احمد پوری، نویسنده و مترجم نامآشنا، در بیستوسومین روزِ اولین ماهِ سیودومین سال قرن حاضر در زادگاه شمس و شهریار گریهی حضور را سرداد. موضوع پیچیده شد؟ بسیار خوب نشانی سرراستتَرَش میشود این: 23 فروردین 1332، تبریز. پدر، اصغر پوری، کارمند ادارهی دارایی و البته یک کتابخوان حرفهای و مادر، رباب پایدار، ابتدا خانهدار و در سالهای بعد بهناچار درگیر با کارِ سخت و سخت کار کردن. خانوادهی هشت نفرهی پوری زندگی نسبتا خوب و مرفهی در یکی از محلههای قدیمی تبریز داشتند. پدر از بزرگترین مشوقان احمد و برادرش برای ورود به دنیای ادبیات بود؛ او نه تنها بیهیچ محدودیت و ملاحظهای کتابهای مورد نیاز فرزندانش را تهیه میکرد، بلکه برای خواندن کتاب جایزه هم در نظر میگرفت.
در همین سالها بود که یکی از دردناکترین رخدادهای زندگی پوری به وقوع پیوست؛ مرگ پدر در 38 سالگی و زمانی که احمد حدودا 10 سال داشت. و تکرار یک تراژدی؛ مادری تنها و سنگ آسیای زندگی... بدین ترتیب سطح اقتصادی خانواده تنزل پیدا کرد و تاثیر مستقیمی بر زندگی تکتک اعضای آن گذاشت. یک سوم حقوق پدر در کنار آوردهی اندک مادر کفاف زندگی شش فرزند را نمیداد. مشاهدهی این وضعیت و البته بازیگوشیهای ذاتی احمد، خیلی زود او را به سمت کار کردن و خودکفایی هدایت کرد. از گفتوگوی نانوای محله با یکی از همسایهها فهمید که به دنبال شاگرد است و احمد میتوانست صبحها قبل از مدرسه به این کار بپردازد. به سختی مادر را راضی کرد و با حقوق بسیار خوبی مشغول به کار شد و در ادامه کسبوکارهای دیگری چون سماورسازی و بستنیفروشی را هم تجربه کرد. او معتقد است با وجود تمام فشارها و سختیها، کودکی زیباترین دوران زندگیاش بوده است؛ همواره عجین با تلاش و تکاپو.
سالهای دبستان را در مدرسهی دانش و دبیرستان را در مدرسهی دهقان سپری کرد. در درس انشاء تبحر خاصی داشت و از همان دوران داستانسرای خوبی بود؛ اما در کلاس هشتم این درس را تجدید شد، چون معلم طرز نوشتنش را نمیپسندید. در عوض سال بعد _کلاس نهم_ از جانب معلم ادبیاتش که خود از نویسندگان روزنامهی تبریز بود، بسیار مورد تشویق قرار میگرفت و همین حمایتهای معنوی امید و انگیزهاش را تقویت میکرد.
دنیای نوشتن
پوری نوشتن را از یازده دوازده سالگی آغاز کرد و با الهام از داستانهای پلیسی مورد علاقهاش، رمانی به نام " مردان پنجهقورباغهای " نوشت که بعدها گم شد. هجده سالش بود که از روی کنجکاویِ آمیخته به شیطنت، یکی از داستانهایش را برای مجلهی "فردوسی" فرستاد و حتی فکرش را هم نمیکرد متتشر شود، اما شد. چاپ این یادداشت چنان شادی غیرقابلوصفی در وجودش ایجاد کرد که منجر به همکاریهای بعدی با مجلاتی چون "رودکی" و "نگین" شد.
دنیای ترجمه
« من کلاس نهم بودم، یک کتابی از همینگوی به فارسی خواندم؛ اصلا دوست نداشتم و خیلی نثر بدی داشت. یک لحظه پیش خودم فکر کردم که چرا من نتوانم اینها را به زبان اصلی بخوانم؟ شاید این داستان کمی دراماتیک باشد، اما واقعی است.»[1] بدین ترتیب احمد پوری از اوایل نوجوانی _به دلیل مشکلات مالی_ به صورت خودآموز شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد و به کمک کتابهای راهنما، داستانهای بسیاری خواند. برای بهبود مکالمه هم به قول خودش « توریست شکار میکرد» یعنی راهنمای رایگان آنان برای بازدید از شهر میشد و به این وسیله باب گفتوگو را میگشود. این فرایند به شکلی ادامه یافت که در هجده نوزده سالگی به فهم خوبی از انگلیسی رسیده بود، پس به سراغ تدریس و ترجمه رفت. چند نمایشنامه از هارول پینتر ترجمه کرد که در مطبوعات منتشر شد و از آنجا که رشتهی بازرگانی کنکور نداشت، ناچار درس را رها کرد و به آموزش زبان روی آورد.
