ورود به آوانگارد

آخرین رویای فروغ

برگرفته از کتاب "آخرین رویای فروغ" نوشته‌ی سیامک گلشیری، نشر چشمه

نویسنده مهمان
جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳

چند ثانیه‌ای سکوت کرد. انگار داشت به حرف‌های درهم‌و‌برهمی گوش می‌داد که از آشپزخانه شنیده می‌شد. آهسته گفت: «حدود دو سال بعد بهم ایمیل زد. نوشته بود تو کدوم شهره و از شوهرش حرف زده بود و از خونه‌ی خوبی که توش زندگی می‌کرد و یه مشت حرف‌های دیگه.» با پشت دست زیر چانه‌اش را دست کشید. «تموم مدتی که داشتم می‌خوندمش، احساس نفرت می‌کردم، از اون و از همه‌ی اون روزهایی که باهاش بودم.» خودش را روی مبل، جلو کشید. بعد گفت: «حالا درست همون احساسو دارم، حتا بدتر. حالا احساس می‌کنم یه عمر بهم دروغ گفته‌ن، یه عمر. باور نمی‌کنم مادرم، مادر خودم، یه شوهر دیگه داشته با یه دختر دیگه و هیچ‌وقت من خبر نداشته‌م.»

بغض کرده بود، طوری که فکر کردم الان است که بزند زیر گریه. اما جلو خودش را گرفت. آب‌دهانش را قورت داد. خواست حرفی بزند که چشم‌مان به پروین افتاد که داشت با عجله از پلکان پایین می‌آمد. یک راست رفت سراغ آذر و خیلی آرام چند کلمه‌ای با او حرف زد. وقتی راه افتادند سمت ما، نگرانی را در چهره‌ی هر دو نفرشان می‌دیدم. 

آخرین رویای فروغ

نویسنده: سیامک گلشیری ناشر: چشمه قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 130,000 تومان

سیامک گلشیری، آخرین رویای فروغ ، چاپ پنجم  ، نشر چشمه