از تهران تا تبریز با یک صندوق اسلحه
«امروز صبح به تبریز رسیدیم: شاهزاده، خودم و یک صندوق اسلحه». رمان اعترافات یک آنارشیست با چنین جملاتیست که آغاز میشود. چند روزی از به توپ بستن مجلس شورای ملی گذشته است که خواننده در میان روزنوشتهای یک مرد فرانسوی به همراهی یک شاهزاده قاجار از تهران به تبریز در حال مقاومت میرود. مرد فرانسوی که پیوسته سعی در پنهان کردن هویت خویش دارد، با نگاهی سراسر بدبینانه پا به تبریز و محله امیرخیز میگذارد؛ قطب مقاومت تبریز برای دفاع از مشروطه. راوی فرانسوی پس از شرح ورود و استقرارشان در تبریز در کاخ شاهزاده نقبی به گذشتهها میزند و همپای تاریخ، پر شتاب، روند حوادث سالهای منتهی به مشروطه را برای مخاطب شرح میدهد. او پدرش را دوره کمون پاریس از دست داده است و حالا ناامید و افسرده پا به سرزمین پارس گذاشته است. او پس از تدریس فرانسه و تاریخ به فرزندان طبقه اعیان از تبریز به تهران آمده است. خانهای در نزدیکی میدان بهارستان داشته و از نزدیک بسیاری از وقایع منتهی به انقلاب مشروطه را به چشم دیده است. از فلک شدن تاجران قند به دستور علاءالدوله، حاکم تهران، تا بازگشت متحصنین به تهران از حرم حضرت عبدالعظیم و امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه قاجار.
«شنبه 4 ژوئیه
خواستم وقایع سیاسی این چندسال اخیر را به یاد بیاورم، ولی ماجراهای عاشقانه به ذهنم میرسد! البته موفق شده بودم میرزا احمدخان را از فکرم بیرون کنم. در دفترچه یادداشتم عکسی از از او پیدا کردم. آن را هدیه داده بود:«تقدیم به معلم عزیزم...» در واقع رابطهمان تا همین حد پیش رفت: شاگرد و معلم. مرد زیبایی بود، تقریبا هم سن و سال شاهزاده. وقتی با او آشنا شدم حدودا بیست ساله بود. همانطور که توی عکس دیده میشود، همیشه یک کت بلند، جلیقه، یقه نما و کراوات بر تن داشت و فینهای به سبک عثمانی بر سر میگذاشت. قدبلند بود و لاغر، با چشمانی بادامی و دستان پرموی بسیار ظریف. سخت بود دوباره عکسش را ببینم.
اینجا زنان در فضاهای عمومی حضور ندارند، مردها مدام بین خودشاناند و هیچ زنی نیست که توجه آنها را به خودش جلب کند. رابطهی دوستانه برای پر کردن ساعتی که با هم میگذرانند کافی نیست. برگردیم به سیاست. در پاییز 1906 نمایندگان تهران انتخاب شدند...» (پریسا رضا: 39)
راوی فرانسوی قصه مرد بسیار ناامیدیست که با کوله باری از تجربیات تلخ شکست و مقاومت به سرزمین پارس آمده است. او پیوسته آیهی یاس میخواند و هیچ امیدی به پیروزی مقاومت مردم تبریز بر نیروهای گردنکش دولتی ندارد. او شاهزادهاش را از ورود به تبریز برحذر داشته و میدارد، اما عشق شاهزاده به زنی به نام جهانافروز خانم انگیزهی آزادیخواهیاش را دو چندان میکند.
رمان پر است از پرسوناژهای حقیقی که از دل تاریخ آمدهاند و صد البته شخصیتهایی واقعی چون باقرخان و ستارخان. ستارخانی که مرد فرانسوی قصه درست در بزنگاهی مهم با او روبرو شده و مفتون جنگاوری و دلاورمردیاش میشود. گویی به یکباره انگار تمامی عقایدش زیر و رو میشود. او در دل تبریز میماند تا ادامهی مقاومت را این بار نه فقط شرح دهنده که یاور باشد...
شناسنامه کتاب
خانم دکتر پریسا رضا این رمان را در سال 2019 در انتشارات معتبر گالیمار، نشری معتبر در فرانسه و جهان، به چاپ رسانده است. این نویسندهی ایرانی ساکن پاریس، متولد سال 1344 در تهران است که از هجده سالگی، در سال 1983، به فرانسه مهاجرت کرده است. او فارغ التحصیل رشتهی هواشناسیست. از این نویسنده تا کنون سه رمان به بازار نشر عرضه شده که هر سه توسط انتشار گالیمار منتشر شدهاند. رمانهایی به زبان فرانسه که در بستری از تاریخِ پرآشوب ایران جریان دارند.
کتاب اعترافات یک آنارشیست نخستین کتاب این نویسنده است که در سال 1400 به همت نشر نظر با ترجمهی خانم فاطمه میری، ویراستهی سایه اقتصادی نیا با تیراژ 1200 جلد، در 173 صفحه مصور برای فارسی زبانان منتشر شده است.
شخصیتهای رمان:
ویکتور منار: راوی فرانسه قصه. آنارشیستی سرخورده که به تریاک اعتیاد دارد و پس از سالها گذران زندگی در تبریز پا به تهران میگذارد. او روزهای خوشی در این شهر سپری کرده که با لحن پر طعن و کنایه خویش پیوسته از آن سخن میگوید. بر پردازش شخصیت او بیش از سایر شخصیتهای قصه کار شده است
شاهزاده: یکی از اشراف قاجاری که پس از تحصیل در اروپا به آزادیخواهی علاقهمند شده و افکار مرد فرانسوی که روزگاری شاگردش بوده بر او تاثیر فروان گذاشته است. او دل در گرو زنی به نام جهانافروز خانم دارد و شور این عشق بیش از هر چیز پای او را به تبریز باز کرده است.
جهانافروز خانم: دخترعموی شاهزاده که از نوجوانی سروسری بین آنها بوده است. اما پس از سفر شاهزاده به اروپا این دختر با مردی مسن ازدواج میکند و حالا در اوج قصه زنی بیوه است با ارثی کلان از شوهر مرحومش. و البته دو فرزند. شاهزاده دل در گرو او دارد. او زنی مستقل است که سایه سنگین سنت را بر نمیتابد و مستقل برای تحقق آزادی عمل میکند. پردازش شخصیت او نیز در سایهای از استقلال خواهی باقی میماند و نویسنده گویی به طراحی پیچیدهتر او و آنچه بر پای او زنجیر بسته است بیتوجه مانده است.
رحمت الله: مستخدم باغ شاهزاده که راوی فرانسوی قصه گهگاه پای صحبتهای او مینشیند. پردازش شخصیت او به نظر نگارنده این متن چندان با واقعیتهای وقت تطابق ندارد. او مردیست پرتجربه و کتابخوان که پندهای نصحیت گونهاش گویی از درستی رد خور ندارند.
ستارخان: رهبر قیام مشروطهخواهی تبریز که در این رمان در پرسوناژهایی نمادین هنگام جنگاوری و رهبری در محله امیرخیز تبریز به تصویر کشیده میشود. مردی که در این رمان چیزی جز همین تصاویر از او نمیبینیم.
باقرخان: در این رمان تنها به اشارهی نامی از او در محله خیابان و مقاومت جانانهاش بسنده شده است.
پایان بندی رمان غافلگیرکننده و جذاب است. پایانی که محملی میشود تا خواننده دوباره همه چیز را از نو با خود مرور کند. درست به مانند راوی فرانسوی قصه. این بار شاید او نیز بتواند امید را دوباره بازیابد.