ورود به آوانگارد

نه فاش می‌کند و نه انکار

مروری بر کتاب فلسفه‌ی هنر نوشته‌ی ژان لاکست

سید احسان صدرائی
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳

هگل فلسفه‌ی هنر را یکی از حلقه‌های ضروری کلیت فلسفه می‌داند. فلسفه‌ای که بر مبنای ایده‌ی امر زیبا  شکل گرفته و موضوع آن قلمرو وسیع زیبایی است. سخن گفتن از چیستی زیبایی یا زیبایی‌شناسی به معنای اندیشه‌ی فلسفی درباره‌ی هنر است. هنر جنبه‌ای عملی دارد و در پدیده‌های عینی جهان واقع خود را نشان می‌دهد. اشیایی ملموس می‌آفریند. از جنس آفرینش است. از سوی دیگر، هنر جنبه‌ای انتزاعی نیز دارد؛ شیوه‌ای است برای بازنمایی جهان که به واسطه‌ی حساسیت، شهود و تخیل ما به جهانی نمادین شکل می‌بخشد. هنر در فاصله‌ای که میان ما و جهان واقعی می‌اندازد، جهانی دیگر و نمادین خلق می‌کند. همین دو جنبه‌ی ذاتی هنر است که مشکلات بسیاری برای آنان که درباره‌ی هنر و آثار هنری می‌اندیشند، ایجاد می‌کند؛ چنان‌که شلگل می‌گوید در آن‌چه که فلسفه‌ی هنر نامیده می‌شود معمولاً یا فلسفه از دست می‌رود یا هنر.

ژان لاکست، فیلسوف و جستارنویس معاصر فرانسوی، در کتاب فلسفه‌ی هنر خود مهم‌ترین مفاهیمی را که فلسفه در مواجهه‌ی با هنر تعریف کرده، مطرح می‌کند: او با میمه‌سیس نزد افلاطون و ارسطو آغاز می‌کند و سپس به مسئله‌ی قوه‌ی زیبایی‌شناسی در نقد قوه‌ی حکم کانت و سرنوشت هنر نزد هگل می‌پردازد. او همچنان پیش می‌آید و مفاهیم محوری هنر در قرون گذشته را نیز شرح می‌دهد. از یادداشت‌های روزانه‌ی دلاکروا و کنجکاوی‌های زیبایی‌شناختی بودلر و مفهوم تخیل نزد آن‌ها می‌گوید. خوانش زیبایی‌شناختی نیچه را از آپولون و دیونوسوس مطرح می‌کند که او در دو کتاب زایش تراژدی و اینک انسان آورده است. به مسئله‌ی هنر نزد هایدگر می‌پردازد و تا اندیشه‌ی مرلوپونتی و رویکرد پدیدارشناسانه‌ی او در مواجهه با هنر نیز پیش می‌آید.

افلاطون را می‌توان نخستین کسی دانست که سعی در تعریف امر زیبا در یک نظام معرفت‌شناختی مدون داشت. در رساله‌ی هیپیاس ]بزرگ[ به نقل از سقراط زیبا را سخت دشوار می‌داند (هیپیاس بزرگ، e 304). ایده‌ی زیبایی آن زیبای مطلق است که جلوه و بروزش در محسوسات سبب زیبایی آن‌ها می‌شود. افلاطون زیبایی در تخنه (فن و هنر) را از دیدگاه سودمندی و تربیت اخلاقی می‌سنجید. او هنر را تقلید از محسوسات می‌دانست؛ چیزهای طبیعی یا مصنوع که خود تقلیدی از ایده و مثال بودند. هنر به واسطه‌ی تقلیدی که از تقلید می‌کرد، دو بار از حقیقت به دور بود. او اساس هنر را جنبه‌ی تقلیدی محاکات می‌داند. او آرمانشهری را بنا می‌کند که شاعران در آن جایی ندارند (جمهوری، b 398) چرا که چیزها را چنان مجسم می‌سازد که به نظر مردم نادان خوب جلوه کنند؛ بی‌آنکه خود از کارش اطلاع درستی داشته باشد. او تنها شبحی از فضیلت را خلق می‌کند. هنرمند تصویری بر اساس نمودها فراهم می‌آورد، نه بر اساس آنچه به راستی وجود دارد. هرچند افلاطون چنین نگاه سختگیرانه‌ای به هنرمندان عصر خود دارد، نزد او زیبایی نه تنها چیزی بس بالاتر از حسیات و جسمیات، بلکه امری است که می‌تواند ما را به زیبایی معقول و حقیقی رهنمون شود؛ کثرت چیزهای زیبا در نهایت به وحدت در ذات زیبا می‌انجامد.

