کتاب تولستوی و مبل بنفش نوشتهی نینا سنکویچ که سال ۲۰۱۱ در سایت گودریدز[1] نامزد بهترین کتاب خاطرات و اتوبیوگرافی شد، کوششی است در راستای پرسشهای نویسندهاش دربارهی مرگ و زندگی؛ پرسشهایی که پس از مرگ خواهرش، آنماری، در ذهن او شکل گرفت. او در جشن تولد چهلوشش سالگی خود تصمیم میگیرد که به مدت یک سال، هر روز یک کتاب بخواند و در سایتش به معرفی و نقد آنها بپردازد. اینگونه بود که نینا سنکویچ کتابدرمانی خود را آغاز میکند. او روند یک سال کتابخوانی و چالشهایش را در کتاب تولستوی و مبل بنفش روایت کرده است.
همراه با نینا در تولستوی و مبل بنفش
نینا سنکویچ در اوانستون ایالت ایلینوی آمریکا در خانوادهای علاقهمند به کتاب و کتابخوانی متولد شده است. خود دربارهی ارتباط خانوادهاش با کتابها میگوید: «کتابها بخشی از زندگی خانوادهی من بودند و در همهی اتاقها حضور داشتند. والدینم هر شب برای ما و خودشان کتاب میخواندند.»[2]
آنماری و ناتاشا خواهران بزرگتر نینا بودند. او از کودکی با دنیای کتابها انس گرفت و اوقاتش را حتی در زمان تفریح و مسافرت با کتابخوانی پر میکرد. «من بیخبر از شدت بیماری مادربزرگم، از اینکه با هواپیما به بلژیک سفر میکردیم، خوشحال بودم. در هواپیما با احساس امنیت زیاد کنار مادرم نشسته بودم. با کتاب هریت جانسون و دفترچه و بچه خوک پارچهایام _خوکچهی محبوبم_ که بین صندلیها نشانده بودمش.[3]»
وقتی نینا تقریباً چهلوسه ساله بود، آنماری سنکویچ درگیر سرطان کیسهی صفرا شد. در طول دوران بیماری آنماری، نینا تلاش میکرد با کتاب خواندن اندکی از نگرانیهایش خلاصی یابد و آنچه بر سر خواهرش میآمد را فراموش کند. آنماری نیز مانند او یک کتابخوان حرفهای بود؛ کتابخوانی که حتی در زمان بیماری دست از خواندن نمیکشید. نینا برای آنماری کتاب هدیه میبرد و با هم دربارهی کتابها صحبت میکردند. «در مقام کسی که تاریخ هنر میداند،[4] او روزهایش را با بررسی انبوه متنها، طرحها، عکسها و جزئیات مربوط به معماری میگذراند. رمانهای جنایی ـ معمایی برایش حکم آبنبات و تونیک ودکا و وان پر از کف داشت. او عاشق رمانهای معمایی سرشار از جزئیات، با فضایی پیچیده و طرحی مبهم بود. حالا در این شرایط امکان نداشت این جور کتابها را از او دریغ کنم.»[5]
نینا سعی میکرد کتابهایی را انتخاب کند که مناسب حال و شرایط آنماری باشند: کتابهایی راحت و مطلقاً بیارتباط با مرگ؛ اما مرگ دیر یا زود فرا میرسد، حتی اگر از سر استیصال انکارش کنیم. آنماریِ زیبا نیز بعد از مدت کوتاهی مقاومت در برابر بیماری از دنیا رفت و خانوادهاش را در سوگ خود تنها گذاشت.
نینا سنکویچ با بیانی روان و اندوهگین روز از دست دادن خواهرش را در صفحات آغازین کتاب تولستوی و مبل بنفش روایت کرده است. این سوگ برای نینا و سایر اعضای خانواده بسیار دردناک و سنگین بود. «اما آن جسد دیگر خواهر من نبود. آنماری از دنیا رفته بود. ما میتوانستیم همواره او را بین خودمان در حرفها، خاطرات و عکسها داشته باشیم. او متعلق به ما بود تا او را به خاطر بسپاریم و دربارهاش حرف بزنیم و خوابش را ببینیم؛ اما خودش دیگر برای خودش وجود نداشت. دیگر هرگز نمیتوانست یاد بگیرد، احساس کند، حرف بزند یا رویا ببیند. این اولین موضوع وحشتناک در فقدان آنماری بود: او خودش را از دست داده بود. او زندگی و شگفتیهایش، امکانات بیحد و حسابش را از دست داده بود. در حالی که بقیهی ما به زندگی ادامه میدادیم، او از آن محروم شده بود. برای او همه چیز پایان یافته بود.»[6]
این موضوع نینا را بسیار آزار میداد. او فکر میکرد که حالا و در نبود آنماری باید به جای او نیز زندگی کند؛ یعنی دو برابر قبل. نینا خود را زنی دوپاره میدید؛ تکهای در اتاق بیمارستان کنار آنماری باقی ماند و تکهای دیگر زنی شد که فقط میخواست بدود و تا جایی که جان دارد از گذشته فرار کند. از غم از دست دادن خواهر، از اشکهای پدر و سوگ مادر. وجود نینا پر از ترس شده بود: ترس از مرگ سایر اعضای خانواده، ترس از مرگ خودش و آنچه بر سر سه پسرش خواهد آمد، ترس از تنهایی و درماندگی و...