از سالهای جوانی
پوری مدتی بعد از ترک تحصیل اجباری، وارد دانشسرای تربیت معلم شد و در آزمون زبان رتبهی اول کشوری را کسب کرد. دو سال همزمان درس میخواند و معلمی میکرد تا در سال 1354 برای خدمت سربازی به کرمانشاه فرستاده شده. در آن مدت هم در سپاه دانش، در گهوارهی گوران و روستاهای آن نواحی معلم بود. پس از پایان سربازی در سال 1355 راهی انگلستان و طی دو سال از مقطع کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شد. برای دکتری هم بورسیه شده بود اما حوادث سال 57 به او اجازهی ماندن نداد و تصمیم گرفت بازگردد تا تحولات ایران را از نزدیک ببیند. پس از رجوع به وطن، در دانشگاه تبریز تدریس را آغاز کرد اما کرسی استادی چندان دوامی برایش نداشت؛ انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها و ادامهی راه در موسسات آموزش زبان.
ازدواج و فرزندان
احمد پوری معلم مدرسه بود و زهره اعتضادزاده معاون و مسئول کتابخانه؛ رفتوآمدهای مکرر پوری به کتابخانه، دنیاهای مشترک دو دانشآموختهی زبان انگلیسی و عشق و ازدواج. حاصل ازدواج دو فرزند، آیدین و اولدوز. آیدین ریاضیات محض خواندهاست و اولدوز زبان فرانسه؛ آیدین دو فرزند با نامهای میلان و حنا دارد و اولدوز عشق به موسیقی و خواندن.
ترجمهها
احمد پوری گرچه بیشتر با ترجمههایش شناخته شده، اما چنانکه خواندیم، داستاننویسی را پیش از ترجمه آغاز کرده است. سالهای آخر دههی پنجاه ضرورتها و اتمسفر خاص خود را داشت و همین احوالات تا حد زیادی پوری را از فضای ادبیات دور کرد. مدتی بعد، زمانی که خواست دوباره بنویسد، ناکام ماند؛ گویی این بار ادبیات با او قهر کرده بود. چون خود را در نوشتن ناتوان یافت، به سراغ ترجمه رفت. اولین ترجمهی او به نام" بلشویکها "، نوشتهی میخاییل شاتروف را انتشارات ساوالان در تبریز به سال 1359 منتشر کرد. بعد از آن، پوری راسخانه به سراغ عشق رفت؛ آن هم عاشقانههای شاعرانی نظیر پابلو نرودا که اغلب به عنوان چهرههای مبارز و انقلابی شناخته شده بودند. کار سادهای نبود، زیرا با وجود نیاز مبرم جامعهی ایرانی به عشق و آرامش در آن سالها، سخن گفتن از این امور با موانعی همراه بود. با این وجود پوری چند ترجمه از عاشقانههای ناظم حکمت، پابلو نرودا، نزار قبانی، آنا آخماتووا و... منتشر کرد. در ادامه تا به امروز به شکل متمرکز به شعر و در کنار آن به ترجمهی نثر پرداخته است. نمونههایی از ترجمههای او به شرح زیر است:
کتاب در بندر آبی چشمانت (گزینهی شعرهای عاشقانهی نزار قبانی)
پسرِ شاعرِ یک پدرِ شیرینیپز و عاشقانهسرایی کمنظیر، برآمده از کوچههای دمشق. آنکه نام نزار را شنیده باشد، بیشک پیش از هر چیز واژهی "عشق" را به یاد میآورد. او گرچه « با اشعار عاشقانهی خود به ستیز با سنتگرایان و متحجران ادبی عرب برخاست»[2] و « نام خود را به عنوان جنجالیترین و شجاعترین شاعر شعر مدرن عرب تثبیت کرد»[3] اما همواره مورد انتقاد و اتهام و اعتراض قرار میگرفت. به او میگفتند وطن زخمی و رنجور است؛ از وطن بگو و این عاشقانههای تنانه را رها کن اما اگر انصاف را قاضی کنیم « شعر نزار قبانی شعر انسانی است و درست به این سبب در مفهوم وسیعتر، متعهد است. ... اشعار عاشقانهی او در اوج خود متعهد است و شعرهای سیاسیاش در نهایت عاشقانه است، زیرا شور و اشتیاق او برای بهروزی انسان و خشم و نفرت او از پدیدآورندگان تیرهروزی، مایهی اصلی این اشعار است.»[4]
این کتاب گزینهی اشعار عاشقانهی اوست. بلقیسالراوی همسر و عشق جاودان نزار و منبع الهام بسیاری از سرودههای او بود. پس از مرگ او در یک حادثهی بمبگذاری در بیروت، نزار شعر مشهور " دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس " را سرود که بندهایی از آن را میخوانیم.
