«دستگاه انضباطى كامل امكان مىدهد كه بتوان با يك نگاه همه چيز را پيوسته ديد. نقطهاى مركزى كه هم منبع نور روشن كنندهى همه چيزها باشد و هم مكان همگرايى هر آن چه بايد دانسته شود: چشمى كامل كه هيچچيز از نظرش نمىگريزد و مركزى كه همهى نگاه ها متوجه آن است. اين همان چيزى است كه لودو در ساخت آرك -ا- سنان طراحى كرده بود: در مركز ساختمانهايى كه به صورت دايرهوار و همگى رو به داخل قرار گرفته بودند، ساختمانى بلند قرار مىگرفت كه مىبايست كاركردهاى ادارى مديريت، كاركردهاى پليسى مراقبت، كاركردهاى اقتصادى كنترل و وارسى، و كاركردهاى دينى تشويق به اطاعت و كار را يك جا داشته باشد...»(فوكو١٣٨٤:٢١٨)
جامعه بر اساس نظام پیچیدهی کنترل و مجازات مانع انجام اعمالی می شود که برخلاف مصلحت عموم و مخالف اهداف اصلی هستهی مرکزی آن است؛ اما گاه نظام تنبیهی بر علیه خود عمل کرده از مجرم موجودی مقدس و ستایش شونده میسازد؛ زیرا مجرم مقابل قدرت ایستاده است و سخت ترین شکنجهها را تحمل کرده و گاه جان خود را در این مغایرت از دست داده است. هر چقدر مجازات سهمگینتر باشد مجرم در دید عموم میتواند به موجودی ارزشمندتر بدل شود؛ و مرکزی شود برای گردهم آمدن گروههای مخالف قدرت حاکم. همان طور که مجازاتهای تکان دهندهی تاریخ آن چنان ناکارامد بودند که جای خود را به الگوهای نظارتی دادند تا جمعیتی یک پارچه با اصولی برگزیده تربیت شوند. مدارس، پادگانها، زندانها و نهادهایی ازین دست نمونههای مدرن مراقبتی هستند که همه چیز در آن ها از معماری تا پوشش و نامها در راستای شکلگیری هویتی یک دست برنامه ریزی شده است. پوشش یکسان، نام گذاری با اعداد، برنامهی مشابه روزانه و به طور کلی سلسلهای از قوانین مشترک که در محیطهای نظاممند اجباری هستند، تلاش میکند تا هویت فرد را از او گرفته و هویتی جدید به او بدهد تا این روشهای انضباطی خاص فردی هنجارمند، مطیع و سودمند برای جامعه تربیت کند.
میشل فوکو با تصویر کردن شیوههای مراقبتی و کیفری هولناک اروپای پیش از انقلاب صنعتی مراقبت و تنبیه را آغاز میکند و توضیح میدهد که چطور مجازات و نمایش مجازات درمقابل چشم شهروندان به عنوان ابزاری برای مقابله با جرایم اجتماعی به کار گرفته میشد؛ اما مجازات های بدنی در طول گذر زمان جای خود را به مجازاتهای روانی داد که به فراگیر شدن مجموعههای آموزشی، آسایشگاههای روانی و دیگر نهادها انجامید.
امروزه، با افراد به گونهای متفاوت برخورد میشود؛ در حقیقت، هدف ایجاد رنج برای فرد خطاکار نیست؛ بلکه اصلاح او و بازگردان او به عنوان فردی مفید به جامعه برتری دارد. پس جلاد جای خود را به مددکار، زندان بان، قاضی، روان شناس و ... داده است. تدابیری چون ممنوعیت اقامت،آزادی مشروط، حبس خانگی، انجام خدمات اجتماعی رایگان و انواع دیگر فعالیت ها جایگزین اعمال خشونتبار شده است تا بدن هایی رام جهت حفظ منافع همگان ساخته شوند.
گرچه بسیاری از این روشها از دید فوکو ناکارامد هستند و عکس اهدافشان عمل میکنند. زندانها نمونهای ازین دست هستند که میزان ارتکاب جرم را پایین نمیآورند؛ بلکه باعث تکرار جرم و تولید بزهکار میشوند. گاه زندان یک گروه همبستهی تبهکار تولید میکند و از بزهکاران جوان افرادی کارکشته میسازد. از طرفی زندان با فقیر کردن خانوادهی زندانی بزهکارانی نو میآفریند. فرزندان را بی سرپرست میکند و خانواده را به آوارگی و گدایی میکشاند. دیگر آن که هزینههای بالایی بر دوش دولت ها میگذارد. فوکو بر این باور بود که روشهای اصلاح فرد خاطی باید تغییر کند.
همهی آن چه گفته شد، بخشی از مباحثیست که میشل فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه بدان پرداخته است. او در نخستین اثر تبارشناسانهاش، به شکلی عمیق جریان مدیریت رفتار انسان در جامعه را از حدود قرن هفده تا دوران معاصر مطالعه و با نگاهی نو به اموری که بدیهی پنداشته میشوند، تحلیلی تاریخی از شرایط اجتماعی ارائه کرده است. فوکو به عنوان یکی از مهم ترین متفکران انتقادی همیشه مطرح بوده و افکار او بر مکتبهای مختلفی چون پساساختارگرایی، پسااستعمارگرایی، پسامارکسیسم و فمینیسم تاثیر گذاشته است.