در ذهن نینا سنکویچ سوالات بیجواب بسیاری بود. او از خودش میپرسید: آنماری فرصت زندگی کردن را از دست داده است؛ ولی من هنوز این لیاقت را دارم، پس چگونه باید زندگی کنم؟ او تصمیم گرفته بود تا جایی که میتواند فعالانه زندگی کند، چندین کار مختلف با هم انجام دهد و همهی وقتش را به نحوی پر کند تا شاید به شایستگی زندگی کردن دست یابد. از طرفی خود را در برابر خانوادهاش نیز مسئول میدید و گمان میکرد باید غم از دست دادن آنماری را برای اطرافیانش جبران کند. وقت گذراندن با پسرهایش نیز بخش دیگری از برنامهی او بود؛ پس مربی تیم فوتبال مارتین شد و به تیم رباتسازی پیتر پیشنهاد همکاری داد. مسئول انجمن اولیا و مربیان مدرسه شد، به پزشکان متخصص مختلف مراجعه کرد و رژیم تناسب اندام گرفت و تمام تلاشش را کرد تا در دسترس همهی اعضای خانواده باشد؛ از بزرگترین عضو یعنی پدرش تا مارتین. او سعی میکرد نیازهای اطرافیانش را قبل از آنکه بیان کنند، شناسایی و به آنها کمک کند.
سه سال بهسرعت گذشت. نینا با وجود آن همه مشغله، فاصلهای از اندوه فقدان آنماری نگرفت و به این نتیجه رسید که این روند جوابگو نخواهد بود. او فهمید که مرگ هنوز سر جایش است. آن ماری برنگشته و اندوهش پابرجاست. اطرافیانش هنوز هم نیازها و خواستههایی دارند که تأمین آنها خارج از توان اوست و باز هم مرگ دیر یا زود به سراغ عزیزانش خواهد آمد.
نینا به یاد چیزهای مشترکی افتاد که در گذشته بین او و آنماری بود؛ خندهها، کلمات و کتابها. «کتابها؛ هر چه بیشتر به این فکر میکردم که چطور سرپا شوم و دوباره خودم را بهعنوان شخصی متعادل و یکپارچه جمع و جور کنم، بیشتر فکرم سمت کتابها میرفت. به گریز فکر میکردم. نه اینکه با دویدن بگریزم، بلکه با کتاب خواندن بگریزم. سیریل کانلی، نویسنده و منتقد ادبی قرن بیستم، نوشته: «کلمهها زندهاند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی که به سوی آن.» میخواستم اینگونه از کتابها استفاده کنم: بهعنوان راه گریزی برای برگشت به زندگی. میخواستم خودم را در کتابها غوطهور کنم و دوباره یکپارچه بیرون بیایم.»[7]
نینا در سه سالی که از مرگ خواهرش میگذشت کتابهای زیادی خوانده بود، اما آن کتابها بیشتر شکنجهگرش شده بودند؛ مثلاً رنج جون دیدیون که به اندوه نینا شدت بخشیده بود و حالش را بدتر کرده بود. او در روز تولد چهلوشش سالگیاش تصمیم جدیدی گرفت: گریز به سوی کلمات. این بار با برنامهای مدون و دقیق؛ به صورتی که کتاب خواندن را اولویت اول زندگیاش قرار دهد و به چشم یک کار به آن نگاه کند.
