ورود به آوانگارد

اسطوره

مروری بر کتاب احمدشاه مسعود، روایت صدیقه مسعود

نعیم صدفی
پنجشنبه ۸ آذر ۱۴۰۳

هر ملتی در تاریخ خود، اسطوره‌­ای دارد؛ اسطوره­‌ای که گاه در تاریخ‌نگاری رسمی یا بی‌­چهره است یا چهره­‌ای مخدوش و منفی دارد. احمدشاه ‌مسعود در تاریخ افغانستان چنین اسطوره­‌ای است. عده­‌ای می‌پرستندش و عده‌ای با او دشمنی می‌­کنند. این­ روزها که طالبان دوباره بر سریر قدرت این کشور تکیه زده است، احمدشاه‌ مسعود در روایت­‌های رسمی یک اسطوره­‌ی خائن تلقی می‌­شود، اما در زمزمه‌­های مردم و تاریخِ پردرد این کشور چهره­‌ای یگانه­ است. مردی که در سال‌­های پرآشوب افغانستان با تشکیل ارتشی مردمی ابتدا برضد اشغالگران ارتش سرخ شوروی و سپس برضد تندروان مذهبی به مقابله برخاست. شیوه­‌ی جنگ چریکی و بسیاری از ریاضت‌­هایی که بر دوش می‌­کشید او را بسیار به چه­‌گوارا نزدیک کرده است؛ اسطوره­‌ای سیاه و سفید با تمام راستی‌­ها و اشتباهات، مردی با پایانی تراژیکی که در کتاب خاطرات همسرش به گونه­‌ای دراماتیک به مخاطبان معرفی می‌­­شود.

احمدشاه­ مسعود مانند هر اسطوره‌­ای، از زمانه‌ی خودش بسیار جلوتر بود؛ اما مگر او چگونه زندگی می­‌کرد؟

یک روایت بی‌ریا

روایت صدیقه مسعود قرار نیست توصیف‌کننده‌­ی تاریخ سیاسی افغانستان باشد. او در این کتاب از روزهای کودکی و نوجوانی‌اش آغاز می­‌کند؛ روزهایی که همه­‌گان مبهوت امیرصاحب یا همان شاه‌مسعود بودند و دستیابی به او برای صدیقه نیز دور از واقعیت به نظر می‌­رسید. روایت او ضمن توصیف محل روستایی زندگی­‌اش در نهایت با ازدواج ناگهانی‌اش با امیرصاحب به نقطه­‌ی اوج خود می‌­رسد. صدیقه حالا نه تنها راوی زندگی پردرد مردم روستای پنجشیر بلکه راوی زندگیِ پنهانش با یک اسطوره نیز می‌­شود. او گاه از تحولات سیاسی افغانستان می‌­گوید و گاه از دل­‌تنگی­‌هایش برای همسر و هم‌سفری که مشغول مبارزه در میدان نبرد با ارتش سرخ شوروی است. زندگی او با امیرصاحب بر خلاف تصورش نه آرام بلکه پر تلاطم است و لحظه به لحظه خطرناک‌تر می‌­شود.

روایت صدیقه مسعود قرار نیست جنبه­‌های سیاسی کار شاه‌مسعود را واکاوی کند، بلکه از دریچه‌­ی احساس به مردی نگاه می‌کند که از یک سو مردمان بسیاری به مبارزاتش امید بسته­‌اند و از سوی دیگر صدیقه به عنوان شوهر انتظاراتی از او دارد. آن­ها برای این زندگی باید هزینه­‌هایی بدهند که شاید هرکسی حاضر به تحمل کردنش نباشد؛ از پنهان شدن در پناهگاه‌های کوهستانی به هنگام موشک­‌باران شوروی تا فرار از دست طالبان و ترک کردن خانه و دیار. 

نویسنده با زبان پر احساسش به خوبی از عهده­‌ی توصیف چنین لحظاتی برآمده است؛ در ضمن صدیقه در این کتاب از کودکی احمد مسعود، پسر شاه‌­مسعود ماجراهای جالبی تعریف می­‌کند؛ پسری که اکنون جانشین پدرش به شمار می‌­رود و این­‌روزها بسیار از او صحبت می‌شود.

شناسنامه‌ی کتاب

این کتاب را نخستین بار نشر مرکز در سال 1388 با ترجمه‌­ی افسر افشاری در 264 صفحه منتشر کرد و پس از سال­‌ها در تابستان 1400 توسط همین نشر تجدید چاپ شد. این کتاب برداشتی از مصاحبه‌­های دو روزنامه نگار با صدیقه مسعود در سال 2005 است؛ اما حفظ زبان اول شخص و روایی کتاب برگ برنده‌ای است که نویسندگان با بهره‌­برداری از آن همواره مخاطب را در دل ماجرا نگاه می‌دارند.

