شاهکارهای هنری، گاه چنان اسرارآمیز و اسطورهای هستند که تا سالها منشا و سرچشمهی دیگر آثار هنری باقی میمانند. تابلوی دختری با گوشوارهی مروارید اثر یان ورمر، جزو همین دسته از آثار هنری است که هنوز مورد توجه دیگر هنرمندان است. با یک جست و جوی ساده میتوانید ردپای این اثر هنری را در فیلمها، کتابها و دیگر تابلوهای نقاشی پیدا کنید.
کتاب دختری با گوشوارهی مروارید نوشتهی تریسی شوالیه نیز چنین است. پیرامون این مسئله که دخترک حاضر در تابلو چه کسی است، نظرهای گوناگون و متناقضی مطرح است. شوالیه در این مناقشات طرف گروهی را گرفته است که معتقدند دخترک در تصویرگرییت، خدمتکار ورمر است. او با انتخاب این زاویهی دید وارد زندگی یان ورمر شده است.
تریسی شوالیه با پژوهش دربارهی زندگی ورمر و آثارش و همچنین زندگی طبقات مختلف مردم هلند در قرن هفدهم نوشتن این کتاب را تکمیل کرده است. او این نقاشی را دروازهای برای ورود به زندگی هنری و شخصی ورمر در نظر گرفته است و خواننده را وارد زندگی خصوصی یک هنرمند قرن هفدهمی و جزئیات موثر در شکلگیری آثار مختلف هنری میکند.
خانم تریسی شوالیه با نوشتن این کتاب به شهرت جهانی رسید و جایزههای بسیاری را از آن خود کرد. این کتاب به سی و هشت زبان مختلف ترجمه شده است و ترجمهی فارسی آن طی هیجده سال بیش از ده بار تجدید چاپ شده است.
شخصیت اصلی داستان، گرییت خدمتکار ورمر است. دختر جوانی از طبقهی فقیرهلند قرن هفده که برای ادارهی خانوادهی خود، مجبور به کار در خانهی ورمر میشود. گریت، پدری پیر و نابینا دارد. نابینایی پدر او را در حفظ موقعیت اشیا متبحر کرده است. او نباید هیچ چیز خانه را تغییر دهد وگرنه زندگی برای پدرش ممکن نخواهد بود. همین مهارت اوست که باعث ورود او به آتلیهی نقاشی ورمر میشود. گرییت با اعتقادات متعصبانه مذهبی در این خانه به رشد و بلوغ فکری میرسد. کمکم مهری میان این دو برقرار میشود که هرچند هرگز صحبت مستقیمی بینشان شکل نمیگیرد اما این مهر در اتفاقات و گفتوگوها به خوبی نمایان است. طبیعی است که چنین اتفاقاتی سبب حسادت و خشم خانوادهی ورمر و بروز حوادث ناگوار میشود.
این حسادتها زمانی به اوج خود میرسد که ورمر مشغول نقاشی پنهانی از گرییت میشود.
کتاب آیینهی تمامنمایی از اوضاع جامعهی هلند در قرن هفدهم است. وضع زندگی طبقات مختلف، آداب و رسوم و شرایط زندگی طبقات مختلف را به تصویر کشیده است.
از صحنههای تاثیرگذاری که در کتاب روایت شده است، صحنه شکلگیری و به وجود آمدن تابلوی دختری با گوشوارهی مروارید است. لحظهای که روایت منثورش به زیبایی اثر ورمر است.
کتاب، نثر زیبا، روان و پرکششی دارد. همه چیز به سادگی و با تیزبینی روایت میشود و خواننده را به خوبی با داستان همراه میکند. با خوانش این رمان علاوه بر دنیای کتاب و نویسندگان با دنیای نقاشی و نقاشان همراه میشویم. اگر بعد از مطالعهی کتاب، به تماشای فیلمی بنشینیم که با همین نام از همین کتاب اقتباس شده است؛ به سراغ سه هنر اصیل با موضوع و توان اجرایی بالا رفتهایم.
« بوی روغن بزک میدهی.
لحن پدرم مشکوک بود. باورش نمیشد که به سادگی، نظافت کارگاه یک نقاش باعث دوام بوی روغن روی لباس و پوست و مویم بشود. حق داشت. گویی حدس میزد که حالا دیگر با این روغن در اتاقم میخوابم، که ساعتها مدل نقاشی میشوم و بو را جذب میکنم. حدس زده بود ولی نمیتوانست چیزی بگوید. کور شدن، اعتماد به نفسش را از بین برده بود، به همین دلیل به افکارش اعتماد نمیکرد. مادرم هم حدسهایی زده بود، هرچند نمیدانست چه حدس بزند. گاهی نمیتوانستم به چشمانش نگاه کنم و وقتی چشمانمان به هم میافتاد نگاهش مخلوطی از خشم و تردید کنترل شده، کنجکاوی و دلگیری بود. تلاش میکرد بفهمد چه بر سر دخترش آمده است.» ( شوالیه، امامی، 1381: 177)