کتاب زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود اولین اثر امیرحسین خورشیدفر است. او نویسندگی جدی را با داستان کوتاه آغاز کرد و با همین اثر برندهی جوایز بسیاری از جمله جایزهی هوشنگ گلشیری، گام اول، مهرگان و جایزهی روزی روزگاری شد و نظر منتقدین را به خود جلب کرد. بعدها داستان بلند نیز نوشت. از آثار خواندنی این نویسنده میتوان به تهرانیها (رمان)، شرطبندی روی اسب مسابقه و قصههای شیخ اشراق اشاره کرد.
در این مجموعهی داستان از چه میخوانیم؟
کتاب زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود از ده داستان کوتاه تشکیل شده است که حال و هوای هر داستان با بقیه متفاوت است؛ اما در یک چیز مشترکند و آن روایت روزمره است.
در هیچ کدام از داستانها، اتفاق عجیب و غریبی رخ نمیدهد تا آنجا که اصلا میتوان گفت اتفاقی رخ نمیدهد. همه چیز در عالیترین سطح ممکن، معمولی است. اتفاقات روزمره است که برای همهی ما یا پیش آمدهاند یا در آیندهای دور یا نزدیک پیش خواهند آمد. در سطحی دیگر، اتفاقاتی که شاید عجیب به نظر برسد به گونهای روایت میشود که بیش از هرچیز معمولی بودن آن به چشم خواننده بیاید.
ممکن است این نوع از روایت، یعنی روایت اتفاقهای پیشپاافتاده را ضعف داستانی یا ضعف ذهنی نویسنده بدانید اما به عکس، این توانایی نویسندگی امیرحسین خورشیدفر است که میتواند لایههای پررنگ احساسات درونی را نشان خواننده بدهد که در بطن اتفاقات روزمره است.
گفتوگوهای ذهنی و احساسات قلبی پنهان آدمها و روایت این قبیل چیزها، نقش پررنگی در پیشبرد داستانها دارد. نویسنده با اتکا به این روش، به بررسی رفتارهای فردی پرداخته است و مدام به خواننده تذکر میدهد که پشت هر رفتار آدمها، خیل عظیمی از احساسات و هیجانات نهفته وجود دارد که در خلال اتفاقات عادی روزمره گم میشود.
کار اصلی خورشیدفر در این کتاب نشان دادن اهمیت زندگی روزمره است. بخش اصلی زندگی ما که به انتظار روزهای بزرگ شادی و شادیهای بزرگ تلف شده است و تنها در روزهای مواجه با فاجعههای ناگهانی زندگی است که ارزش و اهمیت شادی مداوم روزمره احساس میشود. در میان داستانها «همسایه»، «رنگهای گرم»، «یک تکه ابر واقعی»، «زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود» و «عشق آقای جنود» خواندنیترند که به بررسی بعضی از آنها میپردازیم.
داستان همسایه
در داستان همسایه، یک روز اتفاقی رخ میدهد که همهی ما یا آن را تجربه کردهایم یا ممکن است روزی تجربه کنیم؛ فراموش کردن کلید و پشت در خانه به انتظار نشستن.
این اتفاق ساده و کوتاه که نهایتا تا یکی دو ساعت رفع میشود، ایدهی اصلی داستانی را شکل میدهد که در آن خورشیدفر هزارتوهای پیچدرپیچ احساسات آدمی را نشان میدهد و در آن خبر از همه چیز هست؛ از نژادپرستی تا تابوهایی که وجودشان از ما انسانهای ریاکار و دروغگو میسازد.
«زن نشست روی مبل تک نفرهای که جلوی پنجره بود. روی میز کنارش مجسمهی زن چینی بود که ماهی بزرگی را به دوش میکشید. یک قالی صورتی کم رنگ کف اتاق نشیمن بود و مبلهای چوبی سفید که پارچهای به رنگ گلهای قالی داشت. زن قاب عکسهای کوچک نقرهای را که به دیوار بود نگاه کرد تا خانواده زن همسایه را ببیند.
صدای زن همسایه آمد: ببخشید من شما را ندیدم تا حالا، شوهرتون رو چرا. همون آقای قدبلند سبزهرو هستن؟
شوهرش؟ قدبلند سبزه رو؟ نه شوهرش همان آقای قدبلندی بود که موهای جلوی سرش کم پشت شده بود و با اصرار عینک کائوچویی قهوهای دسته پهنی میزد که به صورتش نمیآمد.
بله خودشه.»[1]
این یک قاب از اتفاقی معمولی است که ما کمتر به آن توجه میکنیم. شلوغی و هیاهوی زندگی مدرن فرصت لمس لحظهها را از ما گرفته است. احساسات برما هجوم میآورند و ما بدون آنکه آنها را بشناسیم و یا تغییراتشان را متوجه شویم همچون رودخانه بستری برای گذر روان و شاید خروشان هیجانات میشویم. امیرحسین خورشیدفر با زیرکی تمام به ما نشان میدهد که چطور یک اتفاق ساده، یک وقفهی اجباری در مسیر پرشتاب زندگی، چشم ما را به اطرافمان و احساساتمان باز میکند و سبب تغییر در ما میشود.
