هرکسی که در دنیای نوشتن گام بردارد، بیشک با مسیر سخت پل استر روبرو میشود و باید از آن بگذرد، تا شاید روزی شاهد خلق اثر ادبی خودش باشد.
پس چه خوب است که با پل استر در کتاب بخور و نمیر همراه شویم، مسیری را که طی کرده بخوانیم و در اتفاقات با او همزاد پنداری کنیم؛ در نهایت شرایطی را با او تجربه میکنیم که در آینده نیز برای ما اتفاق خواهد افتاد.
زندگی کردن در محیطی بسته و نشستن سر کلاسهای دانشگاه با بحثهای محدود، برای آدمی با ذهن خلاق که دنیایی از اتفاقات را در تصور خود دارد، آزاردهنده و کسالتآور است. دوست دارد رها باشد. گاهی روزهای زیادی را به اطراف نگاه بیندازد و در تنهایی، شب بیداریها را تحمل کند؛ تا آنچه در ذهن دارد، به روی کاغذ بیاورد؛ اما این رویه به سرمایه و درآمد نیاز دارد.
به هرحال باید صادق بود، تا شما چیزی را خلق نکنید، کسی قرار نیست هزینههای خوردن و خوابیدن شما را بدهد؛ یا باید پشتوانه مالی داشته باشید که با آسودگی خیال، ذهن را به پرواز در بیاورید و یا همچون دوستان پل استر در سایه شغلی ثابت که با آن گذران زندگی میکنید، در زمانهای کوتاه فراغت، مثلاً در مسیری که تا محل کارتان میروید، به خلق اثر بپردازید؛ زمانیکه روی صندلی سفت مترو یا اتوبوس نشستهاید و تکانهای آن را تحمل میکنید.
اگر هیچ کدام از دو حالت بالا را ندارید، شما هم مسیر پل استر هستید. باید با کارهای روزمره در حد بخور و نمیر، پولی در بیاورید تا شاید حداقل قبل از مرگتان، چاپ اولین کتاب یا ساخت اولین فیلمنامهتان را ببینید.
«جست و جوی پول کاری به عدالت و انصاف نداشت، موتور محرکش اصل اجتماعی "هرکس برای خودش بود".»[1]
اما کیست که نداند جامعه به چه سمتی میرود، تورم کم یا زیاد در تمام دنیا هست و نظام سرمایهداری به تو میگوید که باید برای بدست آوردن مایحتاج زندگیات خیلی بیشتر از چیزی که به نظر میرسد تلاش کنی.
«آنجا جنگل است مگر نه؟ نگاه کن که شیر دریفوس[۲] از وسط وال استریت، سلانه سلانه دارد پایین میآید، پیام از این واضحتر؟»[3]
در بخور و نمیر، سالهای کودکی و نوجوانی پل استر را خلاصهوار رد میکنیم، دورانی که علاوه بر داشتن ذوق بالای نوشتن، تلاشهای متفاوت او را میبینیم که برای بدست آوردن پولی اندک، انواع کارهایی را که در توانش هست، انجام میدهد. با این حال خودش اقرار میکند که آدم اهل تجارت نیست و ذهن اقتصادی هم ندارد؛ که این کار را برای ادامه مسیر نویسندگیاش دو چندان دشوار مینماید.
طوری که حتی در جایی به ما یادآور میشود که نه بدست آوردن یک سکه پنجاه سنتی را یادش هست و نه اینکه چگونه آن را از دست داده و یا گم کرده است. سکهای که در آن زمان و برای کودکی در آن سن بسیار با ارزش بوده است.
«مطمئن بودم که قادر مطلق دستش را توی جیبم کرده و خودش آن را برداشته.»[4]
در نوجوانی پایبندی زیادی به دانشگاه نداشت و سفر به پاریس را در دیدار اول یک سفر رویایی میدانست. شهری که شاید قرار است ذوق او را دو چندان کند و محلی برای گسترش استعداد و تواناییاش باشد. اما پاریس در سفرهای بعدی اینطور به نظر نمیرسید. آن هم بدون سرمایه، آن شهر شاعرانه نیست.
«پاریس همان پاریس بود؛ اما من دیگر همان آدمی نبودم که بار اول به پاریس آمده بود.»[5]
پل استر در ادامه زندگی و بعد از جدا شدن از خانواده، مجبور است تن به کارهای سختتری بدهد، تا هزینههای زندگی را فراهم کند. بنبستها یکی پس از دیگری میرسند. رونوشت داستانش که چندین بار از سوی ناشران رد شده است، به درون کیسه زبالهای در کمد پرتاب میشود. حتی زمانیکه یکی از دوستان پل استر دفتر انتشاراتی جدیدی باز میکند و از کتاب او خوشش میآید، خبری از فروش کتاب نیست و باز هم شکستی دیگر اتفاق میافتد. در کنار این شکستها، مشکلات زندگی هم یکی پس از دیگری پیش میآید. مشکلات خانوادگی که همه انسانها با آن دست به گریبان هستند.
اما قرار نیست استعدادی را که در وجود خود از آن باخبر است و سالها برای شکوفایی آن تلاش کرده، برای همیشه بینتیجه بماند.
[1] (پل استر، 1389: 19)
[۲] Dreyfus lion
[3] (پل استر، 1389: 19)
[4] (پل استر، 1389: 17)
[5] (پل استر، 1389: 42)