ورود به آوانگارد

داستان معمولی زندگی یک زن متمول

مروری بر کتاب عادت می‌کنیم نوشته‌ی زویا پیرزاد

هدا زاهدی
سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳

نام کتاب باعث شد فکر کنم قرار است درباره‌ی اتفاقات روزمره‌ی زندگی یک زن معمولی بخوانم. تقریبا می‌توانم بگویم درست فکر کرده بودم. به ظاهر زندگی روزمره و مصائب یک زن را می‌خوانیم. زنی که طلاق گرفته و با تک دخترش که دانشجو ست زندگی می‌کند.

این زن، معمولی یا زنی از طبقه‌ی متوسط نیست. چیزی از داستان نمی‌گذرد که می‌فهمیم شخصیت اصلی داستان ما زنی‌ست از خانواده‌ای بسیار متمول. در نتیجه می‌توان حدس زد که روزمره‌ی زندگی او با زندگی اکثر زنان ایران تفاوت‌هایی دارد. اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم در ابتدای داستان انتظار داستان عاشقانه‌ای زرد را داشتم. زنی بسیار پولدار که طعنه‌های مادرش بزرگترین دغدغه‌ی زندگی‌اش است برای من فریاد می‌زند «داستان زرد». زن و تجربه‌ی زیسته‌اش با من قابل مقایسه نیست؛ اما در نهایت زن است و این کیفیت را با هر زنی مشترک است. می‌توانم بگویم زویا پیرزاد زنی واقعی را برای داستانش پرداخته که کاملا متفاوت است با شخصیت‌های رمان‌های عاشقانه‌ی زرد که لزوما سیاه یا سفیدند و هیچ عمق یا بعدی ندارند.

آرزو صارم در املاکی‌ای کار می‌کند که از پدرش به او ارث رسیده است. او به شدت موفق است و نویسنده از این طریق سعی می‌کند شخصیت او را مستقل و کمی مردانه برای مخاطب تعریف کند. آرزو در جوانی و با آرزوی زندگی در خارج از کشور با پسر خاله‌اش ازدواج می‌کند. او همواره ابراز می‌کند که ایده‌ی درستی از ازدواج نداشته و ازدواج چیزی بوده که از او انتظار می‌رفته است. در فرانسه بچه دار می‌شود و حالا طلاق گرفته و در ایران با دخترش زندگی می‌کند.

داستان در دهه‌ی هشتاد شمسی می‌گذرد و وقتی راوی از زمان حال حرف می‌زند از زمان بسیار متفاوتی حرف می‌زند.

نویسنده در شخصیت اصلی داستان یعنی آرزو سعی دارد مصائب زن بودن، مستقل زندگی کردن و برچسب مطلقه به دنبال خود داشتن در جامعه‌ را به تصویر کشد و از طرفی برای واقعی شدن او و عمق بخشیدن به شخصیت پردازی به زندگی هر روزه‌ی شخصی و ارتباطات وی با افراد نزدیکش می‌پردازد.

آرزو در چرخه‌ی معیوب برآورده کردن درخواست آدم‌های اطرافش و راضی نگه داشتن‌شان گیرافتاده است و زمانی که شیرین دوستش به او این امر را گوش زد می‌کند، تلاشی در شخصیتش برای درآمدن از این وضعیت نمی‌بینیم. آرزو به شدت کمال طلب است و این به رفتار مخربش دامن می‌زند. مادرش از او انتظاراتی فرا واقعی دارد و دخترش همواره از او ناراضی است و دوست دارد به فرانسه پیش پدرش برگردد و به همین خاطر آرزو همواره خودش را در مقام مقایسه با همسر سابقش می‌بیند. مردی به زندگی او وارد می‌شود که جرقه‌ی شروع داستان است.

همان‌طور که کاملا قابل پیش بینی‌ست ورود این مرد آغاز خط رمانتیک داستان است؛ اما چیزی که پیش‌بینی نمی‌کردم این بود که این داستان رمانتیک قرار نیست روایت عشقی افلاطونی و پایان خوش باشد. نویسنده داستانی از دوست داشته شدن و دوست داشتن را برایمان تصویر می‌کند که نشان از شور و هیجان نوجوانی ندارد بلکه نشانی‌اش آرام خاطر است. شخصیت مرد که با نام زرجو وارد داستان می‌شود چهره‌ی نظم و آرامشی ست که آرزو به آن احتیاج دارد. البته در ادامه پستی و بلندی‌هایی در زندگی وی به دلیل حضور این مرد به وجود می‌آید و داستان یک‌ نواخت نمی‌ماند هرچند که دوست داشتنی‌ست.

نویسنده می‌خواهد مسائل زیادی را در یک شخصیت یعنی آرزو بررسی کند و همزمان به مشکلات اجتماعی و فرهنگی بسیاری بپردازد که در یک رمان نمی‌توان از پس همه‌ی آنها تمام و کمال برآمد؛ اما زویا پیرزاد موفق می‌شود شخصیتی را خلق ‌کند که ورای تفاوت سنی‌، فرهنگی یا طبقاتی‌‌ای که ممکن است با آرزو داشته باشید، او را درک کنید و داستانش را دنبال کنید. نکته بینی و دقت در جزییات نویسنده در پرداخت این داستان ستودنی‌ست و کیفیتی به داستان می‌دهد که در نگاه اول متوجه نشویم از چیست اما با تامل کاملا مشهود است همین‌ جزییات هستند که داستان را زنده و واقعی جلوه می‌دهند. ظرافت و جزییاتی که نویسنده در توصیف حرکات شخصیت به خصوص دست‌ها به کار می‌برد از نکاتی‌ست که این داستان را از دیگر داستان‌ها متمایز می‌کند. نویسنده از ابتدا به شما وعده‌ی هیجان و شور و شگفت زدگی نمی‌دهد؛ اما شما را به خواندن قصه‌ی زندگی زن دیگری از جامعه‌ی‌تان دعوت می‌کند.

عادت می کنیم

نویسنده: زویا پیرزاد ناشر: مرکز قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود