیشین خود برداشت درستی از ریفنشتال و آثارش نداشته است، او در این مقاله از زندگی ریفنتشال مینویسد که ساختگی و در جهت بری ساختن او از نازیسم نوشته شدهاند، مثلا دشمنی گوبلز و ریفنشتال در مسیر ساختن پیروزی اراده و اینکه گوبلز نمیخواسته که او این فیلم را بسازد که چنین چیزی درست نبوده و ریفنشتال روابط نزدیک و خوبی با هیتلر و گوبلز داشته و این زمانی معنا مییابد که بدانیم او زمانی که پاریس به دست نازیها میافتد با هیتلر تماس میگیرد و این پیروزی بزرگ را به او تبریک میگوید.
سونتاگ میپذیرد که در کارهای ریفنشتال چه زمان هیتلر و چه بعد از آن عناصری از فاشیسم دیده میشود که به هیچ عنوان و حتی تحت لوای برتری سبک بر محتوا و در جهت تطهیر ریفنشتال از همراهی با نازیها قابل توجیه نیستند، سونتاگ به کتاب « آخرین نوبیها » اشاره میکند که با وجود زیبا بودن عکسها هنوز رگههایی از فاشیسم در بنیان آنها پنهان است، ستایش بینقصی و نوعی زیبایی خام و خداگونه که با گذشت زمان نه تنها از بین نمیرود بلکه جلا مییابد. ایدهای که زیبایی را در دوره هیتلر معنا میبخشید.
سونتاگ نویسندهای بود که همواره در حال «آزمودن اندیشههایش بود، اندیشههایی که بر اساس آنها مقولات متضادی مانند اندیشه و احساس، هشیاری و بیخبری، و اخلاق گرایی و زیباییشناسی را میتوان همچون مخملی دانست که هربار لمس کردن آن بیانگر دو بافت، دو حس، دو طیف رنگ و دو گونه دریافت است.» [8]
او بر آن بود تا تفکر مرسوم را به چالش بکشاند.
لئو وایسلتیر در مورد او میگوید: «در کارهای سونتاگ همیشه جدالی برای متعادل کردن اخلاقیات و زیبایی شناسی در جریان بود. او به مخاطب چیزی را نشان میداد که تا آن لحظه از چشمانش پنهان مانده بود.»[9]
کارلوس فوئنتس نویسندهی به نام مکزیکی نیز آثار او را ستایش میکرد و سونتاگ را اراسموس معاصر میدانست و میگفت: « من هیچ روشنفکری با چنین تواناییای در خواندن، ذخیره کردن و ربط دادن دانستههای خود به هم ندیدهام، اراسموس با ۳۲ کتاب که شامل دانش روز بود سفر میکرد در حالی که سوزان سونتاگ همهی اینها را در ذهن خود دارد. [10]
از همان لحظهای که او را در ۱۹۶۲ دیدم، دریافتم که در برابر زنی باهوش خیره کننده و با شور بیهمتای ادبی ایستادهام.[11]»
در باب سیاست و فعالیتهای سیاسی/اجتماعی
سونتاگ یکی از مخالفان جنگ ویتنام بود و در مقالهای به سال ۱۹۶۷ نوشت :« بنیان آمریکا بر پایهی نسل کشی استوار شده است. » او نژاد سفید را سرطان تاریخ بشریت میدانست که با جهان بینی و ابداعاتش در هر مکانی که به آن دست مییازد حکومت خودسرانهای را برپا میدارد، موازنهی محیط زیست را بر هم میزند و حالا خود تهدیدی برای اصل حیات به شمار میرود.»[12]
او در اوج بمبارانهای مه ۱۹۶۸ به هانوی میرود و در ادامه مقالهی آتشینی بر علیه این جنگ مینویسد. او از کوبا دیدن میکند و مقالهای در لزوم همدردی و درک انقلاب کوبا مینویسد، هر چند پس از آن به گروهی از نویسندگان میپیوندد که از دولت کوبا میخواهد رفتار خشونت آمیز خود بر علیه آبرتو پادیلا را تمام میکند.
سونتاگ در ۱۹۹۳ و در میانهی محاصرهی سارایوو به این شهر سفر کرد و در نور شمعها و در زیر بمباران صربها نمایشنامهی « در انتظار گودو » را به روی صحنه برد، همچنین او از جمله نویسنده/اندیشمندانی بود که همراه دیگر فعالان سیاسی خواستار مداخله جدی غرب و آمریکا در شبه جزیره بالکان شد.
سونتاگ نویسنده و اندیشمند پر کار و بر آنچه در اطرافش در دنیا میگذشت هوشیار بود و احساس مسئولیت میکرد تا به هر شکلی که میتواند این آگاهی را با دیگران سهیم شود، او در هر مورد، عقیدهی خاص خود را داشت و اجازه نمیداد تا رسانههای جمعی یا سیاستمداران چیزی را بر تفکر او دیکته کنند و با همین افکار چپ و راست را به یک اندازه به ستوه میآورد.