« میدانستم او کشته خواهد شد
زیرا چشمان او روشن بود چون دو رود یاقوت
موهایش دراز بود چون شبهای بغداد
این سرزمین
این همه سبزی را
نقش هزاران نخل را
در چشمان بلقیس
تاب نیاورد ...
وقتی زنی زیبا میمیرد
زمین تعادل خود را از دست میدهد
ماه صد سال عزای عمومی اعلام میکند
و شعر بیکار میشود ...
این زن نباید بیشتر میزیست
خود نیز این را نمیخواست
او چون شعلهی شمع بود و فانوس
و چون لحظهای شاعرانه
که پیش از آخرین سطر
به انفجار میرسد»[5]
کتاب راستی چرا؟ ...
این کتاب در حقیقت همان " دفتر پرسشها "ی پابلو نرودا است که در ترجمهی فارسی با نام " راستی چرا " منتشر شده است. این دفتر شعر شامل آخرین و البته متفاوتترین سرودههای نرودا است. جستوجو، رازآلودی، آشناییزدایی و _همانطور که از نام اصلیاش مشخص است_ پرسشگری از بارزترین مشخصههای اشعار این مجموعه هستند.
« میان آفتاب و پرتقال چند متر فاصله است؟
چه کسی بیدار میکند خورشیدی را که در بستر آتش خود به خواب رفته؟
آیا در موسیقی کائنات زمین چون زنجرهای نغمه سر میدهد؟
آیا واقعیت دارد که غم غلیظ است و اندوه رقیق؟»[6]
احمد پوری از همین شاعر، گزینهی شعر دیگری نیز به نام " هوا را از من بگیر، خندهات را نه " ترجمه کرده است که به گفتهی خودش محبوبترین اثر او نزد مردم ایران است. این اشعار که حاصل اقامت چند ماههی نرودا در ویلای ادوین سریو در جزیرهی کاپری _پس از لغو دستور خروجش از ایتالیا_ است، حال و هوای متفاوتی نسبت به دیگر سرودههای او دارد.
« نان را از من بگیر، اگر میخواهی
هوا را از من بگیر، اما خندهات را نه ...
از پس نبردی سخت بازمیگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است، بی هیچ دگرگونی
اما خندهات که رها میشود
و پروازکنان در آسمان مرا میجوید
تمام درهای زندگی را
به رویم میگشاید»[7]
هوا را از من بگیر خنده ات را نه!
نویسنده: پابلو نرودا ناشر: چشمه قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 48,000 تومانکتاب خاطرهای در درونم است (گزینهی شعرهای عاشقانهی آنا آخماتووا)
آخماتووا بیشک از بزرگترین شاعران روسی قرن بیستم است. گرچه او در گیرودار انقلاب 1917 و در دل جنگ و خون و دود، از عشق سخن میگفت اما از تبعات استبداد استالینی در امان نماند؛ شوهرش به اتهام فعالیتهای ضد انقلابی اعدام شد، پسرش را بارها بازداشت کردند و خودش با آن قریحه و استعداد مثالزدنی، نزدیک به سی سال از فعالیت ادبی و انتشار کتاب محروم بود. آخماتووا چند دفتر شعر داشت که احمد پوری از هر کدام، اشعاری را برگزیده و در این کتاب آورده است. او گزیدهی شعر دیگری نیز با عنوان " سایهای در میان شما " از همین شاعر به چاپ رسانده است.
