ورود به آوانگارد

مادری که ماهی شد!

مروری بر کتاب گور به گور نوشته‌ی ویلیام فاکنر

میثم غضنفری
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

"بدبختی آدمی این است که در زمان قرار دارد. به قول خود فاکنر [خشم و هیاهو] در همین کتاب: «انسان مساوی است با حاصل جمع بدبختی‌هایش. ممکن است گمان برید که عاقبت روزی بدبختی خسته و بی‌اثر می‌شود؛ اما آن وقت خود زمان است که سرچشمه‌ی بدبختی ما خواهد شد.» این است موضوع حقیقی رمان خشم و هیاهو و اگر صناعتی که فاکنر به کار می‌بندد، در بادی امر، نفی زمان می‌نماید، بدین سبب است که ما مفهوم زمان را با توالی زمان مخلوط و مشتبه می‌کنیم. سال و ساعت از ساخته‌های آدمی است. به قول فاکنر: «این که ما دائما از خود بپرسیم که وضع عقربه‌هایی خودکار بر روی صفحه‌ای ساختگی و قراردادی از چه قرار است، نشانه‌ی یک عمل ذهنی است. مدفوعی است چون عرق تن.»" از بررسی ژان پل سارتر بر رمان خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر، ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی.

اگر باور داشته باشیم که رمان و ادبیات باید خواننده را تکان دهد، آن وقت رمان گور به گور ویلیام فاکنر گزینه‌ی بسیار مناسبی است؛ رمانی که به معنای واقعی کلمه خواننده را تکان می‌دهد و بسیار بعید است خواننده‌ای باشد که بتواند از وسوسه‌ی چندباره خوانیِ بخش‌هایی از رمان هنگام مطالعه‌ی آن بگذرد. چگونه می‌توان از کنار نثر آهنگین و زیبای فاکنر به سادگی گذاشت؟ چگونه می‌توان به سرعت درگیر ماجرای اصلی رمان و دل نگران سرنوشت خانواده‌ی بی‌نوای داستان نشد؟ رمان گویی از تابلوهایی شگفت‌انگیز و استوار ساخته شده باشد، چگونه می‌توان چند تابلو از این رمان را برای همیشه به یاد نسپرد؟ نثر فاکنر ویژگی‌های ادبیات باروک را با گفتار عامیانه در هم می‌آمیزد و به چنان اوجی در توصیف و تحلیل شخصیت‌ها دست می‌یابد که سرگذشت هر کدام‌شان ضربه‌ای محکم به خواننده‌ی رمان است. زمان‌ در کار فاکنر هم‌چون مومی است روان که گذشته و حال و آینده را درهم آمیخته است، آنگاه خواندن صفحه‌ای تنها یک سطری از کودکی مادر از دست داده -مادرم، ماهیه- ما را متوجه «عرق‌ریزان روح» مدنظر فاکنر می‌کند. دیگر در اینجا با چیزی مانند دیگر چیزها سروکار نداریم: ادبیات در اصالتی شگفت در برابر ماست، ادبیاتی فاکنری.

فاکنر این رمان را در 1930، یک سال پس از نوشتن دیگر رمان بزرگ خود خشم و هیاهو،نوشته است. نقل است که او این کار را تنها در شش هفته آن هم با کار شبانه و ماندن پای کوره‌ی آتش یک نیروگاه محلی، که خودش آن جا کار می‌کرده، انجام داده است؛ نقلی که البته باور کردنش بسیار سخت است. فاکنرپژوهان گور به گور را از کامل‌ترین و هم‌زمان ساده‌ترین رمان‌های او دانسته‌اند و همواره از آن به عنوان درآیندی مناسب برای جهان فاکنر یاد کرده‌اند. زنده یاد نجف دریابندری نیز آن را به فارسی ترجمه کرده است و در این راه از ظرفیت‌های زبان گفتاری و عامیانه‌ی فارسی برای انتقال لحن فاکنر سود جسته است. ترجمه‌ی آقای دریابندری بدون وفاداری مستقیم به متن بسیار کوشیده است تا اثری زبان‌آورانه را در فارسی به دست دهد؛ برای همین ایشان حتی عنوان رمان فاکنر را نیز تغییر می‌دهند[1]، زیرا که به درستی تشخیص داده‌اند که این اثری است به فارسی و باید نام و نشانی از فارسی -فارسی عامیانه و امروزی- داشته باشد. گور به گور داستان افرادی ساده و روستایی است که باید خود را با شرایط جامعه‌ی روز وفق دهند و روزگار سیاه و تلخ‌شان گویی تا ابد ادامه خواهد داشت؛ اما فاکنر با طنزی تلخ داستان را به پایان می‌رساند و دغدغه‌های شخصیت‌های داستان را چون آمرزش، گناه، زندگی نوین و ... به خوبی در طول داستان می‌گسترد و نمی‌گذارد خواننده احساس گنگی و تلخی نابه‌جا و دروغین از خواندن داستان او داشته باشد.