واکنش ابتدایی او به حوادث ۱۱ سپتامبر یکی از پرمناقشهترین اتفاقات زندگی او بود، سونتاگ که در زمان حادثه در برلین بود و هجمهی تبلیغاتی رسانهها و دولت جهت متفاوت نشان دادن تراژدی رخ داده را از تلویزیون دنبال میکرد، در مقالهی « ۱۱/۹/۲۰۰۱ » که برای نیویورکر نوشت عنوان کرد: «چه کسی بر این واقعیت صحه میگذارد که این حملهای «بزدلانه» به «تمدن»، «آزادی» و «انسانیت» و «دنیای آزاد» نبود، بلکه حملهای بود به کشوری خاص که داعیهی ابرقدرت جهانی بودن دارد و در نتیجهی اعمال و متحدان خاص آمریکا صورت گرفتهاست.» او در ادامه از آگاهی عمومی در مورد بمباران عراق میپرسد و «اینکه اگر قرار است لفظ «بزدلانه» را به کار ببریم، بهتر است برای کسانی به کارش ببریم که فراسوی دامنهی دسترسی و انتقام، از دل آسمان میکشند، نه برای آنانی که حاضرند خود بمیرند تا دیگران را بکشند و اما در مسئلهی جرات (فضیلت خنثی اخلاقی) هر چیزی میتوان درباره مرتکبان کشتار روز سهشنبه گفت اما آنها ترسو نبودند... بیایید با کمال میل همه با هم به سوگ بنشینیم اما بیایید همه با هم احمق نباشیم... چه کسی شک دارد آمریکا قدرتمند است؟ اما قدرتمند بودن تمام چیزی نیست که آمریکا باید باشد.»
سونتاگ در این نوشته به تندی به مقامات و رسانههای آمریکایی تاخته است و بوش را رییسجمهوری روبات گونه مینامد که با اطمینان میگوید آمریکا همچنان راست قامت ایستاده درحالی که رسانهها آدرس مراکز عزاداری را اعلام میکنند. سونتاگ به تلخی اضافه میکند که در این میان هیچ تصویر هولناکی از آنچه بر سر کارکنان مرکز تجارت جهانی و پنتاگون رفت به عموم ارائه نمیشود. چون این تصاویر ممکن است روحیهی مردم را تضعیف کند.»[13]
او به خاطر نوشتن این متن از طرف افراد در موقعیتهای اجتماعی و سیاسی مختلف برچسب «ضد آمریکایی بودن» را دریافت کرد.
چندی بعد، از سوی روزنامهای ایتالیایی[14] سوالهایی در همین مورد برای سونتاگ ارسال شد که متن سوال و جوابها در نوشتهی «چند هفته بعد»[15] در ۶ اکتبر ۲۰۰۱ در این روزنامه و به ایتالیایی چاپ شد.
مقالهی « یک سال بعد »[16] با عنوان ابتدایی « نبردههای واقعی و استعارههای پوشالی» در ۲۰۰۲ و در نیویورک تایمز چاپ شد. در این مقاله سونتاگ به درستی از جنگی میگوید که به گفتهی او «پایان مشخصی» ندارد، نکتهای که تاریخ (در سال ۲۰۲۱) درست بودن آن را ثابت کرد.
کتاب دربارهی عکاسی
کتاب « دربارهی عکاسی »[17]، در سال ۱۹۷۷ منتشر شد و دربرگیرندهی آرای او درباره این پدیدهی جنجالبرانگیز بود. این کتاب جایزهی نقد «منقدان کتاب بینالملل» را برای سونتاگ به ارمغان آورد.
او در مقدمهی کتاب نوشت: «همه چیز از یک از مقاله آغاز شد، مقالهای در باب برخی مسائل اخلاقی و زیباییشناختیای که به سبب حضور همیشگی عکسها به وجود آمده بودند. اما رفته رفته هر چه بیشتر به عکسها اندیشیدم، آنها در نظرم پیچیدهتر و معنادارتر شدند. همین شد که یک مقاله به مقالهی دیگری انجامید و آن هم (در کمال تعجب) به یکی دیگر و الی آخر. »[18]
سونتاگ معتقد است که عکاسی به معنای «تصرف» چیزیست که عکاسی شده و دوربین سلاحی ایدهآل برای کسب آگاهی و در هر شکل استفاده از دوربین پرخاش و تهاجم ضمنی وجود دارد.
کتاب « دربارهی رنج دیگران » و در ادامه « دربارهی شکنجهی دیگران »[19] که به ترتیب در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ منتشر شدند، به نوعی ادامهای بر «درباره عکاسی» هستند.
کتاب دربارهی بیماری
سونتاگ کتاب « بیماری به مثابهی استعاره » را پس از تشخیص بیماریاش و در ۱۹۷۸ نوشت. او دربارهی بیماری خود تحقیقات گستردهای کرد که حاصل آن کتابیست همچون فرهنگنامهای برای درک زبان توصیف و شیوهی درست و نادرست برخورد با بیماری.