در مقابل، ارسطو بیشتر کارکرد فردی هنر را در نظر دارد. او از نقش هنر در پالایش روح و جان آدمی (کاتارسیس) سخن می‌گوید. ارسطو نیز مانند افلاطون به ذات تقلیدی هنر معتقد است. هرچند محاکاتی که ارسطو مد نظر دارد تنها به جنبه‌ی بازنمایی و تقلید صوری از طبیعت محدود نمی‌ماند؛ او محاکات را در بازنمایی آنچه باید باشد می‌بیند، نه بازنمایی آنچه هست. این‌گونه است که نقشی بازآفریینده برای هنر قائل می‌شود.

در اواخر سده‌ی هجدهم میلادی، کانت در کتاب نقد قوه‌ی حکم بخشی را به قوه‌ی حاکمه‌ی زیبایی‌شناختی اختصاص داد. او پدید آوردن اثری هنری را مستلزم اختیاری می‌دانست که بر مبنای عقل عمل کند و به همین دلیل میان زیبایی هنری و زیبایی طبیعی تمایز قائل می‌شد. زیبا آن چیزی بود که لذتی بدون منفعت و بی‌مفهوم و همگانی بیافریند. زیبای طبیعی چیزی زیبا بود و زیبای هنری بیان زیبای یک چیز. از نظر او داوری ذوقی یا همان حکم به زیبایی یک چیز را عنصری سوبژکتیو و ذهنی می‌داند؛ تصوری در ذهن ما سبب لذت یا عدم لذت از آن چیز می‌شود. همچنین او در کنار امر زیبا، امر والا را نیز تعریف می‌کند؛ والا آن چیزی است که به طور ناب و ساده عظیم باشد و نامحدود. کانت هنرهای زیبا را هنرهای نبوغ می‌داند که قریحه و قوه‌ی خلاقی فطری هنرمند است. آن‌چه کانت درباره‌ی زیبایی و هنر استنتاج می‌کند منجر به رهایی و استقلال هنر از تکنیک و فن شد.

ایده‌ی شناخت امر زیبا و فلسفه‌ی هنر نزد هگل تبدیل به یک امر شدند. هگل روح مطلقی را مطرح کرد که از دنیای روحانی زاده شده و گاه در پیکر مفاهیم دانسته می‌شود (فلسفه)، گاه در پیکر شهودی که هنگام به بیان آمدنش از مفاهیم نیز سود می‌جوید (دین) و گاه از راه شهودی که زاده‌ی ادراک حسی است (هنر) (احمدی، بابک، 1374: 98-99) زیبایی هنری زاده‌ی این روح سوبژکتیو است. هنر نه تولید آگاهانه‌ی هنرمند، بلکه نتیجه‌ی کارکرد ذهن اوست. ممکن است خود او به طور کامل از این کارکرد خبر نداشته باشد. او تحت تأثیر الهامی به آفرینش روی می‌آورد که از آگاهی او فراتر می‌رود و بیانگر روح زمانه‌ی خود و یا همان «روح دوران» است. زیبایی هنری در معنا سوبژکتیو است و در صورت اثر هنری ابژکتیو؛ در بهترین آثار میان این دو توازنی برقرار است و شکل با درونمایه‌ی خود به یگانگی می‌رسد. هنر طبیعت و ذهن را یکی می‌کند.

فلسفه‌ی هنر ژان لاکست به شرح چالش‌ها و جدال‌های فیلسوفان بر سر تعریف زیبایی و بعدتر، تعریف هنر می‌پردازد. این کتاب سعی بر آن دارد تا به شکلی موجز، از نگرش افلاطون به تلقید تا نسبت هنر و حقیقت از منظر هایدگر را مرور کند.

در تمام این نظام‌های فلسفی و نظریه‌هایی که بعد از آن‌ها مطرح شده‌اند و تا به امروز موضوع بحث‌های بسیاری بوده‌اند، همواره پرسشی واحد حضور داشته است: چگونه باید با یک اثر هنری مواجه شد؟ مواجهه‌ای که از یک سو به دام ذهنیت‌گرایی مطلق نیافتد و اثر هنری را تنها در لذتی سوبژکتیو تعریف نکند که برای هر فرد می‌آفریند و از سوی دیگر، به تمامی هرگونه داوری ارزشی را منع نکند و اثر هنری را صرفاً ابژه‌ای برساخته از شرایط اجتماعی و اقتصادی در نظر نگیرد. فلسفه جست‌وجوی حقیقت است و هنر جلوه‌ای از حقیقت را آشکار می‌کند. زبان هنر استعاره است. تنها اشاره‌ای به حقیقت دارد. از همان دوران باستان و نزد افلاطون، هنر وجهی از حکمت و دانایی به حساب می‌آمده که در بستر فرهنگ، بن‌مایه‌های فرهنگی جامعه‌ی خویش را بازنمود می‌کرده است.

فلسفه هنر

نویسنده: ژان لاکست ناشر: ماهی قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 125,000 تومان