ورود به آوانگارد

«تازه راه افتاده بودم، پروست هنوز زنده بود.»

مروری بر کتاب خوشی‌ها و روزها نوشته‌ی مارسل پروست

سید احسان صدرائی
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳

در مقدمه‌ای که آناتول فرانس، به درخواست پروست، بر کتاب خوشی‌ها و روزهای او می‌نویسد، کتاب را چون چهره‌ای جوان آکنده از جاذبه‌ای کمیاب و لطفی برازنده توصیف می‌کند؛ «خود سفارش خویشتن را می‌کند، از خود سخن می‌گوید و خواسته ناخواسته از آنِ خواننده می‌شود.»[1] خوشی‌ها و روزها مجموعه‌ای از چند مقاله و داستان است که پروست با انتخاب این عنوان، اشاره‌ی شیطنت‌آمیزی به کارها و روزهای هسیودس -شاعر یونانی، سده‌ی هشتم پیش از میلاد- نیز می‌کند که شاعر عصر باستان آن را برای چوپانان هلیکونی می‌خواند. این کتاب اولین کتاب مارسل پروست است که در بیست و پنج سالگی او منتشر شد و عمده‌ی آثاری را در برمی‌گیرد که پروست جوان در آن سال‌ها، در نشریات مختلف نوشته و چاپ کرده بود. تا آن زمان برخی از منتقدان پروست را از کلاسیک‌های زبان فرانسه می‌دانستند و در نوشته‌هایشان شیوایی سبک و نوشته‌های او را ستایش می‌کردند.

پروست در تقدیمیه‌ای که در ابتدای کتاب می‌آورد، خوشی‌ها و روزها را به دوست درگذشته‌اش، ویلی هیث تقدیم می‌کند. از یونانیان باستان می‌گوید که برای مردگانشان شیر و شراب و شیرینی می‌بردند، حال آن که «ما به توهمی ظریف‌تر، اگر نه خردمندانه‌تر، گل و کتاب تقدیمشان می‌کنیم.»

خوشی‌ها و روزها را می‌توان همچون منشاء اثر بزرگ پروست، در جستجوی زمان از دست رفته دانست و ریشه‌های مشترک بسیاری را میان آن‌ها یافت که در فاصله‌ی بین این دو کتاب توسط نویسنده به پختگی می‌رسند و در جستجو کمال خود را نشان می‌دهند.

نخستین داستان کتاب، مرگ بالداسار سیلواند، یادآور بانگ ناقوس‌هایی است که در کودکی نویسنده حضوری پررنگ دارد و به این واسطه محبت مادر را برای راویِ محتضر زنده می‌کند. ناقوس‌هایی که در کتاب نخست جستجو (طرف خانه سوان) نیز نقشی مهم بر عهده دارند و کارکرد خاطرات غیرارادی را نشان می‌دهند. بازمانده‌ی باروی قرون وسطایی شهر، کلیسای کومبره، که شهر را «پیرامون شولای بلند تیره‌اش در میانه‌ی کشتزارها چنان که شبانی گوسفندانش را، گرد می‌آورد و از باد در امان می‌داشت»[2] همان کلیسایی است که در هرکجای کودکیِ نویسنده حضور دارد و بارها آن را به عنوان نمونه‌یی برای کارکرد حافظه و استفاده از آن در روایت، می‌بینیم. انگار این اشیای بی‌جان هستند که حافظه دارند و هنگام مواجهه‌ی با ما، چیزهایی را به یادمان می‌آورند؛ طعم شیرینی مادلن خیسانده شده در چای، عطر زیزفون و شاخه‌های کویچ. تمام این‌ها بنای عظیم یاد را بی‌هیچ خستگی در درون ذره‌های کوچک خود حمل می‌کنند. پروست این خاطرات، این ارواح پنهان شده در چیزها را احضار می‌کند. چیزی که رولان بارت آن را به نوعی رهبری خاطرات توسط یکی از حواس پنجگانه می‌داند. «از میان آن چیزهایی که هرگز باز نمی‌گردد، برایم این بو است که دوباره برمی‌گردد. مانند آن بوی دوران کودکی در بایون.»[3] او بوها را واضح و شدید به یاد می‌آورد چرا که دارد پیر می‌شود. «از آن رو که اکنون زندگی در پیرامونم هرچه بیشتر فرو می‌میرد می‌تواند دوباره آن را بشنوم، به همان گونه که آوای ناقوس‌های صومعه روزها چنان در پسِ صداهای شهر پنهان می‌ماند که می‌پنداریم از جنبش ایستاده‌اند اما در سکوت شامگاه دوباره به صدا در می‌آیند.»[4]

