ورود به آوانگارد

زیر اخیه‌ی تاریخ

مروری بر کتاب شاه (1298 تهران، 1350 شیراز) نوشته‌ی حنانه سلطانی

نعیم صدفی
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳

تاریخ پرفراز و نشیب دوران پهلوی سراسر حادثه ­است و زدوخورد. درست شبیه یک فیلم ماجرایی و اکشن که می­‌تواند در تاریک‌خانه‌­ی ذهن بی‌­نهایت بار اکران شود و باز هم جذاب باشد. حال تصور کنید این تاریخ درست در بزنگاهِ حساس خود مسیر دیگری را طی کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شخصیت­‌های تاریخی چه رفتاری از خود نشان خواهند داد؟ سرنوشت­ آن­‌ها را با خود به کدامین دالان خواهد کشاند؟ 
از این دست قصه­‌ها در تاریخ ادبیات ایران نایاب است. کم­تر نویسنده­‌ای‌ست که چون استیون کینگ دست به چنین جسارتِ ستودنی­ای بزند. کینگ در رمان 11/22/63 شخصیت‌­اش را از زمان حال به گذشته فرستاد تا جلوی ترور جان اف کندی را بگیرد یعنی تاریخ را تغییر دهد، اما حنانه سلطانی در این رمان تاریخ را به جان شخصیت­‌هایش می‌­اندازد با این وجه اشتراک که هردو از یک اصل حرف می‌­زنند.
جشن­‌های دو هزار و پانصدساله­‌ی شاهنشاهی که در مهرماه سال 1350 در تخت جمشید برگزار شد، سرنوشت رژیم پهلوی را وارد فاز تازه‌­ای کرد. درست آن هنگام که کشور نیاز به بازسازی زیرساخت‌­های خود داشت صرف بودجه کلانی برای این جشن­‌ها، برای پاسداشت گذشته، سبب تشدید نارضایتی­‌های مردمِ فرودست جامعه شد. 
رمان شاه 1298 تهران، 1350 شیراز قصه­‌ای است در همین باب. روایت جسورانه­‌ای از تاریخ و شخصیت‌­هایی که در این مسیرِ ناگزیر نقش بازی خواهند کرد.

یک ماجرای دهه پنجاهی

طلوع تصویر رمان در ذهن خواننده از ویرانی‌­های برجامانده­ی تخت جمشید آغاز می‌­شود.کاوه­ نمازی فیلمبردار سازمان تلویزیون ملی ایران خود را برای تنظیم میرانسن‌­های روز جشن آماده می‌­کنند. سربازان گارد شاهنشاهی نیز در لباس سربازان ایران باستان در حال آماده‌­سازی خود و محیط برای جشن­‌ها هستند. قلاب نویسنده خیلی زود در گردن مخاطب گیر می‌­افتد. پای شخصیت­‌های حقیقی به قصه باز می‌شود و با ورود کاوه به تهران هیجانِ زنده شدن تاریخ پیش چشمان مخاطب به بالاترین میزان خود می­‌رسد. گاه کاوه از کنار برج شهیاد،آزادی فعلی، در حال ساخت عبور می­‌کند و کمی بعدتر در استودیوهای سازمان تلویزیون ملی کنار رضا قطبی، رئیس سازمان، و از همه مهم­تر غلامحسین ساعدی خرد شده زیر شکنجه می­‌نشیند. نویسنده پس از کمی بازی با تاریخ سراغ ساختن ماجرایی می­‌رود که با معماری کردن‌­اش در دل حوادث واقعی و خیالی استادی خود را ثابت می­‌کند. درام قصه حول یک ماجرای دهه پنجاهی شکل می­‌گیرد. شهلا، نامزد کاوه، از ستارگان نوظهور موسیقی پاپ ایران است که در کاباره­‌های تهران برنامه اجرا می‌­کند به علاوه او در تلویزیون ملی ایران یک برنامه یا آن طور که آن روزها مرسوم بوده، شویی دارد به نام چشمک که یادآور بسیاری از این دست برنامه­‌های تلویزیون رژیم گذشته است. ذکر این نکته خالی از جذابیت نیست اگر بدانیم شخصیت­‌پردازی شهلا وام گرفته از شخصیت، گوگوش، خواننده­‌ی معروف ایرانی است. کاوه از شهرتِ و سواستفاده‌­های کاباره­‌داران از نامزدش دلخور است و باید راهی برای رهایی او پیدا کند. در همین حال سروکله‌­ی فاروق، یک شاهزاده قاجاری در قصه پیدا می­‌شود و مثلث عاشقانه و معمایی داستان حول آن‌­ها به گردش در می­‌آید، اما پیش­تر از همه‌­ی این­‌ها کاوه باید به شیراز و محل برگزاری جشن‌­ها برگردد بی‌­خبر از این­که تاریخ چون شکنجه­‌گری بی­‌رحم به جانش خواهد افتاد.

