کتاب ساندویچی برای حیدر نعمتزاده نوشتهی منصور علیمرادی از کتابهای خوب ادبیات کودک است.
این روزها، وقتی به سراغ قفسهی کتابهای نوجوان در کتابفروشیها میرویم، با کتابهایی روبهرو میشویم که همه از جنس تخیل و مواجه با جهان خیالی ابرقهرمانها و جادوگرهاست. چیزی که کمتر پیدا میشود کتابهای تالیفی و واقعگراست. کتابهایی که شخصیتهایش برای بچهها ملموس باشد که بچهها سخنی را از فضاها و قصههای مربوط به همین دنیا بشنوند. این کتاب از همین جنس است، از جنس قصههای ایرانی و فرهنگ ایرانی که امروزه کمتر اثری از آنها مانده است.
معرفی کوتاه نویسنده
منصور علیمرادی، نویسندهی این کتاب، اهل خطهی جنوب است. او نویسندهی توانایی است. کتاب اوراد نیمروز او به تازگی منتخب جایزهی ادبی جلال آلاحمد شده است. پژوهشگر فرهنگ شفاهی و آشنا با زندگی عشایری است. او به زبان و تاریخ این فرهنگ مسلط است. جفرافیای منطقه را خوب میشناسد و حافظهاش پر از تجربههای زیسته و خاطرههای ناب است. کتابهای بسیاری را در پژوهش فرهنگ عامه گردآوری کرده است مثل: لیکوهای رودباری، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای حوزهی هلیل رود و شروگ ماه. او همچنین داستاننویس ماهری است و آثار او بارها مورد تقدیر قرار گرفته است. آثاری مثل تاریک ماه و اوراد نیمروز.
ماحصل تمام پژوهشهای نویسنده، به خوبی در این رمان نوجوان نشان داده شده است. کتابی که به چاپ هفتم رسیده است و این خود گواه موفقیت و مقبولیت کتاب است.
معرفی کوتاه ساندویچی برای حیدر نعمتزاده
این کتاب داستان کوتاه و جمع و جوری است که علاوه بر نوجوانان، برای بزرگسالان نیز شیرین خواهد بود. داستان درزمان اعلام آتش بس جنگ هشت سالهی ایران و عراق رخ میدهد. قصه ماجرای شیطنتهای دو پسر بچهی عشایری به نامهای علو و داوود است. علو و داوود عاشق دوچرخهاند. بخش عمدهای از داستان دربارهی دوچرخه و شیطنتها و بازیگوشیهای این دو بچه برای داشتن دوچرخه میگذرد. قصه روایتگر وقتگذرانیهای علو و داوود با هم هست در مدرسه و خانه و دردسرهایی که این دو برای خود و خانوادهشان درست میکنند.
زبان کتاب، زبان طنز است. علاوه بر زبان، اتفاقات و روند داستان، لطیفه است. وقت را خوش میکند. همین طنزآمیز بودن کتاب است که آن را علاوه بر نوجوانان برای بزرگسالان نیز، خواندنی میکند.
مزیت دیگر این کتاب برای نوجوانان، آشنایی آنها با زبان و لهجهی اقوام ایرانی و فرهنگی غیر از فرهنگ پایتخت و شهرنشینی است. کتاب از دل فرهنگ اصیل ایرانی بیرون آمده است. فرهنگی که امروزه صدایش کمتر به گوش میرسد و علیمرادی از جملهی معدود نویسندگانی است که هنوز، به درستی از زبان این فرهنگ مینویسد.
«سوز سرما از شکاف پنجره میخزد توی کلاس، زورکی و سرزده. هوای کلاس پر از سرما و گرد گچ است، دانههای پرتقال درخت آن طرف دیوار مدرسه به زردی میزنند، به به!