در داستان اعتراف یک دختر با مسئله‌ی غیبت مواجهیم. دیگری رفته است و ما مانده‌ایم. پس از این جدایی ابدی، حال از آن خوشی‌های شام تنها اندوه بامداد مانده است. در این داستان هدایت گفتمان غیبت بر عهده‌ی مادر است. مادری غایب است که نویسنده‌ی جوان در تمام زندگی و نوشته‌هایش، عاشقانه دوستش دارد. او که «حضورش –و از این هم بیشتر غیبتش- آنجا را آکنده از وجود او می‌کرد» حال مرده است و راوی خود را مقصر و دلیل این غیبت می‌داند. در چنین مواجهه‌ای کودک نخست مشغول نمایشی زبانی می‌شود؛ قرقره‌ای را برمی‌دارد، به گوشه‌ای پرتابش می‌کند و دوباره آن را برمی‌دارد. او در این بازی رفت و بازگشت مادرش را تقلید می‌کند و نمایشی خلاقانه را بدین‌گونه خلق می‌کند. کودک با این نمایش مرگ مادر را به تأخیر می‌اندازد. هرچند «به ما می‌گویند مدت زمانش چندان طولانی نیست، فاصله‌ی میان وقتی کودک هم‌چنان تصور می‌کند مادر غایبش می‌آید تا زمانی که می‌فهمد مادرش مرده است.»[5] اداره کردن غیبت به تأخیر انداختن هرچه بیشتر خبر مرگ است. در این داستان، شیرین‌ترین خاطره‌های راوی به زمانی بازمی‌گردد که مادر با شنیدن خبر بیماری او به نزدش می‌آید و روز و شب کنارش می‌نشیند و یکپارچه نوازش می‌شود و به او مهر می‌ورزد. لذت حضور مادر چنان عظیم است که راوی بهبودی‌اش از بیماری را با غصه‌ای مرگبار همراه می‌بیند: روزی فرا می‌رسد که حالش آن‌قدر خوب می‌شود که مادر بتواند برود. هرچند همین کودک است که باعث مرگ مادر می‌شود و به مکافات آن دست به خودکشی می‌زند.

از دیگر موضوعاتی که خوشی‌ها و روزها به آن می‌پردازد، نقد اسنوبیسم حاکم بر جامعه‌ی جوان فرانسه است. اسنوب را می‌توان کسی دانست که می‌کوشد خود را همانند مردمان برجسته‌ی بالای جامعه بنمایاند و بی‌آنکه آن‌ها را به درستی بشناسد، در این مسیر تمامی اطوارها، سلیقه‌ها و شیوه‌های آنان را تقلید می‌کند. در حقیقت اسنوب‌ها به موقعیت اجتماعی و یا ثروت احترامی بیش از اندازه نشان می‌دهند و از داشتن مناسبات اجتماعی از نظر خودشان، پستشان شرمنده‌اند و با افرادی که در جایگاهی بالاتر از آن‌ها هستند، با تملّق بسیار رفتار می‌کند. پروست ابتذال و حقارت محافل اشرافی سال‌های آخر قرن نوزدهم فرانسه را به سخره می‌گیرد و چنین شکلی از زندگی را باطل و واهی می‌داند.

خوشی ها و روزها

نویسنده: مارسل پروست ناشر: مرکز قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 168,000 تومان

[1] پروست، مارسل (1374)، خوشی‌ها و روزها، ترجمه‌ی مهدی سحابی، انتشارات مرکز، ص 7

[2] پروست، مارسل (1369)، در جستجوی زمان از دست رفته، طرف خانه سوان، ترجمه‌ی مهدی سحابی، انتشارات مرکز، ص 116

[3] بارت، رولان (1383)، پروست و من، تألیف و ترجمه‌ی احمد اخوت، انتشارات افق، ص 106

[4] پروست، مارسل (1369)، در جستجوی زمان از دست رفته، طرف خانه سوان، ترجمه‌ی مهدی سحابی، انتشارات مرکز، ص 103

[5] بارت، رولان (1383)، پروست و من، تألیف و ترجمه‌ی احمد اخوت، انتشارات افق، ص 147