ورود به آوانگارد

پنهان در پستوی کلمات

مروری بر کتاب «نام‌ها و سایه‌ها» نوشته‌ی محمدرحیم اخوت

نعیمه بخشی
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

«باور می‌کنی؟ در کنار این جنگل تاریک کوهستانی، در این تیرگی فراموش شده که از عالم و آدم مجزاست، در غلظت ظلمانی، زیر درختان کهنه‌ی گردو و بادام و توت، به تو فکر می‌کنم. به تو که آن همه از من دور و این همه نزدیکی. چنان نزدیک که با آن پیراهن نارنجی جلو دیدگانم جلوه‌گری. در آن گوشه‌ی نیم‌روشن اتاق کوچکی که نور مات پنجره نمی‌تواند تمام زوایایش را روشن کند، مرا می‌نگری و همین‌جا پهلوی من، روبه‌روی من نشسته‌ای. هرگز قادر نبودم چنان‌که می‌خواهم به تو نزدیک باشم. زمانی دراز، تقریباً به اندازه‌ی تمام سال‌هایی که بر تو گذشته است، میان ما فاصله است.»(اخوت 1396:38)

آلن بدیو در کتاب «در ستایش عشق» می‌گوید: «عشق ابداع دوباره‌ی زندگی است»(بدیو 1393: 46). حتی آدمی که از فراز و نشیب‌های زندگی گذشته و در سرازیری عمر با انبوهی از تجربه‌های ناامیدکننده و نه چندان خوشایند، به خانه‌ی اجدادی‌اش برگشته و می‌داند دیگر نه اوج گرفتن‌ها چندان پرافتخارند و نه سقوط کردن‌ها چندان دردناک، برای ابداع شکل تازه‌ای از زندگی، به عشق روی می‌آورد؛ اما خان دایی شبیه هیچ عاشقی نیست. حتی به سختی می‌توان نشانه‌های عشق را در رفتار و حالاتش دید. دلیلش این است که خان دایی چیزهای زیادی از دست داده. چیزهایی که بعضی‌شان را پری یا آن‌طور که خودش در پاورقی می‌نویسد: «پروین‌دخت ترشیزی»، از میان دست‌نوشته‌ها و نامه‌های او پیدا می‌کند و بعضی‌شان در قلب خان دایی برای همیشه خاموش می‌شوند. احتمالاً محمدرحیم اخوت (Mohammad Rahim Okhovat) از این‌که معرفی رمان «نام‌ها و سایه‌ها»‌ با عشق شروع شود، چندان راضی نباشد؛ اما شاید خودش هم نداند که عشق همیشه در پستوی خانه‌ای پنهان بود که پری و خان دایی مدت‌ها در آن ساکن بودند و ساعت‌ها در اتاق کوچکش حرف می‌زند و زمین و زمان را به هم می‌دوختند.

چه کسی جز یک عاشق می‌توانست آن همه دست‌نوشته و نامه‌ و داستان و یادداشت‌های بی‌ربط را بگردد و زیر و رو کند، تا بتواند نوشته‌ی معقولی از میان‌شان بیرون بکشد؟ پری خودش هم نمی‌داند که چطور در پیاده‌روی‌هایش با خان دایی و در شوخی‌ها و خنده‌های بی‌محابایش در آن لباس نارنجی، به یک معشوقه‌ی تمام‌عیار تبدیل شده بود. هر چند خان دایی آدم گنداخلاق و عنقی بود، از آن آدم‌های تلخی که هیچ‌جوره حاضر نیستند به چیزی اعتراف کنند، چه برسد به عشق؛ اما پری می‌خواست خان دایی را نگه دارد. او می‌خواست خان دایی ادامه پیدا کند. هر جور که شده باید چیزهایی از او را تا ابد در همین دنیا حفظ می‌کرد و چه چیزی بهتر از کلمه‌هایش؟ پری در ابتدا راوی ناظر میانسالی بود که فقط می‌خواست روایت زندگی معمولی خودش را به روایت زندگی غیرمعمولی یکی دیگر گره بزند؛ اما بعد تبدیل شد به کسی که می‌توانست از دل کلمه‌های بی‌جان خان دایی، معنایی بسازد و همه‌شان را به داستانی تبدیل کند که حتی معلوم نشود چقدرش واقعی است و چقدرش زاده‌ی تخیل در هم آمیخته‌ی هر دوی‌شان!

پری تلاش می‌کند داستانی از خان دایی به‌جا بگذارد؛ اما انگار بیش‌تر از این‌که قصدش جان بخشیدن به دست‌نوشته‌های بی‌جان خان دایی و نجات کلمه‌های از دست رفته‌اش باشد، می‌خواهد وجودش را از عشقی پر ‌کند که خان دایی گاهی ناخواسته ابراز کرده و پری مثل زنی که می‌داند وقت عاشقی‌اش به سر آمده، واکنش عاشقانه‌ی خان دایی را بی‌پاسخ گذاشته است. حالا یادش می‌آید شبی که قرار بود خان دایی را برای شام به رستوران ببرد، چقدر شبیه عاشق و معشوقی بودند که فقط چند روزی از رابطه‌شان گذشته و می‌خواهند از هر فرصتی برای شناختن هم استفاده کنند؛ اما سخت است دریافتن نشانه‌های آدم عاشقی که به اندازه‌ی خان دایی تلخ است و پررنگ‌ترین تجربه‌های زندگی‌اش کیلومترها از عشق و عاشقی فاصله دارد. شاید بعدها در نامه‌ای یا در حاشیه‌ی دست‌نوشته و یادداشتی پری را خطاب کند و از فکرهایش بگوید؛ اما مگر عشق را زبان سخنی هست؟

هر چند نویسنده خواسته خان‌ دایی را شخصیتی کم‌حرف، بی‌اعتنا به اتفاقات اطراف و ناامید از آینده نشان ‌دهد؛ اما باز هم احساساتش هرازگاه به جوشش در می‌آیند. برای همین است که پری حتی برای سوگواری هم به کلمه‌ها پناه می‌برد و بی‌آن که اشکی بریزد یا ضجه بزند، از زندگی کناره می‌گیرد و خان دایی را با داستان‌هایش جاودانه می‌کند. همین که پری نوشتن را شروع می‌کند، آدم‌هایی دیگر شبیه سایه‌هایی کشیده و محو از راه می‌رسند و هر کدام قسمتی از تصویر جاودانه‌ی خان دایی را کامل می‌کنند. پری هم در نهایت می‌داند که همه‌ی ما نام‌ها و سایه‌هایی هستیم ناچیز همچون غبار:

«ناسلامتی قرار است این داستان سرگذشت یک آدمی باشد که مثل سایه آمده و رفته و چندان چیزی هم ازش باقی نمانده است. عیناً مثل همان شعری که مدام ورد زبانش بود: از ما بنماند جز غباری/ آن نیز برفت پاره پاره.» (اخوت 1396:250)

همان اندازه که پری در دنبال کردن نشانه‌های عاشقانه در رفتار و کردار خان دایی ناموفق بود و سر آخر خودش هم نتوانست اسمی برای احساسش پیدا کند، خواننده هم نباید انتظار داشته باشد کتاب «نام‌ها و سایه‌ها» رمانی عاشقانه و لبریز از احساسات غلیظ باشد. احتمالاً به این دلیل که دو آدم در میانه‌ی زندگی حتی برای ابداع یک شیوه‌ی تازه، از واکنش‌های تند و تیز و احساسات آتشین پرهیز می‌کنند.

نام ها و سایه ها

نویسنده: محمد رحیم اخوت ناشر: آگه قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود