حوادث تاریخی در سالهای منتهی به دهههای پنجاه و شصت از چنان ضرباهنگ تندی برخوردار است که میتوان از دل هر یک از اتفاقات ریز و درشت آن هزاران قصه و افسانه بیرون کشید؛ اما آنچه بیش از همه جای خالیاش در تمام این سالها میان رمانهای ایرانی احساس شده است، یک رمان پرهیجان و جدی بوده که این اتفاقات را در قالب قصه و با روایتی از شخصیتهای داستانی پوشش دهد.
رمان گود نوشتهی مهدی افشارنیک دستیابی به این مهم را در گود تاریخ به نبرد آمده است. ماجرا در روز یازدهم خرداد سال 1342 در تهران آغاز میشود؛ در بازار قدیمی تهران. روایت افشارنیک با زاویه دید سوم شخص محدود و البته لحنی کوچه بازاری مخاطب را از سقف گنبدی بازار وارد هزارتوی پیچیدهای میکند که با هر فصل، و البته گاه با روایتهای اول شخصِ یکی از شخصیتهای محوری رمان، معمای آن بازتر میشود.
رمان گود در سه زمان مختلف در جریان است. هر یک از این سه بازهی زمانی بخش مهمی از داستان و البته تاریخ ایران را تشکیل میدهند که رفته رفته به یکدیگر ربط پیدا میکنند. خط کلی داستان، نه مستقیم و کلاسیک، بلکه با هر فصل و درخور با ماجراهای قصه در زمان در رفت و برگشت است. به گونهای که این رفت و برگشتها به درستی تفکیک شده و آسیبی به فهم مخاطب از روایت نمیزند.
این رمان در سال 1393 به همت نشر چشمه و با همکاری نشر چرخ منتشر شده است.
« پژو504 با سرخوردگی سمت میدون شاه رفت. از اونجا رفت توپخونه و از اکباتان رفت سمت بهارستان. میدون رو دور زد.دوباره دور زد. باز هم دور زد. و این بار چرخید سمت سرچشمه که محسن و وحید رو دیدن... وحید اومد با دست راستش کلتش رو بکشه که بختیاری زودتر جست زد و دست وحید رو از آرنج گرفت. دست رو پیچوند و به سمت بالا برد و پشتش چسبوند و با دست راست خودش کلت رو از پشتش بیرون کشید و گذاشت توی جیب شلوار خودش و پاش رو گذاشت روی مچ پای وحید و هلش داد و خوابوند زمین. محسن هاج و واج مونده بود رانندهی پژو خودش و رسوند و محسن رو گرفتن و خوابوندن کف خیابون و هردو رو دست بند زدن.کشون کشون بردنشون صندلی عقب پژو.راننده کلتش را بالا گرفته بود و داد میزد که مردم متفرق بشن...
پژو سمت سرچشمه از جا جهید و ازاونجا تا پشت میدون توپخونه و کمیته راهی نبود و ده دقیقه بعد از دستگیری، وحید افراخته و سیدمحسن سیدخاموشی تحویل افسرنگهبان کمیتهی ضدخرابکاری شدن. موقع ثبت ورودی افسرنگهبان نوشت: پنجم مرداد.»[1]
بخش اول رمان مربوط به سالهای دههی چهل تا اواخر دههی پنجاه خورشیدیست که در محلههای قدیمی و بازار تهران جریان دارد. ماجرای خانوادهی دوبازاریِ مذهبی که هر یک زمانی طلایهدار محل بودهاند و حالا میانشان شکرآب شده است. ماجرای دختران و پسرانی که زیر سایهی سنگین پدرهای سنتیشان در تلاشند تا به شکل دیگری زندگی کنند. دخترانی که دور از چشم پدر به مبارزات مخفیانهی سازمان مجاهدین میپیوندند و مخاطب در همراهی با آنها، با گوشهای تاریخچه و همچنین نوع مبارزات این سازمان آشنا میشود.
البته گاه سروکلهی شخصیتهای حقیقی به مانند تقی شهرام و مجید شریف واقفی نیز در رمان پیدا میشود. به طور مثال حتی صحنهی گروگانگیریِ پسر اشرف پهلوی نیز در خیال نویسنده برای مخاطب روایت میشود. لحظاتی که افشارنیک، در اوج هنر و ظرافت، آن را با تکنیک در کنار هم گذاشتن تاریخ و قصه برای مخاطب تصویر میکند.
ماجراهای این بخش البته تنها مربوط به این دختران و پسران نیست و نویسنده در هر فصل با دنبال کردن ماجرایی از زنانِ شهرنویی و تیمسارهایی که برای عیش و عشرت به سراغشان میآیند، گاه از نوع زندگی مردم تا پشت پردههای دربار را میکاود و به بسیاری از ناگفتهها سرک میکشد. پرویز ثابتی (مدیر اداره سوم ساواک) و بسیاری از تیمسارهای درباری سروکلهشان پیدا میشود و هر یک در کنار شخصیتهای داستانی گوشهای از ماجرا را پیش میبرند.
بخش دوم زمانیِ این رمان مربوط به سالهای جنگ است، پسران مدافع خرمشهر و همراهی مخاطب با سردار محمدجهان آرا، در آن روزهای مقاومت جانانهاش در خرمشهر. روایتی که تکمیل کنندهی جورچینِ شکل گرفته در ماجراست.
بخش سوم به سالهای نزدیک و انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 در تهران میپردازد. سالهایی که حامد پسر دو تن از کاراکترهای قصه، که گذشتهای پرآشوب را پشت سرگذشتهاند، حالا میان یک انتخاب مردد مانده است. رمان به خوبی و با ظرافت در هر بخش زمانی از عهده تصویرسازی هر دوره برآمده به طوری که گاه همراه با سلیم در روز پانزدهم خرداد چهل و دو، تهرانِ به خاک و خون کشیده شده را زندگی میکنیم و گاه زیر هرم گرمای داغ جنوب، در کنار محمد جهان آرا با دستان خالی برای دفاع از شهر میجنگیم. یا در همین سالهای نزدیک در خیابانهای پر هیچان تهران که کاملا در جو انتخاباتی به سر میبرد شبها را به میتینگهای انتخاباتی میرویم و برای روز انتخابات لحظه شماری میکنیم.
گود روایت مبارزه در تاریخ است. از کف خیابانهای تهران تا خرمشهر جنگ زده. روایت چریک فدایی و مجاهد و بازاری تا جوانانِ آرمانخواه و اصلاحخواه امروزی که هر یک درخور زمانهای که در آن میزیستهاند برای دستیابی به یک مهم مبارزه کردهاند؛ اما سقف قدیمی بازار تهران که شاید استعارهای از هستهی اصلی تمامی این ماجراهاست تا کجا میتواند این اتفاقات را روی گودِ قدیمیاش تاب بیاورد؟
باید به ضیافت تاریخ در گود رفت شاید پاسخ آنجا باشد.
[1] - (مهدی افشارنیک 1393: 226-227)