نینا سنکویچ مادر سه پسر بود و مسئولیت خانهداری و مراقبت از فرزندانش را نیز در کنار همسرش به عهده داشت؛ اما او قاطعانه تصمیم گرفت که برای یک سال همهی فعالیتهایش را مدیریت کند تا بتواند حتماً روزانه یک کتاب را به طور کامل بخواند. او وبسایتی با نامِ «هر روز یک کتاب» داشت که پیشتر آن را ساخته بود و نام آن سایت حالا هدف جدید زندگی نینا شده بود. نینا برای این کار از تمام وقتش استفاده میکرد؛ لابهلای کارهای روزمره دقایقی برای کتابخوانی پیدا میکرد و ساعاتی را هم منحصراَ به خواندن اختصاص میداد. «این برنامه میتوانست حوالی ساعات کاری مدرسه، رانندگی، پخت و پز و خرید تره بار اجرایی شود و همچنان اهدافش را برای گریز، یادگیری و لذت دنبال کند. دلم برای انجام این کار پر میزد. به آسایش کتاب خواندن و انتظار برای لذت نشستن با یک کتاب روی مبل بنفشم و اینکه اسم کار را رویش بگذارم نیاز داشتم. من با گذاشتن اسم کار بر رویش به آن قداست میبخشیدم.»[8]
طبیعتاً خواندن کتابهای قطور در طول یک روز بسیار سخت یا حتی نشدنی بود؛ بنابراین کتابهایی را انتخاب میکرد که قطرشان فقط یک اینچ _چیزی حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ صفحه_ باشد و از آنجایی که در هر ساعت حدود هفتاد صفحه کتاب میخواند، میتوانست یک کتاب سیصد صفحهای را در چهار ساعت تمام کند. او برای این کار قوانین سادهای وضع کرد. «قوانین یک سال کتابخوانیام ساده بود: از هر نویسنده نباید بیشتر از یک اثر میخواندم؛ نمیتوانستم کتابی را که قبلاً خوانده بودم، بازخوانی کنم و میبایست دربارهی هر کتابی که خوانده بودم نقد بنویسم. قصد داشتم هم کتابهای جدید بخوانم و هم از نویسندههای جدید.»[9]
هر کتابخوانی میداند که برای ساعتها مطالعهی متمرکز، داشتن خلوتی که لحظات سکوت و آرامش را فراهم آورد، موهبت کمنظیری است. برای نینا بهترین جا مبل بنفش بود؛ مبلی قدیمی که در بسیاری از خاطرات زندگی او به یاد میآمد. حالا نینا آماده بود تا یک سال روی آن مبل بنفش بنشیند و هر روز یک کتاب بخواند و سپس این یک سال را در ظرف کلمات کتابی دیگر ریخته و با ما به اشتراک بگذارد: تولستوی و مبل بنفش. اگر دربارهی نقش تولستوی در این ماجرا کنجکاو شدهاید، به سراغ کتاب بروید.
کتاب به مثابهی درمانگر
کتابهای خودیاری و توسعهی فردی در بازار کتاب جز پرفروشها هستند. افراد برای یافتن پاسخ سؤالات خود در حوزهی روانشناسی به سراغ این کتابها میروند، اما نینا دنیای داستانها را ترجیح داده است؛ آن هم ۳۶۵ کتاب مختلف از ۳۶۵ نویسندهی مختلف. او با این کار با دیدگاههای ۳۶۵ انسان آشنا شده و به دنیای داستانهایشان سفر کرده است.
در کتابهای نظری نویسنده بر اساس علم و تجارب خود دربارهی موضوعی بحث میکند و ما بهعنوان مخاطب از او میآموزیم، مثل یک کلاس درس؛ اما در کتابهای داستانی ما در کنار زندگی شخصیتها قرار میگیریم، با عواطف و احساسات آنها درگیر میشویم، در چالشها همراهشان هستیم و اینگونه دنیای فکری خود را وسعت میبخشیم. این وسعت دید در دشواریها، تجارب نو و نوسانهای زندگی به ما کمک میکند و راهنمای ما خواهد بود.
ساختار روایی کتاب
نینا سنکویچ تولستوی و مبل بنفش را اینگونه پیش میبرد: هر کتاب را معرفی میکند، قسمتهایی از آن را نقل میکند و سپس چیزی را که آموخته است، بیان میکند و آن نکته را به زندگی خودش و آنچه برای آنماری اتفاق افتاده است، ربط میدهد. «فقط سه چهار فصل از ظرافت جوجه تیغی باقی مانده بود. آیا پالوما از نگرانی برای آیندهاش دست برمیداشت؟ آیا رنه ترس از گذشته را رها میکرد؟ صفحات پایانی کتاب فوقالعاده هوشمندانه بود. هر لحظهای که در زندگی تجربه میشود، میتواند آینده را رقم بزند. زمان حال از گذشته نشئت میگیرد. اتفاقات خوبی که در گذشته رخ دادهاند، دوباره نیز روی خواهند داد. لحظههای زیبایی، نور و شادی همیشه زندهاند. پالوما بهعنوان دلیلی برای زندگی، خود را ملزم به یافتن آن «لحظههای همیشه در هرگز» میکند. او چشم انتظار لحظههای زیبایی است؛ چراکه میداند آن لحظهها فرا خواهند رسید. دلیلش لحظههایی است که قبلاً تجربه کرده است. من هم میتوانستم آن لحظههای همیشه در هرگز را بیابم؛ بهعنوان یک تسلی برای اندوهم و امیدی برای آیندهام. به خاطر آوردم که در سالهای سوگواریام بعد از مرگ آنماری چه چیزی را فراموش کرده بودم: اینکه من همیشه خاطرات آنماری را برای تاب آوردن و ادامه دادن در اختیار خواهم داشت.»[10]