داستان رنگهای گرم
رنگهای گرم اولین داستان این مجموعه است. داستانی به نسبت طولانیتر از دیگر داستانها برخلاف نامی که نویسنده برایش انتخاب کرده است، فضایی سرد و خاکستری دارد. داستان روایتکنندهی زندگی مادر و پسری است که تنها زندگی میکنند. مادر نقاش است. داستان با توصیفی از خطوط نقاشی او شروع میشود برای نشان دادن حال و هوای خانواده که در آن هنر و فرهنگ مهم است هرچند که اوضاع اقتصادیشان چنگی به دل نمیزند. آنها فقیر نیستند اما متمول و یا حتی از قشر متوسط نیز نیستند. جایی در میانهی این خطوط تلو تلو میخورند. در واقع اوضاعشان به درستی همان چیزی است که از خانوادههایی با والدی تنها میشود انتظار داشت. همه چیزخاکستری و معمولی است. دیالوگهای ذهنی آنقدر دقیق و مطابق واقعیت است که تنها میتواند از ذهن نویسندهای توانا برخاسته باشد.
خورشیدفر در این داستان بیش از هرچیز به روابط آدمها نظر داشته است و با صمیمیتی جذاب و دقت نظری شایستهی تشویق همه چیز را نوشته است:
«وقتی میرود مادر سیگار روشن میکند. حرصم در آمده که جلوی او سیگار نکشیده. او به آدمهایی که به این چیزها فکر میکنند به این که چه کاری مودبانه است و چه کاری بیادبانه، میگوید چوب. مادر پاهایش را دراز میکند و آن قدر نگاهم میکند تا از پشت پنجره کنار بیایم و رو به رویش بنشینم.»[2]
داستان از زبان پسر خانواده روایت میشود؛ اما این روایت نه روایتی اول شخص و محدود، بلکه روایتی ناظر به تمام جنبهها و با دیدی بیرونی و آگاه است. او از کودکی خود و حال و هوایی که در آن بزرگ شده است مینویسد تا بزرگسالی و زمانی که دلباختهی همکلاسی دانشگاهش شده است. داستان خط زمانی چند سالهای را در چند صفحه پیش میبرد و به خوبی از پس این روایت برمیآید به گونهای که در آخر، بعد از تمام شدن داستان خواننده گمان میکند که به تماشای فیلمی از رشد و پرورش کودکی در خانهای خالی از پدر نشسته بوده است. اگر بگوییم این داستان بهترین داستان این مجموعه است گزافه نگفتهایم. این داستان با شخصیتپردازیهایی درست و برخاسته از جامعه و همچنین توصیفهایی دست اول و دقیق، با زبانی گیرا دست به روایتی از خانوادهای کوچک میزند که کمتر مورد توجه بودهاند. روایت خورشیدفر روایتی واقعی، بدون قهرمانسازیهای معمول جامعه با ذکر مشکلات و گرفتاریهای روزمرهی خانوادههای اینچنینی است.
داستان یک تکه ابر واقعی
این داستان آیینهی تمامنمایی است از قدرت توصیف نویسنده. همانطور که کمی قبل اشاره شد، هنر خورشیدفر در توصیف اتفاقات بسیار معمولی است. شیوهی روایت او گاهی به روایت بهرام صادقی و ابراهیم گلستان نزدیک میشود. او توانایی این را دارد که از کلمات لنز دوربینی بسازد و چشمهای مخاطبش را به روی یک صحنهی تئاتر به دنبال وقایع بگرداند.
در این داستان نیز به خوبی از پس این کار برآمده است:
«از صورت رنگپریدهاش پیدا بود که حسابی دمغ است. طبق برخی معیارهای جسورانه خوشقیافه محسوب میشد اما واضح بود که به سر و وضعش همانقدر که لازمهی این معیارها میدانست توجه میکرد. پوستی تیره و صورتی دراز داشت که به نظر میآمد برای این ساخته شده که زمینهای برای سربرآوردن دماغ استخوانی و بزرگش باشد. موهای سیاه و پرپشتش بعد از یک هفته حمام نرفتن به شکل یک کماجدان حالت گرفته بود و برق میزد. تلویزیون با صدای بسته روشن بود. داوود نیکو سرش را کمی بالا آورد و مرد خوشبنیهی اروپایی را دید که لبخندزنان از مسیر شیبدار روستایی که خانههایی سفید و شیروانیهای سرخ داشت بالا میآمد و موقع حرف زدن دستهایش را در مداری تکان میداد که میتوانست برای توصیف فوران آتشفشان به کار رود.»[3]
داستان یک تکه ابر واقعی داستان یک برادر و خواهر است که مادرشان در آسایشگاه زندگی میکند. حال و روز برادر قصه نیز چندان تعریفی ندارد و تنه به تنهی اوضاع مادر میزند. خورشیدفر این اوضاع آشفته را به خوبی ترسیم کرده است.
در داستانهای خورشیدفر نقش صدای درونی آنقدر پررنگ است که کم کم گوش ما نسبت به شنیدن ندای درونی خودمان شنوا میشود. جهانبینی پیوستهی داستانها به ما میگوید که زندگی مطابق خواستهی ما پیش میرود؛ اگر درست ببینیم. در خوانش این کتاب باید به یک نکته توجه کنید. این کتاب اولین اثر از نویسندهای است که در زمان نگارش این مجموعه بیست و چندی سال داشته است. نویسندهای بسیار جوان که با اولین کتاب خود یعنی همین مجموعه توجه و تحسین منتقدان بسیاری را جلب کرد. این نکته حائز اهمیت است چرا که نشان از توانایی و بینش این نویسنده دارد که به خوبی در دیگر آثار او که بعدها نوشت ادامه یافته است.
[1]- (خورشیدفر، 1385: 62)
[2]- (خورشیدفر، 1385: 22)
[3]- (خورشیدفر، 1385: 79)