گور به گور داستان یک خاکسپاری است که در ظاهر بسیار ساده به نظر می‌رسد؛ اما فاکنر با شیوه‌ی منحصر به فرد خود داستان را کاملا در پیچ و خم شخصیت‌ها و ذهینات پیچیده‌ی آن‌ها حل می‌کند که یقینا نمی‌توان آن را صرفا یک داستان نامید. راویان داستان در هر بخش تغییر می‌کنند و هر گوشه از داستان را ذهن یکی از آن‌ها به پیش می‌برد؛ یکی از فرازهای حیرت‌انگیز و هولناک داستان آن جایی است که مادر تازه در گذشته نیز به روایت داستان خودش و گشودن رازهایی عجیب در زندگیش می‌پردازد. نثر فاکنر نیز بنا بر اقتضای روایت با ذهنیت و درون هر راوی کاملا تطبیق پیدا می‌کند و تک‌گویی‌های این خانواده‌ی فقیر جنوب آمریکایی را جلو می‌برد که گاهی پهلو به پهلوی دیوانگانی مستاصل می‌زنند‌. کتاب با شخصیت‌هایی عامی و روستایی سروکار دارد؛ اما فاکنر تردستانه ادبیات باروک را با گفتار عامیانه در هم می‌آمیزد و نثری نوین ارائه می‌کند: «این هفته رفته بود شهر: پسِ کله‌ش رو زده، یک خط سفید میون موهاش و پوست آفتاب سوخته‌ش پیدا شده، عین یک تکه استخوون سفید. یک دفعه هم برنگشته پشت سرش رو نگاه کنه. می‌گم «جوئل» جاده میون دو جفت گوش قاطرها همین جور می‌دوِه می‌ره زیر گاری ناپدید می‌شه، انگار جاده نواره میل‌چرخ‌های جلویی هم قرقره است. «می‌دونی مادر داره می‌میره، جوئل؟» برای آدم درست کردن دو نفر لازمه، برای مردن یک نفر. دنیا این جوری به آخر می‌رسه[2].»

ترجمه‌ی زنده‌یاد دریابندری نیز از نکته‌هایی است که خواننده‌ی ایرانی نمی‌تواند به راحتی از آن بگذرد. آمیختن زبان شکسته و گفتاری امروز با تصویرهایی بدیع و استثنایی در کار فاکنر بسیار نظرگیر است و ایشان به خوبی این موقعیت را در رمان انتقال داده‌اند. ترجمه‌ی فارسی به ویژه از نظر زنده نگاهداشتن و کاربرد صریح زبان عامیانه شایسته است تا بسیار تحلیل و بررسی شود؛ زبانی که از سوی بسیاری از اهل ادب هنگام ترجمه رعایت نمی‌شود و به لحن ترجمه‌ها برخی اوقات آسیب‌هایی جدی وارد کرده است. دریابندری به خوبی سیالیت و بی‌زمانی کار فاکنر را در ترجمه منتقل کرده و در جای‌جای کتاب زبانی درست را برای فلسفه‌ی کار فاکنر برگزیده است که اساسا ناظر بر زمان است. هنگام خواندن کتاب، پیوسته ترکیب شگفت‌انگیز و متین واژه‌ها در کار دریابندری موجب می‌شود تا گور به گور از نمونه‌ای‌ترین تجربه‌های خواندن رمان برای هر مخاطبی باشد و نکته‌ی ظریف این جاست که خواندن ترجمه‌ی اثر هرگز احساس ترجمه بودن و تصنع را به خواننده نمی‌دهد. تجربه‌ای که خود دریابندری نیز آن را درست می‌داند و معتقد است نثر فاکنر با وجود اینکه بسیار دشوار است و یک ماه برای ترجمه‌ی آن زمان گذاشته است؛ اما خواننده پس از خواندن آن احساس ترجمه بودن نمی‌کند. 

گور به گور

نویسنده: ویلیام فاکنر ناشر: چشمه قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 130,000 تومان

[1] عنوان اصلی رمان as I lay dying است که کوتاه‌ترین ترجمه‌ی فارسی چیزی مانند این می‌شود: همچون که دراز کشیده بودم و داشتم می‌مردم که بسیار از شیوایی و سنجیدگی متن رمان به دور است.

[2]  ویلیام فاکنر، 1387، صفحه 55