درست است که نینا کتابهای خودیاری را انتخاب نکرده است؛ اما از دل کتابهای داستانی نکات زیادی میآموزد: «رنه به پالما و به من ثابت کرد که اگر به اندازهی کافی حواسمان به درک زیبایی چنین لحظههایی باشد، همیشه میتوانیم به آنها پناه ببریم. کاکورو به هر دوی آنها و به من نشان داد که بهتر است این لحظهها را با دیگران شریک شد؛ چه در همان لحظه و چه بعدها به صورت خاطره و پالوما به رنه و به من نشان داد که چطور احتمالات زندگی یعنی همان خاطراتی که در آینده شکل میگیرند، میتوانند اندوه محبوس شده در وجودمان را از ما جدا کنند.»[11]
گیجکننده یا روان؟
همانطور که بیان شد، تولستوی و مبل بنفش کتابی است که دربارهی کتابهای بسیارِ دیگری صحبت میکند. این مسئله میتواند بنا بر سلیقه و علاقهی خوانندگان خوشایند یا گیجکننده باشد؛ از یک سو با کتابهای جدید و متنوع بسیاری آشنا میشوند و از سوی دیگر تغییر مکرر مضامین مورد بحث، ممکن است گروهی از خوانندگان را سردرگم کند. همچنین نویسنده گاهی در خلال صحبت از کتابها، به زندگی شخصی و روزمرگیهایش میپردازد و یا خاطراتی را بیان میکند که درک آنها در گرو اطلاعاتِ پیشزمینهای است؛ مثلاً زمانی که از تماشای برنامهی خاصی همراه آنماری و اجرای نمایش دونفرهی آن میگوید، بیاطلاعی خواننده از شخصیتهای مورد نظر، میزان همذاتپنداری او را کاهش میدهد.
تولستوی و مبل بنفش یک اتوبیوگرافی(خودنوشت) و خاطرهگویی است؛ بنابراین زاویهی دید اول شخص مفرد دارد و چون داستانی نیست، در ساختارش اصولی مثل گرهگشایی و گرهافکنی ندارد. این موضوع ممکن است برای برخی از مخاطبان کتاب خستهکننده باشد. در مقابل، روایت ساده و روان کتاب برای برخی دیگر از خوانندگان، شیرین و دلنشین است و خواندن کتاب و همراهی با آن را آسان میکند.
کار سخت، اما شدنی
از نکاتی که نینا سنکویچ در این کتاب به آن میپردازد، بیان جزئیات کارهای روزانهاش است و اینکه چطور توانسته است در این یک سال کتابخوانی به برنامهاش پایبند باشد. او علاوه بر تصمیم قاطع و ارادهی خودش از همراهی خانوادهاش در این مسیر هم بهره برده است: «شب بعد موقع شام قانون خانگی جدیدی را اعلام کردم. یک برنامهی نظافت تنظیم کرده بودم. دوتا پسر بزرگترم مسئول تمیزکاری بعد از شام بودند؛ هر کدام دو شب در هفته و آخر هفتهها خودم نظافت میکردم. پسرهای کوچکتر یک شب در میان مسئول چیدن و جمع کردن میز بودند. پسرها برای کمک کردن در شستوشوی لباسها، هم لباسهای کثیف را به اتاق رختشویی میبرند و هم لباسهای تمیز را جمع میکنند.»[12]
مطالعهی کتاب تولستوی و مبل بنفش لذتبخش و آموزنده خواهد بود؛ برای همه و خصوصاً افرادی که به کتابها علاقه دارند یا مانند نویسنده، سوگی را تجربه کردهاند. این کتاب را نشر کوله پشتی و با ترجمهی لیلا کرد منتشر کرده است.
تولستوی و مبل بنفش
نویسنده: نینا سنکویچ ناشر: کتاب کوله پشتی قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 175,000 تومانمنابع: سنکویچ، نینا. 1396، تولستوی و مبل بنفش، ترجمهی لیلا کرد، تهران: کولهپشتی.
[1]- Goodreads
[2] سنکویچ، 1396: ۲۱ (براساس نسخهی الکترونیکی کتاب)
[3]- همان، ۶۷ - ۶۸
[4]- منظور آنماری است.
[5]- همان، ۱۶- 17
[6]- همان، ۴۴
[7]- همان، ۵۸ - ۵۹
[8]- همان، 97 - 98
[9]- همان، ۸۴ - ۸۵
[10]- همان، ۱۰۷- 109
[11]- همان، ۱۱۳
[12]- همان، ۱۵۵