مجموعهی انجیل سفید بیش از آن که غیر منتظرهترین داستانهای کوتاه قرن را در دل خود جای داده باشد تصویری خوش آهنگ از آمریکای ملتهب قرن بیستم است. تصویری بسیار خوش آهنگتر از آن چه که ما در داستانهای کوتاه نویسندهی بزرگ معاصر با توبیاس وولف یعنی ریموند کارور شگفت انگیز سراغ داشتهایم. داستانهای کوتاه ریموند کارور و توبیاس وولف که هر دو از بنیانگذاران مکتب رئالیست یقه چرکها در آمریکا هستند در پیچیدگی روایی ساختار قصهها و آمیختگی آن با جامعهی آمریکا با شتابی یکسان به سوی قلههای داستان کوتاه جهان میتازند با این تفاوت که توبیاس وولف پیچ و خمهای داستانی درخشانتر و تصویری قابل تحملتر از آمریکای داستانهای ریموند کارور به جهان مینمایاند. اگر تنها در یک جملهی کوتاه داستانهای کوتاه مجموعهی انجیل سفید را تاویل نمائیم بدون شک بایستی آنها را درخشانترین داستانهای کوتاه قرن بیستم معرفی کنیم.
توبیاس وولف که از بینظیرترین نویسندگان ادبیات مینی مالیستی جهان است در این مجموعه 13 داستان کوتاه خود را گنجانده که در ایران با ترجمهی درخشان اسدالله امرایی منتشر شده و علاوه بر این برخی از داستانهای درخشان همین مجموعه نظیر شکارچیها در برف در اثری مجزا توسط دیگر مترجمان ایرانی نیز به جامعهی ادبی ایران معرفی شده است.
داستانهای کوتاه مجموعهی انجیل سفید هر کدام درامی هولناک از موقعیتهایی غریباند که در آن شخصیتها در تمامی داستانها در یک دوراهی اخلاقی گرفتار شده و ناچار به انتخاب مسیری هستند که گویی خود به سرانجام هولناکش واقفاند. داستانهای کوتاهی دربارهی مسئولیت اجتماعی و فردی در جامعهای چون جامعهی آمریکا. نمونهی درخشان این درونمایه را میتوان در داستان دوازدهم این مجموعه تحت عنوان گیرپاچ وسط بیابان 1968 یافت که در آن ماشین زن و مردی فلاکت زده به نام مارک و کریستال به همراه کودک خرد سالشان وسط بیابان خراب میشود و مارک به ناچار مجبور میشود تنهایی به قلب بیابان بزند تا از شهری در آن نزدیکی یک دینام بخرد و برگردد. در میانهی راه وقتی در گرما گرم جهنم سوزان بیابان سوار یک ماشین نعش کش میشود تصمیم میگیرد همسر و فرزندش را در دل بیابان برای همیشه به حال خود رها کند. اثری تکان دهنده و جذاب که تنها خوانش آن توسط خود مخاطب میتواند تمامی آن وضعیت هولناک را به وی القا کند. با این حال تکان دهندهترین داستان این مجموعه گیرپاچ وسط بیابان 1968 نیست و داستانی تحت عنوان شکارچیها در برف است که همچون الماسی در ادبیات داستان کوتاه آمریکا و جهان میدرخشد. این داستان 30 صفحهای درخشان توبیاس وولف را به درجه و اعتبار بزرگانی چون ارنست همینگوی ارتقا داد و بدون تردید می توان اذعان کرد که پس از همینگوی کمتر نویسندهای توانسته تمامی نهادهای رفتاری و وضعیت اجتماعی جامعهی آمریکا را در یک داستان کوتاه به زیباترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. داستانی بینظیر و تکان دهنده که انعکاس صعود و سقوط قدرت و همچنین انعکاس مسئولیت فردی در جامعهی آمریکاست. سه مرد به نام کِنی، فرانک و تاب در یک روز برفی به شکار میروند که هر یک نماد و نمود شخصیتهایی در جستجوی قدرتاند. درابتدای این قصه شخصیت کِنی دائما دو شخصیت دیگر (تاب و فرانک) را به واسطهی ابزار زبان و فیزیک تنومندش آزار میدهد تا اینکه در موقعیتی دراماتیک حین شکار شخصیت تاب خودخواسته اما با توجیه دفاع از خود به کِنی شلیک کرده و او را زخمی میکند. تاب و فرانک کِنی را سوار وانت کرده تا به بیمارستان منتقل کنند اما هر دو بیتوجه یه وضعیت کِنی در میانهی راه در میخانهای توقف کرده و دربارهی مسائل پیش پا افتادهی زندگیشان صحبت میکنند تا اینکه کِنی در پشت وانت جان میدهد.
داستانهای کوتاه توبیاس وولف در این مجموعه هر یک فرازی از یک رمان پیچیده و عریض و طویل هستند که او آن را در یک قصهی کوتاه فشرده سازی کرده است. بیجهت نیست که به او لقب درخشانترین نویسندهی مینی مالیست ادبیات دادهاند اما با این حال این تمامی آن چه که در دل این مجموعه جان خوش کرده نیست و شاید بهتر باشد که مخاطب خود تمامی این 13 داستان کوتاه درخشان را تجربه کرده و پی به نبوغ درخشان توبیاس وولف ببرد.
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی