ورود به آوانگارد

دختری دوازده ساله یا زنی پنجاه و چهار ساله؟ اندیشه یکی است

مروری بر کتاب ظرافت جوجه تیغی اثر موریل باربری

‌شیرین زارع‌پور
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

بهترین شروع برای کتابی که در عنوان از ظرافت جوجه‌تیغی حرف می‌زند، چه می‌تواند باشد؟ آن‌چه هرگز ممکن نیست فکرش را بکنید؛ خودکشی کودکی دوازده ساله.

تنها خواندن چند صفحه از کتاب کافی است که مطمئن شویم با کتابی متفاوت سروکار داریم. آن‌قدر متفاوت که ما را به ادامه دادن و بیشتر خواندن مجبور کند.

کتاب، داستان ساختمانی است با ساکنینی از طبقه‌ی مرفه که همگی تحصیل‌کرده و از قشر ثروتمند جامعه هستند. در بین این‌ها زن سرایدار است که راوی و شخصیت اول داستان است.  

« نام من رنه است. پنجاه و چهار سال دارم. از بیست و هفت سال به این طرف، سرایدار ساختمان شماره‌ی 7 گرونل هستم، یک هتل کاملا خصوصی با حیاط و باغ. این ساختمان دارای هشت آپارتمان بسیار بزرگ و باشکوه است که مالک هر یک از آن‌ها در آپارتمان خود زندگی می‌کند. من بیوه‌ام. ریزه میزه، زشت، خپله. پاهایم پر از میخچه است ...»[1]

از همین‌جاست که کلیشه‌های ذهنی شکسته می‌شود. زنی پنجاه و چهار ساله با قدرت تفکر و روایت بسیار بالا، که راوی داستان است.

سرایداری که از شغلش راضی است و نمی‌خواهد هرگز به چیزی جز سرایداری مشغول باشد و مهم‌تر از آن، نمی‌خواهد تصویر کلیشه‌ای یک زن سرایدار را بر هم بزند. تمام مدت روز تلویزیون را روشن می‌کند تا صدای آن در سکوت بپیچد و بی‌توجه به تلویزیون، کتاب می‌خواند. آن‌قدر ادبیات خوانده است که اسم گربه‌اش را به طرفداری از تولستوی، لئون گذاشته است. با مارکس و دیدگاهش آشناست. غلط‌های دستوری و زبانی افراد تحصیل‌کرده‌ی ساختمان آزارش می‌دهد و بیش از هرکس در میان تمام ساکنین معنای زندگی را فهمیده است.

وقوف کامل به کلیشه اولین گام برخود با آن است

در صفحات اولیه‌ی کتاب، پیش از آن‌که معلوم شود راوی زنی سرایدار و مسن است؛ داستان با برخورد پسرکی نوجوان با رنه آغاز می‌شود. پسرک که تازه با آثار مارکس آشنا شده است؛ شروع به گفتن سرسری و طوطی‌وار آرا و عقاید مارکس می‌کند و با تمسخر و طعنه به رنه می‌گوید: توده‌ها‌ی زحمت‌کش از اثر مارکس چه می‌توانند بفهمند؟ و رنه در اینجا خود را سرزنش می‌کند که چرا در برابر چنین طعنه‌ای سکوت نکرد و حرفی از سرآگاهی و دانش زد که باعث تعجب پسرک وارث سرمایه‌داری شد:

« مثل همیشه، ناتوانی آدم‌ها، از قبول آن‌چه موجب می‌شود چارچوب عادت‌های ذهنی‌شان شکسته شود، به دادم می‌رسد و نجاتم می‌دهد: یک سرایدار ایدئولوژی آلمانی نمی‌خواند و در نتیجه قادر نیست تز یازدهم راجع به فوئر باخ را نقل کند. علاوه بر این، یک سرایدار که مارکس می‌خواند، به طور یقین به سوی براندازی گام برمی‌داردد و خود را به شیطانی فروخته است. این که مارکس را برای اعتلای روحی و خشنودی خاطرش بخواند، ناشایستگی آشکاری است که هیچ بورژوایی نمی‌تواند آن را بپذیرد.
در حالی که در را به رویش می‌بندم و امیدوارم که نا به جا بودن دو جمله‎‌ای که از زبانم پریده بود در زیر خروارها پیش داوری‌های هزاران ساله مدفون شده باشد، زیر لب می‌گویم:
سلام مرا به مادرتان برسانید.»[2]

بعد از این گفت‌وگوست که تازه رنه از خودش می‌گوید و ما متوجه می‌شویم او کیست و چرا نباید اینگونه باشد.