سونتاگ مینویسد «ابتلا به بیماری را تفسیر نکنید. بیماری چیزی نیست جز همان بیماری. این همه اسطوره و فانتزی به آن نبندید... بیماری استعاره نیست و اینکه صحیحترین راه برای در نظر آوردن بیماری – و سالمترین شیوه برای بیمار بودن-راهیست که به این دست اندیشههای استعاری کمتر آلوده بوده و برابر آنها مقاومتر باشد. با وجود این بسیار دشوار بتوان در قلمرو بیماران اقامت گزید و و اسیر پیشداوریهایی از جنس استعارههای فاحش نبود که مناظر این سرزمین را پوشاندهاند.»[20]
منتخب آثار سوزان سونتاگ
کتابها و مجموعه یادداشتها
- یادداشتهایی دربارهی کمپ (۱۹۶۴)
- علیه تفسیر (۱۹۶۶)
- دربارهی عکاسی ( ۱۹۷۷ )
- بیماری به مثابه استعاره (۱۹۷۸)
- ایدز و استعارههای آن (۱۹۸۸)
- دربارهی نگاه به درد دیگران (۲۰۰۳)
- در عین حال: مقالات و یادداشتها (۲۰۰۷)
- عاشق آتشفشان (۱۹۹۲)، داستان
- در آمریکا (۲۰۰۰)، داستان
- خاطرات روزانه: ۱۹۴۷ - ۱۹۶۳ (جلد اول)
- خاطرات روزانه: ۱۹۶۴-۱۹۸۰ (جلد دوم)
فیلم
- دوئت برای آدمخواران (۱۹۶۹)
- برادر کارل (۱۹۷۱)
منتخب جوایز
- جایزهی افتخاری مادموآزل (۱۹۶۴)
- جایزهی «منقدان کتاب ملی» ، برای «دربارهی عکاسی» (۱۹۷۷)
- دریافت فلوشیپ مک آرتور (۱۹۹۰)
- جایزهی ملی کتاب (۲۰۰۰)
- جایزهی شاهزادهی آستوریاس (۲۰۰۳)
[1]- Philip Riff
[2]- Miranda Rae
Alison Flood, Susan Sontag was true author of ex-husband's book, biography claims", The Guardian, May 2019
[3]- خلاصهایی از مقاله
"Alison Flood, Susan Sontag was true author of ex-husband's book, biography claims", The Guardian, May 2019
[4]- Margalit Fox, “Susan Sontag, Social Critic With Verve, Dies at 71”, The NY Times, December 28, 2004
[5]- سوزان سونتاگ، «در عین حال»، ترجمهی رضا فرنام، چاپ ثالث، ۱۳۹۳
[6]- سوزان سانتاگ، «علیه تفسیر»، ترجمه مجید اخگر، نشر بیدگل، چاپ چهارم، ۱۳۹۶
[7]- Fascinating Fascism
[8]- استیو واسرمن، دریغا ... سوزان سونتاگ، ترجمه شیرین وحدت، دو ماهنامهی کاروان، شماره ۱، ۱۳۹۴
[9]- Margalit Fox, “Susan Sontag, Social Critic With Verve, Dies at 71”, The NY Times, December 28, 2004
[10]- Margalit Fox, “Susan Sontag, Social Critic With Verve, Dies at 71”, The NY Times, December 28, 2004
[11]- استیو واسرمن، دریغا ... سوزان سونتاگ، ترجمه شیرین وحدت، دو ماهنامهی کاروان، شماره ۱، ۱۳۹۴
[12]- استیو واسرمن، دریغا ... سوزان سونتاگ، ترجمه شیرین وحدت، دو ماهنامهی کاروان، شماره ۱، ۱۳۹۴
[13]- سوزان سونتاگ، مقالهی ۱۱/۹/ ۲۰۰۱، «در عین حال»، ترجمهی رضا فرنام، چاپ ثالث، ۱۳۹۳
[14]- IL Manifesto
[15]- سوزان سونتاگ، مقالهی «چند هفته بعد»، «در عین حال»، ترجمهی رضا فرنام، چاپ ثالث، ۱۳۹۳
[16]- سوزان سونتاگ، مقالهی «یک سال بعد»، «در عین حال»، ترجمهی رضا فرنام، چاپ ثالث، ۱۳۹۳
[17]- On Photography
[18]- سوزان سونتاگ، «دربارهی عکاسی»، ترجمه نگین شیدوش، انتشارات حرفه نویسنده، ۱۳۸۹
[19]- چاپ شده در نیویورک تایمز، آوریل ۲۰۰۴
[20]- سوزان سونتاگ، «بیماری به مثابه استعاره»، ترجمهی احسان کیانیخواه، انتشارات حرفه نویسنده، ۱۳۹۳