« در نیمهباز است
عطر شکوفهی لیمو همهجا
مانده بر میز
یک دستکش، یک تازیانه
شب. دایرهای از نور چراغ
خشخش برگ درختان
ترکم کردهای
چرا؟ نمیدانم
صبح فردا سرمیرسد
با آسمانی شفاف و آبی
زندگی یعنی شادی،
عاقل باش قلب من
خستهای دیگر،
کندتر از پیش میزنی
اما به من گفتهاند
روح جاودانه از آنِ ماست.»[8]
کتاب همه چیز راز است (گزینهی شعرهای یانیس ریتسوس)
« او گفت: من به شعر، عشق و مرگ اعتقاد دارم
دقیقا به این خاطر است که به جادوانگی معتقدم
من بیتی را میسرایم، دنیا را میسرایم
من هستم، دنیا هست
از سر انگشتانم رودخانه جاری است
آسمان هفت بار آبیتر است
این همان حقیقت ازلی است، وصیت من است.»[9]
یک زندگی پر رنج. کودکی و نوجوانیاش را سِل و جنون احاطه کرده بودند؛ امراضی که تقریبا تمام خانوادهاش را از او گرفتند و خودش را هم بینصیب نگذاشتند. بستر بیماری فرصتی شد برای غوطهور شدن در کتابها. و سالهای بعد تماما مبارزه و ممنوعالکاری و تبعید. این چکیدهی زندگی ریتسوس است. شعرهایش اغلب حال و هوای میهنی، سیاسی و مبارزاتی دارند، البته به همراه ردی از کابوسهای همیشگیاش. در این دفتر، شعری آمده است به نام " بخش حمل و نقل زندان پیرائوس " که فضای شعر ریتسوس را به خوبی منتقل میکند و از این قرار است:
« نصف پتو زیر، نصف آن رو، شب، سیمان، رطوبت
موی خیسِ عرق، نوشتههای روی دیوار کندهشده با ناخن
اسم، تاریخ، قول و قرار، همان کابوس
همان جرزها، همان نور چراغقوه
امشب، امشب
فردا سپیدهدم. اینجا چه کسی خواهد بود
تا به خاطر آورد ما را
وقتی کلیدی بر در میچرخد و زنجیر دراز
بر سفیدی بیانتها کشیده میشود
با سیگاری که به یک سو انداختهایم و هنوز میسوزد.»[10]
کتاب دلبند عزیزترینم
این کتاب شامل نامههای آنتوان چخوف و اولگا کنیپر است؛ کتابی که افقهای جدیدی از شخصیت چخوف را به روی خوانندهی خود میگشاید و شامل اطلاعات سودمند و جالبی دربارهی جزئیات زندگی او است. فارغ از فواید تاریخی، جنبهی ادبی نامهها که در بسیار از مواقع حال و هوای عاشقانه دارند نیز شایان توجه است. این مکاتبات اغلب به صورت روزمره بودهاند و بسیار زیاد به مواردی مشابه «خوب غذا بخور»، «لباس مناسب بپوش»، «از خودت مراقبت کن» و... _که اغلب هم از جانب اولگا به چخوف است_ در خلال آنها برمیخوریم، اما در عین حال لحظات سرشار از زیبایی و شور هم در آن اندک نیست. از حیث زمانی این نامهها از آغاز آشنایی و معاشرتهای اولیهی آن دو تا سالهای پس از ازدواج را شامل میشود. چخوف مردی است درونگرا، متفکر و تا حدی منزوی و اولگا زنی لبریز از هیجان و اشتیاق؛ اجتماع و تماس این دو حس در نامههایشان، زیبایی دلپذیری را شکل داده است.