او خودش آگاه است که در جایگاه زنی سرایدار و مسن باید بی‌سواد، عامی، به دور از علم و در پی حواشی زندگی عوامانه باشد و مهم‌تر از آن می‌داند که شورش علیه چنین وضعیتی چطور می‌تواند وحشت را در مردم بیدار کند. او در واقع به هر دو دسته نقد دارد؛ هم به مردم و هم به مردمی که چنین اتفاقی را داعیه‌ی روشنفکری و برتری می‌کنند. در واقع او به درستی به این تفکر اشاره می‌کند که چرا ذهن ما نمی‌تواند بپذیرد کسی با رغبت و میل، شغلی به ظاهر کم اهمیت را انتخاب کند درحالی که توانایی‌هایش چیزی بیشتر از این‌هاست. او تفکری ورای روشن‌فکری را ارائه می‌کند که در آن انسان‌ها نه بر اساس توانایی‌ها بلکه بر اساس انتخاب‌هایشان آزادانه به زندگی خود ادامه می‌دهند و چیزی برتر از چیز دیگری نیست. او به فقدان ارزش وجودی انسان اشاره می‌کند و در پی چنین فقدانی است که خود نهایتا باز به کلیشه‌ها پناه می‌برد و نقش زنی بی‌سواد و عامی را بازی می‌کند.

راوی، چیزی فراتر از یک زاویه‌ی دید است 

راوی دوم داستان نیز به همین اندازه عجیب و غریب است. دخترک دوازده ساله‌ای که زندگی را آن‌طور که هست درک کرده  است، از آن خسته شده و حالا قصد دارد با برنامه‌ریزی دقیقی به زندگی‌اش پایان دهد.

« آدم‌ها خیال می‌کنند به دنبال ستاره‌ها  می‌گردند ولی مثل ماهی قرمزهای داخل پارچ کارشان پایان می‌یابد. از خودم می‌پرسم آیا ساده‌تر این نیست که از همان ابتدا به بچه‌ها یاد بدهند که زندگی پوچ است. این امر ممکن است پاره‌ای از لحظه‌های زیبای دوران کودکی را نابود کند ولی، در عوض به بزرگسالان اجازه می‌دهد زمان بسیار قابل توجهی را هدر ندهند، جدا از این که آدم، دست کم از خطر یک ضربه روحی، ضربه‌ی پارچ، در امان خواهد ماند»[3]

این‌ها حرف‌ها و به طور دقیق‌تر نصیحت‌های یک دختر دوازده ساله است که اگر در هرجای دیگری می‌خواندیم به نظرمان غیرواقعی و تمسخرآمیز می‌آمد؛ اما موریل باربری با ایجاد فضایی مناسب و بافت داستانی درست، این‌ حرف‌ها را نه تنها از زبان دختر دوازده ساله بلکه از زبان زن سرایدار پنجاه و چهار ساله، قابل پذیرش کرده است.

آن‌چه اغلب در بررسی راوی داستان‌ها نادیده گرفته می‌شود این است که راوی علاوه بر زاویه‌ی دید، زمان وقوع داستان، زبان داستان و این دست از مسائل، بیان‌کننده‌ی فلسفه و فکر پشت داستان نیز هست. مثلا داستانی را فرض کنید که در آن راوی شخصی بی‌سواد است و نویسنده مدام به این نکته اشاره می‌کند و توامان خط روایت داستان را از زبان همین فرد بی‌سواد جلو می‌برد و خوب هم می‌نویسد و حتی زبان داستانی شاهکاری را هم ارائه می‌کند؛ (نمونه‌ی این داستان‌ها در ادبیات هست) اما همین زبان خوب داستانی به بزرگترین نقطه‌ی ضعف اثر تبدیل می‌شود، چرا که از نظر منطقی و عقلی چنین کلماتی برای چنین فردی مناسب نیست. می‌شود نتیجه گرفت که ارزش انتخاب راوی و زاویه‌ی دید چیزی فراتر از تنها یک شخصیت اصلی و یا فرعی است. هم‌خوانی فکر، زبان و دانش در شخصیت داستانی و انتقال درست همه‌ی این‌ها به خواننده است که ارزش ادبی و هنری یک اثر را مشخص می‌کند و موریل باربری به حق از پس این سنگ محک برآمده است.

ممکن است وقتی کتاب را ورق می‌زنید، گمان کنید که کتاب سخت‌خوانی است؛ اما هرچه داستان به جلو پیش می‌رود، خوش‌خوان‌تر می‌شود و فضای داستانی کتاب، از فضای فلسفی آن، پررنگ‌تر می‌شود. موریل باربری استاد فلسفه است و همین امر سبب شده است مضامین فلسفی بسیاری در حین روایت داستانی گنجانده شود و علاوه بر آن تفکرات جامعه‌شناختی و انتقادی بسیاری را مطرح کرده است. کتاب ظرافت جوجه‌تیغی، با استقبال زیادی مواجه شد و ترجمه‌ی فارسی آن نیز بارها تجدید چاپ شده است.

ظرافت جوجه تیغی

نویسنده: موریل باربری ناشر: آگه قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

[1]- (باربری، کلانتریان، 1388: 13)

[2]- (باربری، کلانتریان، 1388: 12)

[3]- (همان: 18)