برشی از کتاب

کاوه همیشه شاه را در لباس رسمی دیده بود. جلو رفت، سلام کرد و دست شاه را بوسید، بعد سر به زیر ایستاد و گفت: «صرف شده اعلی حضرت نمک پرورده­‌یم.» فکر کرد این سال­‌ها نشست و برخاست با درباری‌­ها چه خوب دست‌­بوسی و چاپلوسی و [...] را در وجودش نهادینه کرده. شاه با کارد کره­‌ی بادام زمینی روی نان تست مالید. «تعارف نکنید اقای نمازی. صبحانه نخورده نمیشه پرواز کرد. ما هم به اندازه اون هلی­کوپتر برای پرواز سوخت لازم داریم.» بعد با دستی که کارد را گرفته بود اشاره کرد که بنشیند. کاوه یکی از صندلی‌­ها را عقب کشید و پشت میز، رو به او نشست «چشم، امر، امرِ اعلی حضرته.»... شاه نان تست کره­‌زده را توی دست گرفت و پیش از آنکه در دهان بگذارد گفت: «خب آقای نمازی ساخت مستند چطور پیش می­ره؟ شنیدم آقای ارسن ولز قراره برای مستند ما نرشین بگه.» کاوه یک قاشق شکر از ظرف نقره‌­ای برداشت و توی چای ریخت «بله البته ترتیب این کار رو اقای بوشهری داده­‌ند...»[1]

کالبدِ رمان

رمانِ سلطانی مبتنی بر ساختار کلاسیک داستان است که در نقطه‌­ی عطف اولش مخاطب را همپای کاوه با یک غافلگیری بزرگ روبرو می­‌کند. در شب برگزاری جشن‌­ها شاه به شکل مرموزی توسط یکی از اعضای گارد ترور می­‌شود. با احتساب ترورهای نافرجام شاه یکی اواخر دهه بیست در دانشگاه تهران، دیگری ماجرای فولکس واگن پر از مواد مفنجره در اواخر دهه سی و بعدی در اوایل دهه چهل در کاخ مرمر؛ این چهارمین تروری‌ست که در آغاز دهه پنجاه اتفاق می‌­افتد، اما در روایت سلطانی شاه از آن عاقبت به خیر بیرون نمی­‌آید. نویسنده چون معماری با دقت به دور از هیجان­‌زدگی روایت داستانی­‌اش را در بسترِ پرحادثه‌­ای می‌­سازد و به موفقیتی دو چندان دست می­‌یابد. او از یک سو روایتِ داستانی‌­اش را چون یک قصه­‌ی رازآلود پیش می­‌برد و از سوی دیگر برای ایران پس از ترور شاه تاریخی تازه می­‌نویسد.
نویسنده با زاویه دید سوم شخص محدود و زبانی توصیفی هم رمانی ساخته است، قصه­‌گو و معمایی هم در زیرمتن آن رازی پنهان کرده، ستودنی. 
پایانِ باز قصه نیز در نهایت رمان را در مثلث داستان به مرز قصه­‌ای مینیمال یا به قول رابرت مک­‌کی خرده پیرنگ نزدیک کرده است.

ناشر و نویسنده

حنانه سلطانی نویسنده­‌ی این رمان متولد سال 1366 و همسر مصطفی انصافی ،رمان نویس و نویسنده رمان تو به اصفهان بازخواهی گشت، است. این رمان دومین رمان اوست که پیش از رمان چریک، نخستین اثرش، منتشر شده است. کتاب پس از کش و قوس­‌های فراوان بالاخره در تابستان سال 1400 توسط نشر چشمه در مجموعه کتاب­‌های قفسه­ آبی در 148 صفحه منتشر شده است.

شاه (1298 تهران، 1350 شیراز)

نویسنده: حنانه سلطانی ناشر: چشمه قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 75,000 تومان

[1] (سلطانی: 31-32)