احمد شاه مسعود (روایت صدیقه مسعود)

نویسنده: شکیبا هاشمیماری فرانسواز کولومبانی ناشر: مرکز قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 69,000 تومان

چرا باید روایت صدیقه مسعود را بخوانیم؟

تبلیغات و جوسازی‌های رسانه­‌ای، و بلبشوی دنیای سیاست چنان غباری بر گرد شخصیت‌­های تاریخی می‌­نشاند که شناختن آن­ها را دشوار می‌­کند. شخصیت­‌ها پیش از حضورشان در اجتماع و عرصه­‌ی شغلی یعنی همان دنیای سیاست در زندگی شخصی و خانوادگی­‌شان است که ساخته و تعریف می‌­شوند.

نویسنده در این کتاب نشان می‌­دهد که احمدشاه مسعود در زندگی شخصی­‌اش چگونه آدمی بود، با فرزندانش چطور رفتار می‌کرد و مهم­‌تر از همه در جامعه­‌ی عقب­‌مانده و مردسالار افغانستان چه نگاهی نسبت به زنش و زنان داشت. هرچند شاه مسعودی که در این کتاب توصیف می‌­شود یک ابرمرد عاری از اشتباه است، اما در این خاطرات نیز می‌­توان گاه به رفتارهای متناقض و دیدگاه‌­های اشتباه او پی برد؛ مانند خوش بینی‌اش در برخورد اولیه با طالبان، هنگام قدرت‌گیری‌‌شان در اواسط دهه هفتاد شمسی.ُ

در یک نگاه کلی می‌­توان گفت نویسنده در این کتاب ضمن آشنا کردن مخاطبان با تاریخ افغانستان به آن‌ها کمک می‌­کند به گونه­‌ای دیگر به این زنان و مردان رنج‌کشیده بنگرند.

بریده‌­ای از متن کتاب

به محض این­که خواجه بهاءالدین را ترک کردیم، مسعود دستور عملیات مهمی را علیه طالبان صادر کرد. تالقان به سرعت پس گرفته شد و مثل هر بار که دشمن منطقه­‌ای را از دست می‌­داد، متحمل ضربه­‌ی روحی شدیدی ­شد. از این رو، آن­ها به طرف خاواک عقب نشینی کردند. طی چندین روز مجاهدین با تمام توان و بی‌­وقفه به همه‌جا حمله بردند. آن­ها چیزی جز جانشان در چنته نداشتند. آزادی، امید، صلح... در توحش مدفون شده بود. مناطق مهم باز پس گرفته شدند و افراد بی‌­شماری از طالبان به اسارت درآمدند. فرماندهان سرمست و خوشحال از موفقیت حاصل شده، به امیرصاحب پیشنهاد کردند که تا کابل پیش برویم و شهر را باز پس بگیریم. شوهرم در مقابل جاه­‌طلبی آن­ها ایستاد. ورودش به کابل در سال 1992م/1371ش برایش تجربه شده بود، گفت: « کابل را پس بگیریم؟ با چه دولتی؟ با چه ساختاری؟ با چه برنامه­‌ای؟ چیزی جز یک حمام خون عایدمان نخواهد شد.»[1]

یک مرگ با شکوه

یک مرگ باشکوه از مهم­‌ترین بخش‌­های تاریخ حیات یک اسطوره است؛ مرگی که جاودانگی ابدی را تضمین می‌کند. از گاندی تا چه‌­گوارا همه به گونه­‌ای خاص و باورنکردنی، درست در اوج مبارزاتشان از دنیا رفته‌اند و احمدشاه مسعود نیز از این قاعده مستثنا نیست. روایت مرگ او در این کتاب تلخی دو چندانی دارد، زیرا راوی آن همسری است که در خانه چشم انتظار شوهرش است. 

احمد شاه مسعود درست دو روز پیش از حملات تروریستی به برج­‌های دوقلو به هنگام مصاحبه با دو خبرنگارنما که از سوی طالبان و القاعده تغذیه می‌­شدند، با انفجار انتحاری به شهادت رسید. صدیقه مسعود ضمن روایت دقیق لحظات آخر زندگی این فرمانده‌ی بزرگ بیان می‌­کند که چگونه پس از دریافت خبر زخمی شدن شوهرش تا آخرین لحظات و تا هنگامی که بر سر پیکر پاره پاره‌ی او حاضر نشده بود، مرگ او را باور نمی‌کرد.

در تاریخ پر دردِ جهان سوم، کم­تر چهره­‌ای چون احمدشاه­ مسعود وجود دارد که ضمن حفظ جنبه‌­های انسانی زندگی برای آزادی و صلح مبارزه کرده باشد؛ مردی که آزادی و برادری را به قدرت طلبی ترجیح می‌داد؛ مردی که حالا جای خالی­‌اش بیش از هر کس در افغانستان و نزد مردم تنها مانده­‌اش حس می‌­شود.


[1]- (صدیقه مسعود: 205 تا 206)