سرم را که برمیگردانم، میبینم علو دارد دزدکی از روی مشقهای بغلدستیاش مینویسد. پوست پشت دستهای علو سیاه و خشک شده، خاله بلقیس میگفت:« باید همیشه کرم بزنی خاله!» گفتم:« این باید برود روغننباتی بمالد به ترک دست و پاهایش خاله، ترک پاهایش را باید با کاهگل پر کنی، کارش از کرم گذشته.» علو به ابر سیاهی که بیرون از پنجره دارد آرام روی آسمان پهن میشود، خیره شده، اشاره میکند به ابر و بیخ گوشم میگوید: «میبینی داوود؟ آهسته میگویم: ها! کور که نیستم. » میگوید:« عین خمیر نان که روی تاوه پهن شده باشد.» میگویم:« علو! تو از بس شکمویی ماه را هم: که میبینی یاد قرص نان میافتی خانه خراب!»[1]
از نکات پررنگ و کلیدی کتاب، شخصیتهای متعدد داستان است چرا که داستان روایتگر زندگی ایلی و قوم و قبیلهای است و مناسبات زندگی جمعی به خوبی نشان داده شده است: شبنشینیها دور آتش، قصهگوییها، اهمیت پیران و سالخوردگان و زندگیهای شلوغ و دستهجمعی که امروزه به کلی به فراموشی سپرده شده است.
«باز یاد دوچرخهی عبدلو میافتم. آن روز معلم مدرسهی عشایری نیامده بود. گفته بودند بیمار شده، آنفلوهانزا گرفته، ما سه نفر رفتیم پیش عبدلو که تازه از خواب بیدار شده بود و ننهاش داشت روی اجاق برایش تخممرغ محلی درست میکرد. دوغ و کرهی محلی هم گذاشت گوشهی سفره، ما هم بدون اینکه کسی تعارفمان کند شدیم شریک صبحانهی عبدلو. به دستهای کثیف قنبرو خیره شده بودم که یکهو متوجه شدم قنبر عین گاو حمله برده به سفره، پنهانکی زدم پشت دستش. گفت: مرض داری؟
بیخ گوشش گفتم: زهرمار چه خبرت است که مثل گاو افتادهای به جان صبحانه، مگر از قحطی میآیی؟ رو کرد به عبدلو که عبدل آقا صبحانه در کنار تو واقعند خیلی میچسبد به جان خودت. تو که نبودی دنیا صفا نداشت و لقمهی نان و تخممرغ را در دهان گذاشت. عطر نان تازه پیچیده بود و من هرچه تلاش کردم دیدم باتربیت بودن از دوچرخهسواری هم سختتر است. دست بردم توی بشقاب عبدلو و گفتم قنبرو راست میگوید. گاهی حرف خوب هم میزند.»[2]
نکتهی دیگر، فضای زندگی کودکی در سالهای دههی شصت است. سالهایی که با فقر و کمبودهای زمان جنگ همراه است. نیمی از اتفاقات داستان نیز به همین نکته برمیگردد، خوشی خوردن یک ساندویچ ساده و یا دوچرخهای که در آن زمان هرکسی نداشت. همهی این چیزها تبدیل به حسی خاطرهانگیز شدهاند و شاید همین امر کتاب را برای پدر و مادرهای نوجوانان نیز خواندنی کند. همین جنبه از کتاب باعث آشنایی کودکان با فضای کودکی والدینشان است. حالا که فاصلهی تجربهی زیستهی میان نسلها زیادتر از قبل شده است، چنین روایتهایی به درک دنیاهای متفاوت از دنیای درونی نوجوانان حالا کمک میکند و باعث بهبود روابط والدین با فرزندانشان میشود.
ساندویچی برای حیدر نعمتزاده کتاب آراسته و مناسبی است که نوجوانان را با فرهنگ عشایری، زبان و تاریخ این سرزمین آشنا میکند و فضای ذهنی آنان را کمی از فضای دنیای ترجمه و داستانهای خیالی دور میکند. درک تنوع زیستی و جغرافیایی در کنار بودن در فضای خیالی، توشهای از خلاقیت و آگاهی را برای نوجوانان به همراه دارد. اگر کودک و نوجوانی در کنار خود دارید این کتاب را برای او هدیه ببرید تا تاریخ زندگی قومی بیشتر از وضع موجود به فراموشی سپرده نشود.
ساندویچی برای حیدر نعمت زاده
نویسنده: منصور علیمرادی ناشر: هوپا قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: ناموجود[1]- (علیمرادی، 1397: 7)
[2]- (علیمرادی، 1397: 84)