بیش از ۳۰ سال است که عبدالرزاق قورنه، با عزمی تزلزلناپذیر و بیسروصدا، دربارهی آنانی مینویسد که به گوشههای فراموششدهی تاریخ رانده شدهاند.
قورنه سال ۱۹۴۸ در زنگبار به دنیا آمد، در هجدهسالگی از خفقان سیاسی کشورش گریخت و در انگلستان ساکن شد. او داستانهای کوتاه و جستارهای بسیاری نوشته و میان کارهایش ده رمان هم میبینیم.
قورنه دربارهی راههای جدید انسانها برای پیدا کردنِ «خود»شان در تبعید مینویسد: تبعید از خانه، خانواده و اجتماع و شاید مهمتر از همه، تبعید از «خودِ» خودشان. قصههای او از فضاهایی صمیمانه شروع میشوند؛ فضاهایی که خانواده، معاشرتها و دوستیها به آن شکل میدهند؛ فضاهایی سرشار از عشق اما ــبنا به طبیعتشانــ آسیبپذیر.
قورنه در کتابهایش ما را از دل تاریخی متزلزل و گسستهای اجتماعی خانمانسوز میگذراند و در عین حال، از به تصویر کشیدن چیزهایی که خانوادهها را کنار هم نگه میدارند و دوستیها و فضاهای دوستداشتنی را دستنخورده میگذارند، غافل نمیشود. به تعبیری، میشود گفت قورنه قصهی آدمهایی را میگوید که خانههایشان را در جستجوی زندگیهای بهتر ترک کردهاند.
در بسیاری از کتابهای قورنه، از جمله رمان اولش ( خاطرات عزیمت، ۱۹۸۷ ) آدمهای قصه با خیانتها و وعدههای تحققنایافتهی دولتها یا صاحبان قدرت دست و پنجه نرم میکنند. قصهی دومین رمان او، بهشت، که نامزد جایزهی بوکر سال ۱۹۹۴ بود، دقیقاً پیش از جنگ جهانی اول رخ میدهد؛ داستانی دلنشین و غمانگیز که هزینههای انسانی استعمارگری آلمان و خشونت سیاسی را پیش چشم خواننده میگذارد. این رمان را میشود پیشدرآمدی برای آخرین رمان قورنه ( زندگیهای پس از مرگ، ۲۰۲۰ ) هم دانست. ماجراهای زندگیهای پس از مرگ در میانهی شورش سال ۱۹۰۷ علیه استعمارگران آلمانی رخ میدهند و پای شخصیتهایی پیچیده را به داستان باز میکنند؛ شخصیتهایی که در گذر نسلها و در دورهی دستبهدست شدن سرزمینشان میان آلمانیها و انگلیسیها، برای حفظ خانوادهها و روابطشان در یکی از شهرهای ساحلی تانزانیا به آب و آتش میزنند. قورنه در کتابهای آخرین هدیه (۲۰۱۱) و کنار دریا (۲۰۰۱) ــکه نامزد دریافت جایزهی بوکر و جایزهی کتاب نیویورکتایمز در بخش داستانی شدــ هم سراغ زندگی پناهندگانی رفته که میکوشند در انگلستان برای خود زندگی تازهای دست و پا کنند.
تکتک رمانهای قورنه دربارهی آدمهاییاند که در برگهای خاکگرفتهی دفتر تاریخ گم شدهاند یا دربارهی آنهایی که بخت ثبت شدن و به یاد ماندن در این دنیای بزرگ نصیبشان نشده است. قورنه در قصههایش این آدمها را پیش چشم ما میگذارد، معنای حس تعلق را میکاود و تلاش میکند بفهمد آیا آدمها واقعاً گذشتهشان را پشت سر میگذارند یا نه.
برای قورنه، همهی شخصیتهای ریز و درشت قصههایش ــمغازهدارها، خانهدارها، کارگران، سربازهای محلی ارتشهای استعماری، دانشجویان و پناهجویانــ اهمیت دارند. همهی آنها پرمعنا و پیچیدهاند و به خاطرمان میآورند که آدمها، هر که باشند، ارزش به یاد سپرده شدن را دارند.
در نتیجهی بحرانهای سیاسی و اجتماعی سالهای اخیر، بسیاری از انسانهای درمانده زندگیشان را برای مهاجرت به خطر میاندازند تا شاید در اروپا به اندکی ثبات و آیندهای بهتر برسند؛ آدمهایی که نمونههایی از آنها را در داستانهای قورنه میبینیم. مسئلهی مهاجرت و برخورد جوامع میزبان با مهاجران همیشه از مهمترین دغدغههای قورنه بوده است. مثلاً او سال ۲۰۰۱ برای گاردین نوشت «بحث دربارهی پناهگاه با روایت پارانویید نژادی در هم تنیده شده و در قالب کلمات زیبا دربارهی سرزمینهای خارجی و یکپارچگی فرهنگی وارد زبان میشود.»[1]
قورنه در رمانهایش میکوشد این روایتهای پارانوییدی را بیقدرت کند؛ البته نه با بحث و جدل، بلکه با خلق صدایی استوار، تزلزلناپذیر و مصمم که خیلی زود تنها صدایی میشود که بر جان انسان مینشیند.
دربارهی عبدالرزاق قورنه و برنده شدن نوبل ادبیات سال ۲۰۲۱.
[۱]- Abdulrazak Gurnah: where to start with the Nobel prize winner, Guardian, By Maaza Mengiste, 8 October, 2021