« آنتوانِ عزیز، به عکس تو نگاه میکردم. نشستم برایت نامهای بنویسم. احساس خجالت میکردم. من باید پیش تو میبودم. ... اصلا نمیدانم چهام و این مرا خشمگین میکند. حتی از فکر این هم نفرت دارم که تو آنجا، تنها در ملال و اندوه باشی و من به جای اینکه به احساسم گوش کنم، خودم را اینجا با کارهای بینتیجه مشغول کنم. ... سردرگم هستم. با خودم در جنگم. میخواهم از میان این پریشانی مثل یک انسان بیرون بیایم. ... این زمستان را چگونه سر خواهم کرد؟ آنتوان برایم زود زود بنویس. بگو که دوستم داری. این احساس خوبی به من میدهد. من وقتی میتوانم زنده باشم که کسی دوستم داشته باشد.»[11]
دلبند عزیزترینم (نامه های آنتوان چخوف و اولگا کنیپر)
نویسنده: آنتون چخوفاولگا کنیپر ناشر: نیماژ قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجودکتاب دشمنان
برگردانهای پوری تنها محدود به شعر نیست. از رمانهای مشهوری که پوری ترجمه کرده است، کتاب " دشمنان " نوشتهی آیساک باشویس سینگر است. دشمنان داستانی متفاوت است از جنگ. هرمان یک مرد یهودی است که از اردوی نازیها میگریزد و به خانهی یک زن روستایی پناهنده میشود و البته مدتی بعد به آمریکا. پیش از به هم ریختن اوضاع، هرمان فلسفه میخواند و بعد یک ازدواج نابههنگام و دو فرزند نابههنگامتر! و حالا در وضعیتی است که تنها بوی غریزهی بقا را میشنود. داستان با حوادث گوناگون پیش میرود و هرمان هر لحظه بیشتر خود را در معرض چالشها مییابد. عشق، دروغ، خیانت، درون پیچیدهی انسانها و روابط تودرتو بنمایههایی هستند که دائما در داستان با آنها بازی میشود.
«هرمان میتوانی همه چیز را به من بگویی. اولا یک زمانی ما با هم بودیم. در ثانی گفتم که دیگر خودم را بخشی از این دنیا نمیدانم. شاید حتی بتوانم کمکت کنم.
چطور؟ وقتی مردی سالها در انباری پنهان شود دیگر خودش را جزئی از جامعه نمیداند. واقعیت این است که من هنوز هم در همین آمریکا توی انباری پنهان شدهام. آن روز خودت این را گفتی.
خب. دو آدم مرده دیگر اسراری ندارند که از همدیگر پنهان کنند. تا اینجا هر کاری کردهای، تمام شده است. چرا الان نمیروی دنبال یک شغل آبرومند؟ نوشتن برای خاخام که نشد شغل. ....
بچههایت مردهاند. چرا از او بچهدار نمیشوی؟
برای چه؟ که ضد یهودیها یکی دیگر برای سوزاندن داشته باشند؟ اینجا به طور وحشتناکی خالی است.»[12]
دشمنان (داستانی درباره عشق)
نویسنده: ایساک باشویس زینگر ناشر: نیماژ قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 180,000 توماناز ترجمههای دیگر پوری میتوان به « برای تو و ماه نغمه سردادم »، « تو خواب عشق میبینی، من خواب استخوان »، « گزیدهی اشعار شل سیلور استاین »، « خلسه بر ویرانهها »، « دنیا را گشتم بدون تو »، « آویزان از نخ »، « آخر اما، دل یکی است »، « اعتراف به زندگی »، « کجاست دستان تو؟ »، « خواب پروانهها »،« چسبزخم برای عروسک »، « برف سیاه » و .... اشاره کرد.
تالیفات
کتاب دو قدم اینور خط
این کتاب که اولین رمان منتشرشده از احمد پوری است، نخستین بار در پاییز 1387 به همت نشر چشمه به خوانندگان عرضه شد. ایدهی داستان بسیار جالب و تازه است و ماجرای شکلگیریاش هم شنیدنی است. احمد پوری در محفلی در لندن یک بانوی تاجیک را ملاقات میکند که درست مانند خودش از علاقهمندان آنا آخماتووا بوده است. آن دو مشغول گفتوگو میشوند و دوست تاجیک به پوری میگوید: « هیچ میدانی میان آخماتووا و آیزیا برلین _فیلسوف و متفکر انگلیسی_ عشقی وجود داشته است و آخماتووا برای برلین شعر سروده و او هم نامههایی به زن شاعر نوشته است که البته هرگز منتشر نشده است؟» یک جرقه در ذهن پوری زده میشود و بلافاصله تخیل میکند که چه میشد اگر میتوانستیم آن نامهها را به گیرندهشان برسانیم؟ ماجرای جالبی میشد اما ناممکن؛ چرا که در عالم واقع، قریب به پنج دهه از مرگ آخماتووا میگذرد. در عالم قصه اما هیچ چیز نشدنی نیست.
