«آنها از چهرهاش که حالا روشن و آرام بود، رو برداشتند و آن سینهی آزرده از چهل سال ابتلا به بیماری آسم و ماهها گرسنگی در جنگلهای جنوب شرقی بولیوی را عریان کردند. آنها بدن بیجان او را بر سکوی سیمانیِ اتاقِ رختشویخانهی بیمارستان نوئسترا سینویارادمالتا خواباندند و سپس سرش را بالا گرفتند تا همه بتوانند این شکار مرده را از نزدیک ببینند. آنها طنابهایی را که درحین سفر با هلیکوپتر از لاایگوئرا به دستانش بسته بودند گشودند، و از پرستاران خواستند بدن وی را بشورند، موهایش را شانه و ریش تُنُکش را مرتب کنند. درست از همان زمانی که روزنامهنگاران و مردم کنجکاو شهر شروع به رژه رفتن از مقابل جنازهاش کردند، استحاله تکمیل شد: آن مرد خشمگین، دل آزرده و ژولیده موی دیروز حالا با چشمان باز و گشودهاش که آرامش مطبوع یک قربانی خود خواسته را بازتاب میداد، به «مسیحِ بایگرانده» تبدیل شده بود.» (کاستانیدا 1387: 11)
ارنستو گوارا دلاسرنا در 14 ژوئن 1928 در روساریو سومین شهر بزرگ آرژانتین متولد شد. پدر و مادر او از خاندانهای نجیبزاده و اصیل آرژانتین بودند. پدرش گوارا لینچ معمار بود و مادرش سلیا نیز در عرصه مبارزات حقوق زنان فعال بود.
کودکی چهگوارا از همان آغاز با یک اتفاق خاص و عجیب آغاز شد. حملات آسم پس از یک سرماخوردگی گریبان او را در خواب گرفت. بحران برای چهگوارای خردسال آغاز شده بود. حالِ او در چند روز پیاپی به قدری بد شد که نزدیک بود بمیرد... اما گوارا از همان کودکی تا روزهای پایانی عمر همواره با قدرت ارادهی بینظیرش با این مشکل کنار آمد. قدرت ارادهی سستی ناپذیر بیشک اولین ویژگیِ ارنستو چهگواراست که شخصیت او را برای تاریخسازیهای آینده شکل میدهد.
ارنستو چهگوارا مرد افسانهای مبارزه و مقاومت برای بسیاری از مردم جهان است. مردی که پوسترها و تصاویر مسیحگونهاش چون یک ناجی هنگام برپایی تظاهرات و جنبشهای اعتراضی در سراسرجهان همیشه در گوشهوکنار جمعیت به چشم میخورد و گاه کوتاهجملاتی از سخنرانیهایش در صفحات مجازی دست به دست میشود.
اما این بتِ مبارزه با استعمار و امپریالیست آمریکا، این قهرمان آزادکنندهی کوبا و بازکنندهی زنجیرهای بردگی و استثمار آیا واقعا چون مسیح عاری از خطا بود و مصون از هر گناه و اشتباهی، آنطور که طرفدارانش از او بت میسازند یا مردی بود تیرهدل که دستانش به خون هزاران کوباییِ بیگناه آلوده بود، آنگونه که دشمناناش از او پرترهای سیاه میکشند؟
ارنستو چهگوارا اگر چه که یک مسیح عاری از خطا نبود اما او یکی از شخصیتهای مهم و تاثیرگذار تاریخ جهان است که زندگی پرفراز و نشیبی را سپری کرده است.
بیژن اشتری مترجم نامآشنا و کارکشتهای که تا امروز کتابهای ارزشمندی از زندگینامهی رهبران سیاسی جهان، بهطور عمده رهبران چپ، ترجمه کرده است در سال 1387 پس از بررسی چندین کتاب با همکاری نشر ثالث، کتاب رفیق نوشته خورخه کاستانیدا (مورخ مکزیکی، متولد سال 1953) را برای بازنمایی چهگوارا به فارسیزبانان انتخاب کرده است.
این کتاب یکی از کاملترین و بیطرفترین منابع دربارهی ارنستو چهگوارای افسانهای است. اما همانطور که مترجم به درستی در مقدمه به آن اشاره کرده است، «چهگورایی که کاستانیدا در این کتاب میسازد نه یک ابرمرد عاری از خطا بلکه انسانیست با تمام نقطه ضعفها و قدرتهای یک انسان معمولی.»
کاستانیدا کتابش را با دوران کودکی ارنستو در آرژانتین آغاز میکند و قدم به قدم با او تا دوران پر تلاطم جوانی پیش میرود و پرده از رازهای مبهم زندگی او بر میدارد. یکی از بحث برانگیزترین مسائل دربارهی جوانی گوارا تصمیم او برای تحصیل در رشتهی پزشکیست که کاستانیدا آن را بررسی کرده است. انتخابی که خیلی زود این پزشک جوانِ فراری از خدمت نظام وظیفهی اجباری را به سفر با موتورسیلکت به کشورهای آمریکای لاتین، آغاز عشق و مبارزه در گواتمالا و در نهایت مکزیک و آشناییاش با یک انقلابی تبعیدی از کوبا به نام فیدل کاسترو میرساند. نقطهی عطفی که تاریخ را ورق تازهای میزند.
فیدل کاسترو در ادامه با اتکا بر قدرت تصمیمگیری و فرماندهی چهگوارا موفق میشود پس ازچند سال مبارزه در ارتفاعات سیرامائسترا بر حکومت دیکتاتوری کوبا فائق آید و یک نظام تازه در این کشور بنیان نهد. نظامی که سهم چهگوارا در آن ابتدا دادستانی و سپس ریاست بانک مرکزیست. البته پیش از این مناصب گوارا به کشورهای اتحاد جماهیر شوروی و سپس چین سفر میکند اما مشاهدهی«بهشتِ سوسیالیسم» خیلی زود او را به فکر و ناامیدی توامان میکشاند. همهی این ماجراها به تفصیل در این کتاب فصل به فصل دنبال شدهاند.
کاستانیدا در این کتاب تنها بر زندگی شخص چهگوارا متمرکز نیست و تاریخ آرژانتین در سالهای کودکی تا جوانی گوارا و هم چنین تاریخ کوبا را در هنگام قدرتگیری کاسترو بررسی کرده است. تاریخی که با پیروزی انقلاب دستخوش هیجانات تازهای میشود تا جایی که تقابل اتحاد جماهیر شوروی با آمریکا را نیز در خلیج خوکها موجب میشود. اتفاقی که جهان را تا مرز آغاز جنگ سوم جهانی پیش میبرد.
اما طوفان حوادث خیلی زود پا به زندگی چهگوارا میگذارند. چهگوارای بیقرار برای مبارزه نمیتواند در کوبا بند شود و برای فرار از بیمهریها پس از ایراد سخنرانیاش در سازمان ملل متحد دیگر هیچگاه به کوبا باز نمیگردد. کنگو و سپس بولیوی مسیر حرکت چهگورا به سوی سرنوشت تراژیکاش را رقم میزنند.
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی