ورود به آوانگارد

از مدرسه و درس متنفر بودم

برگرفته از کتاب "آن چنان که بودیم" نوشته‌ی لیلی گلستان، نشر حرفه هنرمند

نویسنده مهمان
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

زمانه‌ای انگار محترم‌تر

«بهترین دوران زندگی‌ام سال‌های مدرسه بود... وای! در راه مدرسه چه‌ها که نمی‌کردیم، چقدر خوش می‌گذشت، در کلاس چقدر شیطنت می‌کردیم. تخته‌ی سیاه و دست‌های گچی؛ زنگ‌های تفریح چه آتشی می‌سوزاندیم...»

نه! من از آن دسته آدم‌هایی که از این حرف‌ها می‌زنند نیستم. اصلاً و ابداً.

از مدرسه و درس متنفر بودم. از معلم، از کلاس درس، از زنگ‌های تفریح و حتی از راه مدرسه به خانه و خانه به مدرسه. اصلاً از این طرز یادگیری بدم می‌آمد... و می‌آید. ترجیح می‌دهم به روش خودم، آرام از زندگی یاد بگیرم. از این‌که مرا بنشانند و وادارم کنند سراپا گوش شوم، جُم نخورم، وول نزنم، ساکت بمانم و یاد بگیرم بدم می‌آید. 

شاید تاثیر روش پدرم بود که از صبح تا غروب دایم در حال یاددادن بود، آن هم با  استبدادی زایدالوصف.

هنوز هم هر وقت به سفر می‌روم و راهنما می‌خواهد آثار باستانی را به جماعت توریست معرفی کند فوراً جیم می‌شوم و می‌روم در خرابه‌های باستانی می‌چرخم و تماشا می‌کنم. و وقتی بعدا برای همسفرانم می‌گویم چه‌ها دیده‌ام و جزئیات دیده‌هایم را تعریف می‌کنم، متوجه می‌شوم که آنها آثار باستانی را فقط شنیده‌اند و یاد گرفته‌اند، اما ندیده‌اند. من دیده بوده‌ام – و با جان و دل. 

آن چنان که بودیم

نویسنده: لیلی گلستان ناشر: حرفه هنرمند قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود

لیلی گلستان، آن چنان که بودیم ، چاپ دوم ، نشر حرفه هنرمند