داستان از زبان اول شخص که گویی خودِ پوری است روایت میشود. یک نویسندهی علاقهمند به آخماتووا در دههی هفتاد شمسی به طور تصادفی با یک مرد جوان روسی آشنا میشود که ادعا میکند دوست صمیمی آخماتووا است! فهم این شکافِ زمانی ابتدا راوی را دچار مشکل میکند اما اندکاندک داستان از فضای رئالیسم به سمت سوررئالیسم متمایل میشود. چند سفر در زمان و مکان در انتظار ماست؛ یک بازی خوشایند. این کتاب سراسر ماجراجویی است و خواندنش درهای بسیاری را به روی ما میگشاید. ویژگی بسیار مهم کتاب باورپذیری بینظیرش است؛ داستان ابدا منطقی نیست اما بهرهگیری بهموقع و دقیق نویسنده از حقایق تاریخی، در کنار تصویرسازیهای روشن ما را پذیرای هر تخیلی میکند.
« زمان مگر چیست؟ خط قراردادی که یک طرفش گذشته است و آنقدر میرود و میرود تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر میرسد به تاریکی. خب همه اینجوری راضی شدهایم و داریم زندگیمان را میکنیم. بعضی وقتها میبینی که یکی از ما از این خطها خارج میشویم. پایمان سُر میخورد اینور خط که میشود گذشته، یا یک قدر آنطرف خط به آینده میرویم.»[13]
کتاب پشت درخت توت
یک کارمند بازنشسته که در روزگار جوانی رویای نویسنده شدن در سر داشته است، اکنون فراغ بالی یافته تا در خانهی قدیمی پدری، دستنوشتههای سالیان دور را تکمیل کند. دوباره نوشتن با صدای پایی از پشت درخت توت همراه است! مرد ابتدا میترسد اما در نهایت تصمیم میگیرد به دیدار غریبه برود. با او به گفتوگو مینشیند و میفهد که غریبه، آشناست. او روح رمانش است و سالها در انتظار نویسنده بوده است. بدین ترتیب _باز هم در یک فضای تخیلی_ روح رمان و شخصیتهای داستان در تکمیل قصهی نیمهکاره، مرد نویسنده را یاری میکنند. این بار هم با یک طرح نو و البته زبانی روان و گیرا مواجه میشویم. تجربههای بسیاری که پوری در کار ترجمه _خصوصا ترجمهی شعر که پیچیدگیها و ظرایف دوچندانی دارد_ اندوخته است تاثیر آشکاری بر خلق نثری سالم و دلپذیر داشته است.
از دیگر تالیفات پوری میتوان به کتابهایی اشاره کرد از جمله: « فقط ده ساعت » که آخرین رمان او تا به امروز است و « ناممکنِ ممکن » که حاصل هشت ماه گفتوگو با پوری است دربارهی ترجمه و چند و چون آن.
« خواندن برای چیست؟ خواندن کنجکاوی است. شما میخواهید بدانید که دیگران چطور فکر میکنند. میخواهید زندگی را از روایت دیگران ببینید و بخوانید.»[14]
[1]- مصاحبهی احمد پوری با سایت "کتاب صوتی نوار" به مناسبت انتشار نسخهی صوتی رمان "دو قدم اینور خط"
[2]- قبانی، نزار، در بندر آبی چشمانت، ترجمهی احمد پوری، تهران، چشمه، 1383، صفحهی 9
[3]- همان: 7
[4]- همان: 11
[5]- همان: 51 تا 56
[6]- نرودا، پابلو، راستی چرا؟ ، ترجمهی احمد پوری، تهران، چشمه، 1388، صفحهی 41
[7]- نرودا، پابلو، هوا را از من بگیر خندهات را نه، ترجمهی احمد پوری، تهران، چشمه، 1383، صفحهی 24 و 25
[8]- آخماتووا، آنا، خاطرهای در درونم است، ترجمهی احمد پوری، تهران، چشمه، 1387، صفحهی 23 و 24
[9]- ریتسوس، یانیس، همه چیز راز است، ترجمهی احمد پوری، تهران، چشمه، 1384، صفحهی 68
[10]- همان: 95
[11]- چخوف، آنتوان و الگا کنیپر، دلبند عزیزترینم، ترجمهی احمد پوری، تهران، باغ نو، 1381، صفحهی 200
[12]- سینگر، آیزاک باشویس، دشمنان، ترجمهی احمد پوری، تهران، باغ نو، 1390، صفحهی 100
[13]- پوری، احمد، دو قدم اینور خط، تهران، چشمه، 1388، صفحهی 16
[14]- مصاحبهی احمد پوری با سایت "کتاب صوتی نوار" به مناسبت انتشار نسخهی صوتی رمان "دو قدم اینور خط"